پیشینه تاریخی ژن خوب در سیاست ایران!
مسئله انتصاب افراد ناکاردان است صرفاً به دلیل امتیازات یا همان «رانت»هایی که نسبت فامیلی با افراد صاحب نفوذ برایشان ایجاد میکند.
در گذشته و در فرهنگ ایران رسم بوده حرفه و پیشه پدر به پسر منتقل میشده و شغل و حرفه بنوعی موروثی بوده. در گذشته چه ضرورت در این انتقال موروثی کار و پیشه بوده؟ گذشتگان با چه هدفی این کار را میکردند؟عبدالله شهبازي در گفت و گو با روزنامه آسمان آبي نظراتش در مورد پیشینه تاریخی ژن خوب در سیاست ایران را بيان كرده است.
به گزارش عصر خبر متن اين مصاحبه به شرح ذيل است:
شهبازی: برای انتقال تجربه تخصصی حرفهها رابطه موروثی استاد- شاگردی در گذشته در همه جا مرسوم بود و منطقیترین شکل انتقال حرفه به نسل بعد تلقی میشد. در اروپا نیز همین بود. انتقال حرفه به نسل بعد کار خوبی بود. فرصت کافی بود که در رابطه استاد- شاگردی میان پدر و فرزند میزان بالایی از تخصص انتقال پیدا کند. ولی با پیدایش نظام آموزشی جدید و منتقل شدن بخش مهم این کارکردها به دستگاههای آموزشی جدید این سیستم بطور عمده از بین رفت.
*این موروثی بودن چه نسبتی پیدا میکند با پارتیبازی فامیلی و رانت؟
شهبازی: پدیده پارتیبازی فامیلی و رانتهای ناشی از خویشاوندی در فرهنگ سیاسی جدید «نپوتیسم» خوانده میشود. سالها پیش معادل «خویشاوندسالاری» را برای آن درست کردم. در مقابل نپوتیسم «مریتوکراسی» است که باز معادل «شایستهسالاری» را برای آن درست کردم که الان کاملاً رایج شده.
موروثی بودن حرفههای تخصصی الزاماً به معنی «خویشاوندسالاری» نیست. در گذشته، تا دوره قاجاریه، دیوانیان برجسته بودند که تخصص دیوانی و به تبع آن منصب دیوانیشان به نسل بعدی انتقال پیدا میکرد اگر فرزند شایسته بود. نمونهاش قائممقام پدر و پسر.
حکومتهای موروثی مقوله دیگری است که شکل رایج حکومت در گذشته بوده. این نوع حکومت در چارچوب «خویشاوندسالاری» مورد بررسی قرار نمیگیرد. بحث درباره کارآمدی یا ناکارآمدی حکومتهای موروثی بحث دیگری است. توجه کنیم که حکومت موروثی در شکل سلطنتی آن از بین نرفته و هنوز در بخش مهمی از اروپا، مانند بریتانیا و بلژیک و هلند و سوئد و غیره، نظامهای پادشاهی تداوم دارد.
*آیا این فرهنگ به سنتی که در بین موبدان زرتشتی رواج داشته و طبق آن تنها کسی میتواند موبد شود که پدرش موبد بوده باشد؛ ربط پیدا میکند؟
شهبازی: در بین روحانیون ادیان مختلف سنت انتقال میراث حرفهای خانواده وجود داشته و فقط مختص به زرتشتیان نیست. برای مثال، توجه کنیم به سلسلههای خانوادگی پاپها در کلیسای رم مانند بورجیاها و مدیچیها؛ یا خاندانهای علمای شیعی مانند «آل کاشفالغطاء» و غیره که سرشناس هستند.
*موضوع خویشاوند سالاری را شما مطرح کردید و نامی که برای آن گذاشتید. با توجه به دانش تاریخی شما، آیا این فرهنگ سابقهای در فرهنگ، باور و اعتقادات گذشته ما دارد؟
شهبازی: من فقط در حوالی سال ۱۳۷۶ معادل «خویشاندسالاری» را برای «نپوتیسم» و «شایستهسالاری» را برای «مریتوکراسی» به کار بردم وگرنه این بحث در ایران پیشینه طولانی دارد. در رسالههای دوران مشرف به مشروطه و پس از مشروطه «خویشاوندسالاری» به معنی انتصاب افراد ناشایست بر مبنای نسبت خویشاوندی مورد انتقاد شدید بوده است. مسئله انتصاب افراد ناکاردان است صرفاً به دلیل امتیازات یا همان «رانت»هایی که نسبت فامیلی با افراد صاحب نفوذ برایشان ایجاد میکند.
*از آنجایی که خویشاوندسالاری به شدت در سیاست و سرمایهداری ما نفوذ کرده است، می توان این رفتار را ادامه همان سنت خویشاوندسالاری در دربارها و سیستم پادشاهی گذشته دانست؟ یا دست کم میتوان توجیهات امروزیها را برای این کار در ادامه همان باور گذشتگان دانست؟
شهبازی: خیر. «خویشاوندسالاری» را نمیتوان ادامه همان سنتهای حکومت موروثی گذشته یا رابطه استاد- شاگردی و انتقال حرفه خانوادگی از پدر به فرزند در جوامع گذشته دانست. این مفهوم ناظر به پدیدهای است که در جوامع امروزی مذموم تلقی میشود در حالی که در جوامع قدیم الزاماً این پدیده ناپسند تلقی نمیشد.
*گرچه عنوان شایستهسالاری را به تازگی به کار میبریم اما سئوال این است که در حکومت و تمدنهای پیشین در ایران کدام یک از نخبگان و شایستگان بهتر بهره برد؟ آیا سیستمی برای کشف و جذب نخبگان در دستگاههای حکومتی و دیگر دستگاههای قدرت بود؟
شهبازی: در تاریخ، «خویشاوندسالاری» (نپوتیسم) بعنوان سازوکار غلط برکشیدن «خواص» (الیت) مذموم تلقی شده زیرا سیستم را ناکارآمد میکند. به این دلیل، نظامهای سیاسی در همه جا در دورانی که به رشد و اعتلاء و اقتدار نیاز دارند طبعاً از این رویه پرهیز میکنند زیرا به انحطاط میانجامد.
برخی محققین، مانند استانفورد شاو، عثمانیشناس آمریکایی، ساختار سیاسی را که با خلافت عباسی در خاورمیانه و غرب آسیا شکل گرفت، اقتباس و تداوم ساختارهای سیاسی کهن ایران میدانند که به خلافت بغداد انتقال یافت و سپس همین میراث در نظامهای سیاسی غرب آسیا تداوم یافت. ساختارهای سیاسی ایرانی نیز وامدار و تداوم میراث ساختارهای سیاسی قدیمیتر در منطقهای است که از فلات ایران تا مدیترانه گسترده بود و تمامی تمدنهای این منطقه در تبادل و تأثیرگذاری فرهنگی بودند. یعنی، این ساختارهای سیاسی حاصل تجربه بسیار کهن بشر است.
برای مثال، نظام سیاسی عثمانی ابداع خود عثمانیان نبود بلکه میراث سنتهای حکومتگری پیشین آناتولی یعنی امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و منطقه بود. «سیاستنامهها» در تکوین این نظام سیاسی نقش فراوان داشتند. در ساختار سیاسی عثمانی، بجز در ادوار انحطاط یعنی قرون نوزدهم و بیستم میلادی، رویکرد غالب «شایستهسالاری» بود. این رویه در «قانوننامه» سلطان محمد فاتح تجلی یافت که کارپایه عملکرد سلاطین عثمانی بود. برای مثال، طبق این قانوننامه، همسر شاه از خاندانهای اشرافی یا سلطنتی داخل و خارج عثمانی انتخاب نمیشد بلکه از میان کنیزانی انتخاب میشد که از کودکی برای همسری سلطان تربیت شده بودند. منطق این بود که سلطان بعدی نباید خانواده مادری قدرتمند داشته باشد که نظام سیاسی را به فساد بکشانند. میزان رواج این رویه در عثمانی تا آنجا بود که مردم هرگاه میخواستند سلطان را استهزاء کنند به او «کنیززاده» میگفتند چون سلاطین عثمانی، طبق روال همان «قانوننامه» سلطان محمد فاتح، از جانب مادری کنیززاده بودند. عثمان دوّم اوّلین سلطانی بود که تصمیم گرفت از میان اتباع عثمانی زن بگیرد و همزمان چهار زن عقدی داشته باشد. او دختر صدراعظم را به زنی گرفت و با دختر مفتی (شیخالاسلام) نامزدی کرد و سرانجام با شورش مردم مقام و جان خود را از دست داد. بیاعتنایی به سنن و قواعد همسرگزینی سلطان از مواردی بود که شورش و خلع و قتل عثمان دوّم را سبب شد.
در عثمانی این رویکرد به «شایستهسالاری» را در انتصاب مدیران و صدراعظمهایی میبینیم که به خاندانهای ثروتمند و قدرتمند تعلق نداشتند و تنها به اعتبار شایستگی و توانمندی خود در مدیریت برکشیده میشدند. اوج این شایستهسالاری در اقتدار خاندان وزرای کوپرولو است که اهل بالکان بودند و توانستند در زمان افول عثمانی در نیمه دوم قرن هفدهم اعتلای مجدد این نظام و بقای آن را به مدت بیش از دو قرن سبب شوند. اصلاحات محمد پاشا کوپرولو و پسرش احمد فاضل پاشا از مقاطع بسیار مهم و درسآموز تاریخ عثمانی است و برای شناخت تأثیر اصلاحگری سنتی بسیار مهم است.
در ایران صفوی نیز این رویکرد به «شایستهسالاری» جدی است تا بدانحد که راجر سیوری، صفویشناس برجسته، نظام سیاسی صفوی را «شایستهسالار» میخواند. توجه کنیم که برجستهترین دولتمردان عصر شاه عباس اللهوردی خان و پسرش امامقلی خان بودند که آثار آنان در اصفهان و فارس باقی است مانند پل اللهوردی خان و مدرسه خان شیراز. اللهوردی خان از غلامان گرجی بود که در دستگاه صفویه برکشیده شد. پسرش امامقلی خان نیز حاکم فارس و سردار مقتدر صفویه بود و همان کسی است که پرتغالیها را از هرمز اخراج کرد.
در دوره قاجاریه گرایش سنتی به شایستهسالاری کموبیش تداوم دارد. شاهد هستیم که افرادی از پایگاه اجتماعی غیراشرافی به مقامات عالی مانند صدراعظمی میرسند. نمونه قائم مقام فراهانی (میرزا بزرگ و پسرش میرزا ابوالقاسم) و میرزا تقی خان امیرکبیر مشهور است.
معهذا، از همان دوره قاجاریه شاهد رواج فرایند «خویشاوندسالاری» هستیم که در حکومت شاهزادگان نالایق و فاسد، مانند ظلالسلطان، تجلی مییابد در مقابل حکومت و مدیریت رجال شایسته که اندک نبودند. از دوران مظفرالدین شاه فساد در ساختار دیوانی و حکومتی و برکشیده شدن افراد ناشایست شدت یافت و در پایه انحطاط ساختار سیاسی و مدیریتی ایران قرار گرفت.