“مشدی” یک تلنگر بود !
مشدی با تمام لطف و صفای پدرانه اش، یک تلنگر بود... و دریغ از آنهایی که در مقاطعی برای جلب کمک و رای مردم، وعده سازی را به تولید انبوه می رسانند، اما دریغ از عمل به وعده!
عصر خبر– حمید هنرجو* : باران در نیمروز جمعه – بیست و هفتم بهمن ماه – حالی به هوای”اسلامشهرآق گل” داده بود که به مسجد رسیدم.
یکی از اهالی با موهای جوگندمی همان دم ِ درِ، جلو راهم را گرفت… احوالپرسی خوبی کردیم و پیشانی اش را بوسیدم، خواستم وارد مسجد شوم که با صراحت عجیبی گفت: این بار با دفعه قبل فرق دارد! نمی گذارم! مگر اینکه به قولی که پارسال دادی عمل کنی!
طراوت باران، مجابم می کرد که گفتگوی دلنشین با “مشدی” را ساعتها در همان هوای معطر و خاطره انگیز ادامه بدهم… آن هم با لطف و لهجه صمیمی پیرمرد روستایی که یاد و نام شهداء از دل و دهنش نمی افتد؛ اما چه می شد کرد! رفته بودم برای اقامه نماز؛ و بعد هم به دعوت مردم نازنین و بزرگوار آن خطه محروم – دیدار و گفت و گویی- با آنها، بعد از یکسال.
“مشدی” بنده خدا دلخور بود که نوبت قبل، مهمانش نشده و به خانه اش نرفته ام؛ یادش مانده بود که وعده نوبت بعد را داده ام و حالا نوبت بعد رسیده بود…؛ می گفت اگر این بار به وعده ات عمل نکرده و دعوتم را رد کنی، دیگر مشدی بی مشدی!
بعد از اتمام نمازجمعه و چاق سلامتی با عزیزانی که غالبا آشنا بودند، به فکر فرو رفتم…
در راه برگشت، عتاب و خطاب بی پیرایه مشدی، سخت ذهنم را درگیر کرده بود، به عواطف و احساسات پاکش فکر می کردم، به حافظه تحسین برانگیز این مردم که ندیدن و به حساب نیاوردن آن، حتما به تاریخ، آئین و تمدن ایران ما لطمه می زند…
مشدی با تمام لطف و صفای پدرانه اش، یک تلنگر بود… و دریغ از آنهایی که در مقاطعی برای جلب کمک و رای مردم، وعده سازی را به تولید انبوه می رسانند، اما دریغ از عمل به وعده!
قدر و منزلت فرصت به دست آمده را ندانسته و زمینه سازی برای فرصتهای بهتر و بالاتر، عملا توفیق خدمت به مردم در مسئولیت فعلی را از آنها سلب می کند – نکته ای که بین الصلاتین نیز در صحبتهایم با نمازگزاران در قالب درددل مطرح کردم – و اتفاقی دردناک که برای منطقه تازگی ندارد ! هربار به شکلی و رنگی و شیوه ای جدید البته…
ایهاالمسئول! اسلامشهر آق گل و دهستان ترک شرقی را دریابید،جوانان پاک سرشتی دارد بخدا !
پژوهشگر و فعال سیاسی- اجتماعی