منزل سوم: «ولي شناسي»/ جهاد برای احیای ولایت اسلامی
بولتن نيوز- سیدمجتبی
نعیمی: اگر نگاهی به تاریخ اسلام از زمان پیامبر (ص) تا شهادت امام حسین (ع)
بیاندازیم، متوجه میشویم که از نظر سیاسی، جامعهی مسلمین در این شصت و اندی سال،
سه نظم سیاسی را تجربه کرد. اولین نظم سیاسی که توسط پیامبر (ص) بنا شد و در غدیر
خم به کمال رسید، نظم سیاسی جامعهی اسلامی بر اساس “ولایت” است. نظمی
که با کلیات آن آشنا هستیم و نیازی به توضیح ندارد.
اما
نطفهی نظم دوم، دقیقاً چند ماه بعد از غدیر خم و تنها چند روز بعد از وفات پیامبر
(ص) شکل میگیرد. یعنی پس از سقیفه و تصمیم بر جانشینی ابوبکر به جای پیامبر اکرم،
نظام سیاسی جامعهی اسلامی کمکم از “ولایت اسلامی” فاصله میگیرد و به
سمت “خلافت اسلامی” میرود. گویی همان عدم پذیرش دستور الهی که در غدیر
خم توسط پیامبر (ص) اعلام شد، اولین و اصلیترین گام دوری از ولایت اسلامی بود.
این
تغییر در شرایطی رخ میدهد که جامعهی اسلامی در طول حکومت پیامبر (ص) بر اساس
“ولایت اسلامی” اداره شده بود. اما مسلمانان نخستین، جز عمارها و
ابوذرها و سلمانها، قادر به تمایز بین “ولایت اسلامی” با “خلافت
اسلامی” نبودند و اصلاً قائل به چنین تفکیکی نبودند. در حالی که این تمایز،
در مقاطعی مثل ماجرای سقیفه خود را نشان داد و زمینهساز انحراف بزرگتری شد.
البته
همانطور که “ولایت اسلامی” مرحله به مرحله تکامل مییابد، “خلافت
اسلامی” نیز قدم به قدم پیشرفت میکند و میوهی خود را در نظم جدیدی میگذارد
که از آن تعبیر به “سلطنت اسلامی” میکنند. به عبارت دیگر، نظام سیاسی
مسلمین از زمان ابوبکر تا زمان عثمان (بخصوص در زمان خلیفهی سوم) با دور شدن از
برخی قوانین شریعت اسلامی به ویژه در حوزهی عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی، بستر را
برای انسان معلوم الحالی چون معاویه مهیا میکند که “سلطنت اسلامی” را
پایهریزی کند.
اگر
“خلافت اسلامی” با کجدار و مریض برخورد کردن با معارف، احکام و قوانین
اسلامی، تا حدودی قابل تحمل بوده و این قابلیت را دارد که مشاورت امام علی (ع) و
صلح امام حسن (ع) را بربیانگیزد، “سلطنت اسلامی” که بعد از شهادت امام
حسن (ع) نمایان شده – در قالب اعلام رسمی جانشینی یزید به جای معاویه – و دست بر
روی همهی معارف و احکام اسلام میگذارد، هیچ راهی را جز مقابله باقی نمیگذارد.
کاری
که “سلطنت اسلامی” با نظام سیاسی اسلام کرد، این است که آنرا از یک
نظام سیاسی مبتنی بر قوانین اسلامی و متعهد در برابر آن به یک نظام سیاسی دیکتاتورمنش
و خود رأی که عملاً به هیچ خط قرمز دینی و عقلی متعد نیست تبدیل ساخت. اتفاقی که
در “خلافت اسلامی” شاهد آن نیستیم. زیرا خلفا خود را موظف به رعایت
احکام دینی میدانستند، هرچند که به نصب الهی معتقد نبودند.
وقتی
“سلطنت اسلامی” خود را مقید به هیچ خط قرمزی نمیبیند، شرایطی را فراهم
میسازد که در آن، سلطان (یزید) علناً احکام اولیهی اسلامی را زیر پا میگذارد و
از آنجا که مردم تابع حاکمانشان هستند، مردم نیز خود را مقید به شریعت رسولالله
ندانسته و جامعهای مثل کوفه و شام و حتی مکه و مدینه 61ه.ق میسازند که در آن، پس
از 50 سال نوهی پیامبر هیچ پذیرشی ندارد.
حال
اگر این تحول درک نشود، نمیتوانیم معنی این جملهی امام حسین (ع) را درک کنیم که
فرمودند: من برای احیای دین جدم قیام کردم. البته فقط همین مسئله نیست که پس از
رحلت پیامبر (ص) در جامعهی اسلامی تغییر میکند. مسائل دیگر و مثالهای مختلفی
وجود دارد که همهی آنها، دست به دست هم میدهند تا امام حسین (ع) به این درک میرسند
که چیزی جز یک پوستهی پوسیده از شریعت رسولالله باقی نمانده است.
اما
نکته اینجاست که این تغییر – تغییر نظام سیاسی اسلام از “ولایت اسلامی”
به “خلافت اسلامی” و سپس “سلطنت اسلامی” – اگر نگوییم
مهمترین، حداقل یکی از مهمترین انحرافات رخ داده در جامعهی اسلامیست که به علت
دامنهی تأثیرگذاری آن، میتوانست – و توانست – سایر بخشهای جامعه را نیز دچار
انحراف کند و به همین دلیل میبایست آنرا به عنوان یکی از اصلیترین مصادیق حدیث
فوق از امام حسین (ع) قلمداد کنیم.
در
نتیجه، وجود چنین بدعت بزرگی و سایر بدعتها در اسلام باعث میشود که سیدالشهدا
(ع) همهی داراییهای خود را هزینه کند تا آنرا به آنچیزی برگرداند که جدش بنا
نهاده بود. و چه هزینهای. تمام تاریخ تحت تأثیر آن قرار دارد. و چه هزینهای
بالاتر از “خون”. و مگر تاریخ مدیون خون امام حسین (ع) نیست؟ اگر
“ولایت” را خون امام حسین (ع) احیا نکرد، پس چه چیزی به آن دوباره رونق
داد؟
پ.ن:
اگر خواندن تاریخ و تأمل کردن در آن، برای درس گرفتن از آن نباشد – درسی که در
زندگی ما ملموس باشد – همان بهتر که وقت ما را نگیرد و بگذارد که ما مشغول نمودهای
مادیّت و غفلتهای خودمان باشیم. حرف این است که باید از “خون” امام
حسین (ع) درس گرفت. باید از واقعهی عاشورا – این بزرگترین واقعهی تاریخ – درس
گرفت.
باید
درس گرفت که جلوی انحراف ایستاد. باید از روند تحول نظام سیاسی اسلام از
“ولایت اسلامی” به “سلطنت اسلامی” یاد بگیریم که “جمهوری
اسلامی، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر”. تا وقتی آن تحول را درک نکنی،
نمیتوانی معنی این جملهی امام خمینی (ره) را درک کنی. اما آنهایی که از اول
انقلاب تا امروز و حتماً تا ادامهی عزتمندانهی جمهوری اسلامی تکرار میکنند که:
جمهوری دمکراتیک اسلامی، جمهوری اسلامی لیبرال، جمهوری عدل اسلامی، جمهوري ايراني
و… تاریخ را خوب خواندهاند.
حرف
آخر: تا با تحولی که در بالا توضیحش رفت آشنا نباشی و نتوانی آنرا درک کنی، نمیتوانی
درک کنی که چرا امام خمینی (ره) فرمودند: “پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به
شما آسیبی نرسد.” ما نباید بگذاریم تاریخ تکرار شود. ما باید به درسهای
تاریخ عمل کنیم.