ناگفته هايي از ساواك؛ معاون ساواك:

ايرانی خود به خود جاسوس است!

ایرانی ، خود به خود جاسوس است یعنی ایرانی دلش می خواهد بیاید برای آدم تعریف کند و دروغ و راست سر هم ببافد/ در زمان پاكروان شكنجه نبود بعد از او به مرور شروع شده/هم فردوست و هم مقدم شخصیت نداشتند./

به گزارش عصر خبر، عرفان قانعي فر پژوهشگر تاريخ معاصر با انتشار مطلبي در وبلاگش به بهانه درگذشت حسن علوي كيا معاون ساواك در دهه 1330، ناگفته هاي وي را از تاسيس و راه اندازي ساواك منتشر كرد.

از کلاس خارج می شوم و تلفن چشمک می زند. پیام کوتاه بود« ژنرال درگذشت! ». حسن علوی کیا، اهل همدان، متولد بهار سال 1291 .ايرانی خود به خود جاسوس است! مدتی قبل هم جشن 101 سالگی اش را دور از یار و دیار گرفت. در طی 1 سال ، 3 خبر مرگ از کسانی که با ایشان به خاطر تحقیقم، گفت و گو کرده بودم ؛ شنیدم. (سرهنگ مجتبی پاشائی در دانمارک ، جمشید امانی در واشنگتن و عاقبت هم ژنرال). به یاد علوی کیا این چند خط از گفتگویمان را می آورم که یادگار بماند…
***
سخنمان با این جمله شروع شد” ایرانی ، خود به خود جاسوس است یعنی ایرانی دلش می خواهد بیاید برای آدم تعریف کند و دروغ و راست سر هم ببافد”.. سپس صدای خنده اش بلند شد و ادامه داد. ” بیراهه نیست اگر گفت در ایام رضا شاه، امور مربوط به اطلاعات و امنیت ( اطلاعات ، ضد اطلاعات ، ضد جاسوسی و …) کاملا در اختیار شهربانی کل کشور بود و بعد از شهریور 1320 علاوه بر آن، رکن 2 ارتش( با دایره های مختلف ) و تا حدی هم رکن 2 ژاندارمری به امور اطلاعاتی و امنیتی (ضد اطلاعاتی ، ضد جاسوسی ، اطلاعات داخلی، اطلاعات خارجی و ….) می پرداختند و هر ارگانی هم گزارشی مخصوص و جداگانه و مستقل [ به قول خودشان] به «شرف عرض» شاه مملکت می رسید. البته رکن2 ارتش بیشتر موثر بود و شهربانی کل کشور هم به اطلاعات و امنیت داخلی و ضد جاسوسی می پرداخت و تا قبل از ماجرای 28 مرداد وضع بر همین منوال جلو رفت و پس از آن با وجود زمزمه هایی درباره تغییر ، تا نوامبر و دسامبر 1956 عینا همین شیوه کار اطلاعاتی پی گرفته شد. هر کسی اطلاعات خود را به طور مستقل و مستقیم به دربار می برد و به عرض شاه می رسانید. “.
علوی کیا معتقد بود که ” همین بردن و آوردن گزارش ها، سبب بروز اختلاف نظر و حسادت هم شد و هر کس می خواست بیشتر خودنمایی کند و خود را مسلط به امور اطلاعات وامنیت کشور، بشناساند. هر دستگاه اطلاعاتی خوشش میآید که بگویند که قدرتش زیاد است…. سپهبد کیا رئیس اداره 2 بود و رئیس شهربانی هم علوی مقدم و بختیار هم رئیس ساواک بود…اما این ها هیچکدام با هم خوب نبودند و مرتبا علیه همدیگر موضع داشتند…یک بار اختلاف مابین بختیار ، علوی مقدم و کیا بالا گرفت و شاه هم مریض بود و من به کاخ اختصاصی رفتم .«شاه از من پرسید که سبب این اختلافات چیست ؟ گفتم : برای نزدیکی بیشتر به شما تلاش و رقابت می کنند . البته قربان شایع است که شما میل دارید این اختلاف وجود داشته باشد … شاه خندید و گفت : برای چه این تضاد و قرابت را بخواهم؟ که چه بشود ؟…اگر بخواهم که هر کدامشان نباشد فورا می گویم برود و گورش را گم کند!.. گفتم : چه عرض کنم والله ! اختلاف بیانداز و حکومت کن!… این بار، صدای شلیک خنده شاه در اتاق پیچید و گفت : عجب فکر احمقانه ای!…» حالا دیگر نمی دانم و خدا می داند که چنین تمایلی داشت یا نداشت. عاقبت فکری کردند تا کاری کارستان بکنند و همه امرور مربوط به اطلاعات در یک دستگاه متمرکز شود… به همین سبب قانونی نوشته شد و در همان اواخر پائیز 1335 از تصویب مجلس گذشت. ابتدا سرلشکر قره نی کاندید بود اما رای شاه برگشت و تیمور بختیار به جای وی به این سمت گارده شد. البته مقداری هم کشورهای غربی پیشنهاد کردند . من و پاکروان هم به عنوان معاونین اومشغول به کار شدیم”. کار ساواک، با چند اداره [ اداره دوم ( اطلاعات خارجی)، اداره سوم( امنیت داخلی)، اداره چهارم( ضد اطلاعات)،اداره هشتم( ضد جاسوسی)، اداره یکم( کارهای ستاد و فرماندهی)، اداره ششم( مالی)، اداره پنجم( فنی)، اداره هفتم ( بررسی اطلاعات خارجی) و اداره نهم ( مرکز اسناد)….] شروع شد و در مرحله اول کارش بیشتر جنبه کسب و جمع آوری اطلاعات و عملیات ضد اطلاعاتی و ضد جاسوسی…بود. با تشکیل ستاد بزرگ ، اداره دوم هم پدید آمد، ضد اطلاعات ارتش هم وجود داشت.
سپس درباره تیمور بختیار وپاکروان، روسای اول ودوم ساواک از وی می پرسم و می گوید : ” خصوصیات مردانگی و جوانمردی داشت. بختیار یک افسر بسیار شجاع و جسور بود … یک مرد خان زاده و لوطی و باگذشت و فوق العاده دست و دل باز و وطن پرست و جاه طلب و برای از بین بردن دشمنش از هیچ چیز مضایقه نمی کرد….. در جلسات بین المللی و کنفرانس های 3 جانبه با ترکیه و اسرائیل و ایران و .. ادم خوشش می امد و خوشحال می شد از ان شخصیت و پرستیژ قابل قبول بختیار…تا روزی که سر کار بود نسبت به شاه وفادار و علاقمند به مملکت بود….پاکروان هم یک شخصیت پژوهشگر و محقق بود، یک استاد، یک انسان..هرچند افسر توپخانه بود اما مسلط به ادبیات فرانسه بود… زیاد کتاب می خواند . کتابهای مختلف که در مورد سیاست در دنیا منتشر می شد را فورا مطالعه می کرد… به زبان انگلیسی و فرانسه هم مسلط بود و این زبان دانی و مطالعه بعث شد که در همه رشته ها اطلاع داشته باشد… اکثرا جراید مهم جهان را می خواند و خبرها و تحلیل های مختلف سیاسی را دنبال می کرد..چندین سال هم در رکن دوم کار کرده بود حتی مدتی هم رئیس رکن 2 ارتش بود و من هم معاون او بودم و بعد با هم به ساواک آمدیم.  پاکروان پس از جریان 15 خرداد و غائله {امام} خمینی ، یواش یواش کنار گذاشته شد و 15 خرداد هم مبنای عوض شدن پاکروان بود…که مثلا پیشگیری نکرده و بعد هم به خیال خودشان یک آدم گردن کلفت تر و قوی تر از وی آوردند… چون پاکروان یک آدم دمکرات و نرم بود و به درد این کارها، نمی خورد و به این جهت برکنارش کردند”.
علوی کیا درباره نصیری تمایلی ندارد حرف بزند و به مقدم می پردازد و می گوید : ” وقتی که نصیری رفت، اول تا 48 ساعت بعد هم قرار بود که معتضد قائم مقام بشود اما فردوست لیست ها را برده بود و به اعلیحضرت گفته بود که مقدم را بگذارند و مقدم شد رئیس ساواک. مقدم در دادسرای نظامی ، بازپرس بود جزو دار و دسته فردوست بود و به بازرسی شاهنشاهی رفت . چون سال 1335 که ساواک شکل گرفت و 1338-1339 هم دفتر ویژه تشکیل شد که فردوست به عنوان رئیس آن منصوب شد و مقدم هم به دفتر ویژه رفت. روی هم رفته، مقدم یک آدم مصمم و قوی و محکم نبود که بتواند تصمیم گیری کند…. تا حدی از قوانین حقوقی اطلاع داشت بهرحال حقوق خوانده بود و سال ها در دادسرای ارتش بود و کار اطلاعاتی را در اداره دوم ارتش و در ساواک یاد گرفته بود اما آدم باهوشی نبود، هوش و استعداد و خلاقیت ثابتی را نداشت…در مجموع مقدم آدم خیلی ضعیفی بود و همین نقاط ضعف در روزهای اخر 1357 احساس کرده که وضع خیلی بدتر از آن است که تصورش را می کرد.
علوی کیا در هنگام تاسیس ساواک ، در جذب نیروی انسانی زبده تلاش وافر کرد و یک سری افراد تحصیلکرده را برای کارهای مخصوص انتخاب می کرد. خودش معتقد است:” مشابه اکثر جای دنیا باید آدم های خیلی برجسته، تحصیلکرده و علاقمند به سرنوشت ملک و مملکت را انتخاب می کردیم… مثل تاجبخش و عالیخانی…اینها را که انتخاب کردیم بیشتر در اطلاعات خارجی کار می کردند . عالیخانی که اطلاعات اقتصادی جهانی را جمع آوری  می کرد…یا تاجبخش که مسایل خاورمیانه و خلیج فارس را بررسی می کرد… این ها کسانی بودند که تحصیلات خوبی داشتند و متخصص بودند و ما به ساواک آورده بودیم اما بعدا یواش یواش نماندند و به خاطر حقوق و مزایا و منافع و ترقی بیشتر از ساواک رفتند و ارتباط شان قطع می شد ، مثلا عالیخانی وزیر شد. ما هم نمی توانستیم جلوی ترقی و آینده انها را بگیریم… عالیخانی رفت و بعد تاجبخش هم”.
سپس علوی کیا به ریاست ساواک خارجی ایران در آلمان برگزیده شد. خودش خاطر نشان می کند که ” اواخر 1961 و اوایل 1962 من رفتم به آلمان تا 1967  در نمایندگی ساواک …و ان وقت پاکروان رئیس بود و به جای من فردوست آمد…در زمان منصور من تهران رفتم و به شاه، گفتم : قربان آخر ما چرا باید به جوانان فشار بیاوریم و فاصله را زیاد بکنیم… اعلیحضرت عصبانی شد و گفت که من این همه کمک کردم و این همه حمایت مالی می کنم و انوقت انجا در می آیند و به جای درس خواندن مرتبا به من فحش می دهند و تظاهرات می کنند ،  اینها نمی فهمند؟…من هم کمی حرف زدم تا آرام شد و سپس تلفن را برداشت و به منصور گفت : راجع به دانشجویان چه کردید ؟ الان می گویم که علوی کیا بیاید پیش شما، مطالبی جالب و منطقی دارد، یک کمیسیون تشکیل بدهید و نتیجه را به من اعلام کنید تا درباره دانشجویان تصمیم بگیریم…ولو یکی از این بچه ها را هم نجات بدهیم، یکی از فرزندانمان را نجات دادیم…و بعدگوشی را گذاشت و گفت : خوب شد؟، راضی شدی ؟ …. اما متاسفانه در کمیسیون ، حرفهای مزخری زدند و هیچ نتیجه ای هم نگرفتیم! و نیت شاه را خراب کردند… تا این که شاه در بهار 1967 می خواست به  آلمان بیاید.. سفیر ما هم مالک بود…سفر شاه به برلین ، مسلما کار غلطی بود…وقتی که وارد آلمان شد در ابتدا یک تظاهرات کوچکی شد…گفتم قربان تظاهرات برای همه می شود و خیلی هم مهم نیست و اهمیت ندهید…. ناگهان چماق داران دخالت کردند و کتک و کتک کاری و یکی هم به اسم «بنه اونه زورگ» کشته شد و بعد پلیس تیراندازی کرد و (دوم ژوئن) تظاهرات عظیمی شد و بعد شاه که به هامبورگ رفتند، وضع بدتر شد…خلاصه دیگر اعلیحضرت اصلا هیچ ما را تحویل نگرفت و از پهلوی من هم رد می شد اصلا به من هم نگاه نمی کرد و ما دیگر تکلیف مان را فهمیدیم!”.
 درباره امنیت داخلی، یا اداره سوم اداره کل از ژنرال پرسیدم و گفت ” ادارات مختلف داشت : احزاب، دانشجویان(داخل و خارج)، مذهبیون ، اقلیت ها، عشایر و… جوانانی را من استخدام می کردم ، موقع استخدام یک به یک می دیدمشان.  پرویز ثابتی جزو جوانانی بود که در محله ستارخان تهران به خاطر منزل خواهرم، در فروشگاه پدرش او را قبلا دیده بودم که تابستان ها هم درس می خواند و وقتی استخدام شد من، قیافه اش به یادم بود. تا زمانی که من بودم، ایشان یک کارمند عادی و معمولی بود، بعدها پله پله ترقی کرد و رئیس بخش و بعد هم رئیس اداره شد و زمان ناصر مقدم هم به عنوان معاون معرفی شد. به ترتیب، ماهوتیان ، صمدیان پور ،امجدی و مقدم بودند و آخر سر همین ثابتی شد مدیرکل… لیسانسیه حقوق بود . فردی باهوش و مرتب. بعدها به مقام امنیتی مشهور شد… ممکن است که در ساواک ، کارهایی شده باشد که حتی ما خودمان هم اطلاع نداشتیم این مسائل به خصوصیات فردی بازجو بازمی گردد که ممکن است علیه متهم فشاری بوده و بعضی ها را تحت فشار گذاشته باشد و البته این فشارها را من نه ان وقت و نه هیچوقت نشنیدم چیزهایی به ان شکل بوده باشد .. مثلا پاکروان جزو کسانی بود که 100% مخالف فشار آوردن بود ، حالا شکنجه که هیچ.  اصلا مفهومی نداشت به شکل قرون وسطائی فشار بیاورند…تا زمان پاکروان ، هیچ فشاری نیاوردند و من در این باره حاضرم سوگند بخورم که مسلما یکی از بهترین و درخشان ترین دوران ساواک بوده  … تا زمانی که پاکروان رئیس ساواک بود، ساواک به آن شکل در نظر مردم نبود…ولی بعد از پاکروان به مرور شروع شده ، آخر مملکت به سمت جنگ چریکی و خون و خون کشی رفت …زندان  اوین هم زمان نصیری شاخته شده و قبل از او نبود اما اوین مستقیماً توسط ساواک اداره می شد.”.
بعد از اینکه از پرویز ثابتی تعریف کرد، افزود” اداره امنیت، رگ حیات هر کشوری است. باید وجود داشته باشد. شما جوان ها چه می دانید که شاه برای ساخت این سازمان چه کرد. چه افسران و شخصیت هایی زبده ایی در انجا زحمت کشیدند که ایران ، قوام و دوام داشته باشد. مملکت به باد نرود. حماقت مقدم به جا گذاشتن ثروت ساواک بود. این اواخر همه ساواک کامپیوتری شده بود و اگر واقعا یک ذره عقل می داشت تمام این میکروفیلم ها را از بین می برد. از بین نبردند و تمام آن گنجینه و تمام اطلاعات و میکروفیلم ها ماند برای همین ها و دوباره به هدف اصلی شاه، خیانت شد. هم فردوست و هم مقدم. شخصیت نداشتند. “
***
موقع خداحافظی در اخرین دیدارمان هم با خنده نکته ای بامزه – به قول خودش خوشمزه – را تعریف کرد و گفت : « ناصرالدین شاه هم کار اطلاعاتی امنیتی می کرد. باغبانش مامور بود و در داخل شهر خبرهایی جمع می کرد و می آورد در جائی در گلخانه به نام نارنجستان در گلدان مخصوصی می گذاشت. ناصرالدین شاه هم صبح به بهانه خوردن چای به گلخانه می رفت و کاغذ را برمیداشت و با صدراعظم دراین باره حرف می زد» سپس خنده ای سراسر صورتش را می پوشانید.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک