شریعتی به روایت رهبر انقلاب
یک کار معمولی بود و چیز فوق العادهای نمیتوانست باشه. این کتاب، نوع تلاشهای ایشان را نشان میداد و مشخص میکرد که ایشان در عالم مسائل اسلامی و مطالعات سیاسی نیستند و مشغول مطالعه و ذخیره کردن معلومات و آموخته ها بودند ـ سال ۴۶ اولین بروز اجتماعی دکتر آغاز شد و آن به این ترتیب بود که حسینیه ارشاد به ابتکار مرحوم استاد شهید مطهری در صدد جمعآوری مجموعهای )که بعد به نام محمد(ص) خاتم پیامبران چاپ شد ( برآمد که در این کتاب مقالات متعددی توسط نویسندههای مختلف گردآوری شده بود.
“عماریون”: متن کامل( قسمت اول) مصاحبه ی حضرت آیه الله خامنه ای در مجله
عروه الوثقی (نشریه دانش آموزان و جوانان حزب جمهوری اسلامی سال سوم-
شماره ۵۱- پنج شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۰
شریعتی از زبان آیت الله سیدعلی خامنهای امام جمعه تهران:
شریعتی شیعه محبّ آل رسول
تحصیلات
مرحوم دکتر، همانطور که میدانید در مشهد بود و دوران تحصیل را در مشهد
گذرانده بود. سال ۳۶ که من با دکتر آشنا شدم. آن وقت ایشان هنوز دکتر هم
نبود، خارج هم نرفته بود و بین دوستانی که با ایشان بودند و مأنوس بودند با
ایشان، به علی آقای شریعتی معروف بود. ایشان غیر از کارهای معمول مدرسهای
که جوانها آن وقت داشتند علاقه زیادی به مطالعه اسلامی و سیاسی داشت و
چون جوان فکور و اندیشمندی بود، در این قسمتها برجستگی هم داشت، یک عده
جوان کم سن و سالتر از خودش را هم جمع کرده بود برای آنها جلسهای هم داشت
و در این جلسه از قرآن و از مسائل اسلامی صحبت میکرد. در همان اوان ایشان
در مبارزات سیاسی هم وارد بود یعنی مرحوم دکتر در مبارزات نهضت ملی آن
بخشی که به مشهد مربوط میشد، شرکت داشت و به زندان هم افتاده و به تهران
منتقل شدند و چند ماهی را در زندان تهران گذراندند.
شکفتگی دکتر
شکفتگی
دکتر مربوط میشود به بعد از این ماجراها ـ در آن موقع جوان تحصیلکرده و
زحمت کشیده و مطالعه کردهای بود اما شکوفایی دکتر به عنوان یک فردی که در
صحنه تفکر اسلامی در ایران یک شخصیتی از خود نشان بدهد این مربوط میشود به
پس از مراجعت از پاریس در سال ۴۳ ـ در طی دوران اقامت ایشان در اروپا که
از سال ۳۶ تا ۴۳ بود من اطلاع زیادی از ایشان نداشتم علت آن هم شاید این
بود که من از مشهد منقطع بودم و به قم رفته بودم سال ۴۳ که مرحوم شریعتی به
ایران بازگشت در مرز بازرگان ایشان را توقیف کردند و آوردند تهران و سه
چهار ماهی ایشان در تهران، در زندان بود. پس از آزادی از زندان، دکتر به
مشهد برگشت در آنجا کار خاصی نداشت. معلم شده بود و در دبستانها و
دبیرستانها و دانشسرای آنجا به تدریس مشغول شد پس از یک مدتی در دانشگاه
هم به ایشان تدریس دادند. کارهایی را که در این زمان دکتر انجام میداد
بیشتر جنبههای فردی داشت.
اولین کار
مثلاً کتابی که آن وقت
نوشته بود، کتابی در مورد مشهد بود که بیوگرافی گونهای درباره مشهد نوشته
بود و وضع آستان قدس و وضع شهر مشهد و اینگونه مسائل را در آن ذکر نموده
بود که این کتابها همان وقتها چاپ و منتشر شد.
این کتاب، یک کار
معمولی بود و چیز فوق العادهای نمیتوانست باشه. این کتاب، نوع تلاشهای
ایشان را نشان میداد و مشخص میکرد که ایشان در عالم مسائل اسلامی و
مطالعات سیاسی نیستند و مشغول مطالعه و ذخیره کردن معلومات و آموخته ها
بودند ـ سال ۴۶ اولین بروز اجتماعی دکتر آغاز شد و آن به این ترتیب بود که
حسینیه ارشاد به ابتکار مرحوم استاد شهید مطهری در صدد جمعآوری مجموعهای
)که بعد به نام محمد(ص) خاتم پیامبران چاپ شد ( برآمد که در این کتاب
مقالات متعددی توسط نویسندههای مختلف گردآوری شده بود.
«سیمای محمد(ص)» نگاشته میشود:
نگارش
یکی از این مقالات را استاد مطهری از دکتر شریعتی خواسته بود و مقالهای
که دکتر نوشت مقاله خوبی بود یعنی مقالهای بود که جا باز کرد و در نظر آن
که مقاله را خواندند از جمله خود استاد مطهری، مقاله زیبا و شیرینی آمد.
این مقاله را به دو بخش تقسیم کردند، یکی از هجرت تا وفات و یکی سیمای
محمد(ص) و آن را به چاپ رساندند. بعد هم در برنامههای سخنرانی حسینیه
ارشاد، مرحوم مطهری، ایشان را دعوت کرد ـ دکتر هم گاه به گاه از مشهد به
تهران میآمد و در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد و بعد به مشهد باز میگشت.
از آنجا شکوفایی دکتر به معنای واقعی کلمه شروع شد و از دکتر شریعتی به
عنوان شخصیتی که از اسلام چیزهایی میداند و تفکرات جدیدی را مطرح میکند،
در جامعه نام برده شد.
تأثیرات سفر خارج
مسافرت دکتر قاعدتاً
برای ادامه تحصیلاتش در رشته ادبیات بود و بعد هم در رشته تاریخ ـ اما این
سفر در شخص دکتر تأثیرات فراوان گذاشت. ایشان آفاق جدیدی از عالم را دید و
با شخصیتهای مختلفی آشنا شد ـ معلومات خوبی کسب کرد. در آنجا به مطالعه
مشغول شد و در این راه زحمت فراوان کشید ـ در محیط باز اروپا توانست تا
اندازهای وارد فعالیتهای سیاسی شود و مبارزات سیاسی انجام دهد ـ با عناصر
مبارز و مسلمان و غیرمسلمان آشنا شد ـ در جهان نگری او و اندیشهاش نیز
بیگمان این مسافرت تأثیر فراوان گذارد. به طور کلی مسئله را به این صورت
میتوان ذکر نمود که مرحوم دکتر در این سفر تکامل پیدا کرد و این تکامل به
نوبه خود در وضع ایران، بعدها اثر کرد.
مبارزات دکتر
مبارزات
دکتر را در ایران به دو دسته میتوان تقسیم کرد، مبارزات قبل از سال ۳۶ که
در نهضت ملی بود و پس از سکوت دکتر مصدق که تنها در کار سیاسی محض وارد بود
و یکی بعد از مراجعتش به ایران که این مبارزات بیشتر رنگ اسلامی و برای
حاکمیت اسلام مبارزه میکرد.
منتهی مبارزه دکتر پیش از اینکه مبارزه سیاسی و تشکیلاتی باشه، مبارزه فرهنگی بود.
برخورد گروه های مسلح با دکتر و حسینیه ارشاد
گروههای
مسلحی که در اینجا بیشتر مورد نظر ماست از سال ۴۹ پیدا شدند و یا شناخته
شدند و اولین گروه هم آنها بودند که در سیاهکل و در رابطه با مسائل سیاهکل
مطرح شدند ـ آن اوقات سالهای اوج حسینیه ارشاد بود ـ سالهایی بود که
حسینیه از لحاظ اجتماعات تقریباً در ایران جزء محافل کم نظیر یا بی نظیر
بود و جمعیت زیادی از تیپهای جوان و روشنفکر در آنجا شرکت میکردند. این
مجالس در ابتدا سخنرانیهای متعدد داشت و بعد به تدریج تنها سخنران آنها
دکتر شریعتی میشد و دکتر در این مجامع بزرگ سخنرانی میکرد و کلاس داشت.
در آن زمان گروه های مسلح یا جریانهای مسلح کلاً در مقابل حسینیه ارشاد
موضع گیریهای خصومت آمیزی داشتند. علت آن هم این بود که آنها به کار
فرهنگی به این صورت هیچ اعتقادی نداشتند چه گروههای کمونیست که اصولاً به
کار فرهنگی به این شکل اعتقادی ندارند و چه گروههای مسلمان که گر چه از
صفا و خلوصی اسلامی برخوردار بودند اما عده زیادشان تحت تأثیر تفکرات
مارکسیستی قرار داشتند.
بحث بر سر حسینیه ارشاد
فراموش نمیکنم
که در حدود سال ۵۰ بود که یک شخصی از دوستان مشهدی ما که آن وقت جزء عناصر
سیاسی بود و سابقه مبارزات سیاسی داشت و فرزندانش جزء یکی از این گروههای
مارکسیست بودند با من بحث میکرد و میخواست ثابت کند که حسینیه ارشاد را
دستگاه دولت و رژیم و ساواک میخواهند و نه فقط با آن مخالف نیستند بلکه
موافقند و حسینیه ارشاد نه فقط برای رژیم ضرری ندارد بلکه بسیار سودمند هم
هست. دلیل او هم این بود که حسینیه برای آنها سودمند نبود رژیم اجازه
نمیداد که باز بماند و من آن روز میخواستم ثابت کنم که این برخورد،
برخورد صحیحی نیست و گاه میشود که رژیم بر اساس ضرورتهایی که دارد مجبور
میشود که یک مقدار آزادی بدهد و یا اینکه اصولاً دستگاه اطلاع درستی از
عمق تأثیر این گونه جلسات ندارد. یعنی کارشناسان امور مذهبیاش
نتوانستهاند درست تأثیر عمیقی را که این جلسات بر علیه دستگاه روی مردم
میگذارد برای دستگاه بشکافند و فقط به این جهت که این جلسه هست شما
نمیتوانید حکم کنید که این جلسه در خدمت دستگاه است. البته افراد زیادی از
این قبیل بودند که معتقد بودند که شریعتی ولو ناآگاهانه در خدمت رژیم است و
حسینیه ارشاد چیزی است که رژیم آن را میخواهد و اکثراً این اعتقاد بر
اساس القائات مارکسیستها بود.
مخالفین دکتر
درباره مخالفین دکتر
و موجبات مخالفتها باید یک مقدار قضیه موشکافی شود. مخالفین دکتر شریعتی
از روحانیون دو دسته بودند، یک عده روحانیون به شدت قشری که اگر مثلاً
میدیدند که مرحوم دکتر در کتاب محمد(ص) خاتم پیامبران در نقل حدیثی و یا
در نقل یک جمله تاریخی از صدر اسلام به منابع اهل سنت تکیه کرده این را
دلیل بر این میگرفتند که شریعتی گرایشات سنی دارد و یا اگر چنانچه دکتر در
یک سخنرانی طنزی درباره روحانیون میگفت که البته مرحوم دکتر گاهی در ضمن
حرفهایش چنین مسائلی را میگفت ـ این را حمل بر این میکردند که شریعتی ضد
روحانی است و به همین دلیل او را شدیداً میکوبیدند ـ بیشترین موضع گیریها
و سختترین و واضحترین مخالفتها با دکتر شریعتی از سوی این گروه اول
بود.
گروه دوم:
یک گروه دیگری از روحانیون هم بودند که اینها
مخالفتشان با دکتر به مناسبت اینگونه مسائل نبود و اوایل هم با دکتر
مخالفتی نداشتند و به تدریج بعدها مخالفتهایی از این دسته دیده شد. آنها
در حقیقت به زمینههای فکری و فلسفی او ایراد داشتند. دکتر شریعتی
مجموعهای را که ارائه میداد یک مجموعه کاملاً اسلامی بود، در این شکی
نیست لیکن زمینههایی که این مجموعه بر روی آن زمینهها قرار میگرفت بعضی
از آنها زمینههایی بود که با تفکرات فلسفی اسلامی گاهی صد در صد تطبیق
نمیکرد. مثلاً از مخالفتهای مرحوم استاد مطهری با آقای دکتر چیزهایی
شنیدهاید ـ مرحوم مطهری آن توحیدی را که مرحوم دکتر معرفی میکرد توحید
نمیدانست، و میگفت این توحید نیست. و دلیل این اختلافات نیز این بود که
آن مبانی فلسفی عمیق و استواری که در اندیشه مطهری نسبت به توحید وجود داشت
در نوشتجات یا القائات دکتر شریعتی دیده نمیشد.
این مخالفت نوع دوم
بود و به نظر من باید فرق گذارد بین این دو نوع مخالفت ـ مخالفت نوع اول،
سطحی، ظاهری، خصمانه، همراه با های و هوی، همراه با تحریک عامه مردم، همراه
با اهانت و دشمنام و حقیقتاً اساس و پایهای هم نداشت.
شریعتی: نه سنی، نه وهابی
دکتر
شریعتی نه سنی مسلک بود و نه وهابی ـ شیعه بود حتماً ـ محب و عاشق خاندان
پیامبر بود ـ اینها چیزهایی ست که من به آن شهادت میدهم ـ ضد روحانی نبود،
بلکه عمیقاًَ به روحانیت مبارز و متعهد عشق میورزید و اگر چنانچه در
مواردی هم به روحانیونی یا به روحانیت بدگویی میکرد، ناشی از این بود که
احساس میکرد آن رسالتی را که روحانیت باید انجام بدهد، انجام نمیدهد.
لذا
مخالفتهای دسته اول که به تصور ضد شریعتی با روحانیت ضدیتش با تشیع مطرح
میشد به نظر من هیچ مبنایی نداشت و حتماً برای شما جالب است که بگویم در
همان اوقاتی که شریعتی را در ایران و در مناطق مرکزی ایران میکوبیدند به
این عنوان که یک سنی است، در همان زمانه یک نویسنده عرب که قرار بود یکی از
آثار شریعتی را به عربی ترجمه کند و خیلی هم آن اثر را پسندیده بود از
ترجمه این اثر استنکاف کرده بود و دلیلش هم این بود که شریعتی خیلی شیعه
گراست و ممکن است اگر من این را ترجمه کنم، در میان برادران اهل سنت ایجاد
سر و صدا کند.
شما با کدامیک از این دو گروه هستید ؟ :
الف : گروه موافقان دکتر شریعتی شامل :
آیه الله خامنه ای-مرحوم امام خمینی-شهید دکترچمران-شهید دکتر بهشتی-
رحیم پور ازغدی وبسیاری انقلابیون راستین
ب : گروه مخالفان دکتر شریعتی شامل :
رژیم ستمشاهی وعوامل وابسته – انجمن حجتیه – کمونیستها و مارکسیستها –اکبر گنجی هاو منافقین و…………
متن کامل(قسمت دوم)
مصاحبه
ی حضرت آیه الله خامنه ای در مجله عروه الوثقی (نشریه دانش آموزان و
جوانان حزب جمهوری اسلامی سال سوم- شماره ۵۲- پنج شنبه ۱۱ تیر۱۳۶۰
دلیلی دیگر:
بعد
از وفات مرحوم شریعتی در بلوچستان هم یک روحانی بلوچ در سخنرانیاش به
شریعتی به عنوان یک فرد ضد تسنن لعنت میکرد و او را فردی میدانست که
مبانی اهل سنت را به باد استهزا گرفته و این خود کاملاً نشان دهنده این است
که شریعتی آنچه که دربارهاش میگفتند نبوده. میخواستند او را به زور به
تسنن یا به وهابی گری بچسبانند و این به هیچ وجه منطبق با واقعیت نبود.
مخالفت
نوع دوم اما، مخالفتی بود عمیق و بیانی و به هیچ وجه توأم با تهمت و افترا
و هوچی گری و فحاشی نبود، یک مخالفت مبنایی بود به این صورت که فلان
روحانی که اهل تفکر فلسفی بود و مبانی اصیل ایدئولوژیک را میشناخت اگر به
آثار دکتر شریعتی نگاه میکرد و احساس میکرد که در آثار دکتر یک سری مسائل
ناخودآگاه به صورت مبنا گرفته شده که این مبانی رایحه تفکرات مثله فرض
کنید ماتریالیستی در آن هست، روی آن نکته انگشت میگذاشت و بر روی آن نکته
تکیه میکرد.
شریعتی، انسانی مخلص
و یا اگر چنانچه میگویند که
برداشت دکتر از نبوت یا از توحید، آن برداشتی که رایج بین محققین و متفکرین
اسلامی میباشد، نیست، طبعاً روی این نکته تکیه نموده و آن را به عنوان یک
ایراد و اشکال مطرح میکردند. دکتر در بعضی از این مبانی اشتباهاتی داشت
اما من یقین داشتم و الان هم یقین دارم که دکتر فردی مخلص بود و به هیچ وجه
من او را یک فرد منحرف نمیدانستم. هر آدم مخلص و هر آدم متفکر مؤمن
میتواند تأثیرپذیری از تفکری باشد که اصولاً به آن تفکر معتقد نیست، الآن
در بین ما کسانی هستند از مؤمنین و مسلمانهای خالص که در زمینه مسائل
اقتصادی تأثیرپذیر از تفکرات سوسیالیستی هستند و بدون اینکه خودشان توجه
داشته باشند گرایش فکریشان به آن جهت است در حالی که اگر همان مبانی
سوسیالیستی به صورت یک فکر مستقل برایشان مطرح شود آن را رد میکنند و به
صورت یک مجموع، آن را قبول نمیکنند اما به طور ناخودآگاه روی ذهنشان اثر
گذاشته.
شریعتی و انتقاد پذیری
حالا این مسئله از کجا ناشی میشود.
میتواند از خیلی چیزها باشد، مثلاً ممکن است شخص در اوایل مطالعاتش کتابی
را خوانده باشد و در اعماق ذهن او تأثیری گذاشته باشد و این مسئله بعدها در
تفکرات آن شخص مؤثر بگردد. از این قبیل یک چیزهایی گاهی در سخنرانی های
مرحوم دکتر مشاهده میشد که البته نمونههایی از آن را هم خود من دیده بودم و
به مرحوم دکتر هم گاهی میگفتم و دکتر تصادفاً اینگونه مسائل را خیلی زود
درک میکرد میفهمید و میپذیرفت.
برخورد با روحانیت
دکتر شریعتی
به روحانیت عمیقاً معتقد بود. خاطرهای که در این زمینه به یاد میآورم
خاطره جالبی است. در مشهد، در جلسهای با ایشان بودیم، مرحوم جلال آل احمد
هم بود. بحث درباره روحانیت بود، به مناسبت حضور من در آن مجلس هر کس
انتقادی داشت میگفت از جمله مرحوم دکتر و با تعبیر «حوزه علمیه»،
انتقادهایش را میگفت که چرا حوزه علمیه این کار را نکرده یا چرا حوزه
علمیه این کار را نکرده یا چرا حوزه علمیه این کار را نمیکند و این حرکت
را انجام نمیدهد سال ۴۷ بود یعنی آخرین سال زندگی مرحوم آل احمد. ایشان رو
به دکتر کرد و گفت: شما چرا به روحانیت میپیچید، خوبست که همین ایرادها
را به روشنفکرها بکنید، آنها بیشتر شایسته چنین اعتراضی هستند و این
اعتراضها بر آنها بیشتر وارد است. پاسخ دکتر شریعتی، پاسخ جالبی بود. دکتر
گفت: علت اینکه من به روحانیت میپردازم و نه به روشنفکرها، اینست که از
روشنفکر جماعت ما انتظاری نداریم.
جریان روشنفکری و نظر دکتر
جریان
روشنفکری در ایران از اصل یک جریان بی بنیاد و متکی به خارج و متکی به
فرهنگ غربی بوده بنابراین امید و انتظاری از روشنفکر جماعت ندارم تا بخواهم
اعتراضم را مطرح کنم. اما روحانیت، نهادیست که مورد امید ماست، ما از
روحانیت انتظار داریم و این مسئولیتها را برای او قائلیم. توجه میکنید.
این دقیقاً نشان میدهد که نقطه نظر دکتر نسبت به روحانیت چگونه بود. دکتر
به روحانیت عمیقاً معتقد بود، منتهی اعتراض داشت که چرا روحانیت، وظایفی را
که دکتر شریعتی معتقد است، از وظایف روحانیت است، انجام نمیدهد؟
به
همین جهت اگر جایی روحانیای میدید که فکر میکرد، آن وظایف را انجام
میدهد، شدیداً به او ارادت میورزید و اظهار علاقه میکرد. نمونهاش، آقای
مطهری بود. ایشان نسبت به مطهری یک نوع ارادت عمیق قلبی داشت.
تفکر دکتر در مورد مطهری
در
جلسهای که من نیز در آن بودم، استاد مطهری و دکتر شریعتی و چند تن دیگر
هم در آنجا حضور داشتند. استاد مطهری گفته بودند که من کمی خسته شدهام و
میخواهم از کار حوزه علمیه کنار بروم، بعدها دکتر به من گفت: به مجرد
اینکه آقای مطهری این حرف را زد من یکباره احساس کردم که همه چیز برای من
تمام شد. وقتی مطهری در صحنه نباشد، من دیگر به انتظار چه آیندهای و با چه
امیدی ممکن است، حرکتم را ادامه دهم. میبینیم که شریعتی وقتی که در مرحوم
مطهری آن مسائلی را که از روحانیت انتظار داشت، مشاهده میکند به مطهری تا
این حد ارادت میورزد. دلیل دیگر این سخن، دوستان روحانی دکتر هستند.
مثلاً به خود من اظهار محبت خیلی زیادی میکرد. در سخنرانیهایش از من اسم
میبرد و در نوشتجاتش اشاره میکرد و آن را که دکتر شریعتی احساس کرد که
اکثریت روحانیون در خط تعهدات منطقی و مورد انتظار از روحانیت هستند. آن
روز نسبت به اکثریت روحانیت علاقمند شد و این در آثار اخیر زندگیش کاملاً
محسوس و مشهود است و شما ببینید دکتر در کتابهای آخرش از روحانیون با چه
لحنی حرف میزند، در حالی که، در کتابهای سال ۵۰ یا ۵۱ او، این مسئله به
این صورت وجود ندارد.
تصحیح نکته ها
مسئلهای که در اینجا لازم
به ذکر میدانم این است که دکتر برخلاف آنچه دربارهاش میگویند همیشه
منتظر بود که مطلب جدیدی را که احیاناً تصحیح کننده نقطه نظرهای قبلی او
میتوانست باشد، بشنود و آن اشکال را برطرف سازد. اگر کسی امروز در تسلسل
افکار شریعتی از سال ۴۶ و ۴۷ تا سال ۵۶ مطالعه کند به این نکته خواهد رسید.
خاطرهای که در این مورد به یاد دارم میتواند کاملاً روشنگر باشد، سال ۴۸
بود دکتر هنوز در مشهد بود، یک روز او را در خیابان دیدم. رسید به من و
مثل اینکه چیز جدیدی در ذهنش باشد، دیدم که مایل است بایستم توی کوچه و با
هم صحبت کنیم. قریب سه ربع ساعت این صحبتها طول کشید. از جمله حرفهایی که
به من زد این بود گفت: فلانی اخیراً کتاب تحف العقول را دیدم، عجب چیز
جالبی است عجب مطالب جالبی دارد، چه فرهنگ عمیقی تشیع در احادیث و روایاتش
دارد، من تصمیم دارم عدهای را وادار کنم که این مسائل را که در فرهنگ تشیع
و در روایات هست، جمع کنند و در اختیار من بگذارند.
آفاق جدید
به
دکتر گفتم تحف العقول کتاب کوچک و مختصریست از روایات کتاب بحارالانوار با
آن عظمت، شاید چند صد برابر آن کتاب مطلب دارد و کتب روایات شیعه، پر است
از مسائلی که اینها میتواند در طول قرآن مفاهیم عمیق اسلامی را برای ما
تحلیل کند و یک آفاق جدیدی را جلوی چشم ما باز کند، تعبیر آفاق جدید البته،
تعبیر خود دکتر بود. میگفت یک مناظر جدیدی و یک دیدگاههای جدیدی را
روایات به روی انسان باز میکند که انسان قبل از آنکه با روایات مأنوس شود
آنها را میداند. ملاحظه کنید این مطلب با تفکر دکتر در سال ۴۶ که کتاب
محمد(ص) خاتم پیامبران نوشته میشد و دکتر مقالهای در آن نوشته بود تا چه
اندازه متفاوت است. در آنجا شما میبینید که برای زندگی پیغمبر دکتر از هیچ
حدیث شیعی استفاده نکرده و در سال ۴۸ به صرف اینکه مثلاً نکته جدیدی را
درک کرده بود و کتاب حدیثی را دیده بود به این راحتی و آسانی میپذیرفت که
انسان اگر چنانچه با روایات انس داشته باشد دیدگاههای جدیدی را در مسائل
اسلامی مییابد.
بنابراین، این سخن را گفته میشود دکتر حرف را
نمیپذیرفت، من قبول ندارم. دکتر اگر برایش چیزی مطرح میشد که برایش قابل
قبول بود، آدم پذیرندهای بود.
گرایشات عارفانه
احتمالاً در
دوران زندان که یکسال و نیم هم طول کشید و تا پایان سال ۴۳ ادامه پیدا کرد و
نیز دوران بعد از زندان که ماههای متوالی در مزینان، که شهرک است در
نزدیکی سبزوار، زندگی میکرد، این دوران تنهایی در گرایشات عارفانه دکتر
مؤثر بود. میدانید که دکتر علاقه وافری به اقبال لاهوری داشت و در
اندیشههای اقبال هم گرایشات عارفانه به وضوح مشهود است. دکتر به
اندیشههای عرفانی برای ژرف نگری در تفکرات اسلامی عقیده مند شده بود و به
همین جهت به پسرش احسان سفارش کرده بود که مثنوی بخواند.
درباره پیروان دروغین شریعتی
دکتر
شریعتی عمیقاً با ماتریالیسم ضد بود و برای رد ماتریالیسم فکر میکرد و
استدلال مینمود و کتاب مینوشت اما اینکه کسانی از این جریانها خود را به
دکتر بچسباند چیز عجیبی نیست، همیشه وقتی چهرهای در جامعه مطرح شد و
مقبول شد، گروهها سعی میکنند او را به خودشان نسبت بدهند. امروز شما در
سطح جامعه ملاحظه میکنید گروههایی هستند که اینها برای اینکه مقبولیتی و
آبرویی پیدا کنند خودشان را به دکتر نسبت میدهند و پیروان دکتر شریعتی
مینامند در حالی که بعضی از آنها در زمان حیات دکتر نه فقط پیرو او نبودند
و ارادتی به او نداشتند بلکه حتی با او مخالف و ضد هم بودند. بعضی از این
گروهها در آن زمان که دکتر جلسات شلوغ و پر جمعیت حسینیه ارشاد را داشت
قویاً معترض بودند. لابد شما هم شنیدهاید که یک روز در اثنای جلسهای که
دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد داشت. مادر چند نفر از این جوانهای مجاهد از
قسمت زنها فریاد کشید که بچهها را دارند میکشند، شما اینجا جمع شدهاید و
سخنرانی میکنید؟!؟ و میبینیم که همه آنها که آن روز میانهای با دکتر
نداشتند. امروز خودشان را پیروان شریعتی معرفی میکنند.
شریعتی و نظرش نسبت به امام
این
افراد غالباً این چهرهها را چماق میکنند، کما اینکه الآن هم یک عده دکتر
شریعتی را چماق کردهاند بر علیه جمهوری اسلامی و حتی علیه امام در حالی
که دکتر عمیقاً نسبت به امام ارادت میورزید، اصلاً مشتاق امام بود، امام
را معجزه زمان خودش میدانست. شریعتی امام خمینی را شخصیتی مافوق میدانست،
اصلاً به دیگر روحانیون اگر اعتراضی داشت از این جهت بود که چرا راه امام
خمینی را نمیروند و کسانی را که حس میکرد نسبت به امام معتقدند و
دنبالهروی امام هستند نسبت به آنها عمیقاً ارادت میورزید. به عنوان مثال
مرحوم دکتر شریعتی نسبت به آقای رفسنجانی و دکتر باهنر علاقه زیادی داشت و
از این دو نفر آقایان و بنده خواسته بود که در تشکیلات جدید حسینیه ارشاد
با ایشان همکاری نماییم.
روش برخورد با شریعتی
من فکر میکنم
جوانانی که میخواهند با آثار و افکار دکتر روبرو شوند با این سه خصوصیت با
مرحوم دکتر برخورد کنند اول خوش بینی، باید دکتر را واقعاً به عنوان فردی
که میخواسته برای رشد اندیشه مترقی اسلامی حرکت کند بشناسیم. خصوصیت دوم
دید نقادانه است، در این فکر نباشیم که هر چه دکتر گفته صحیح است، هر شخصی
ممکن است اشتباه بکند و دکتر هم از این قاعده مستثنی نیست. سوم اینکه افکار
دکتر را مطلق نکنند. بلکه افکار او را در مرحلهای قرار دهند که بر مبنای
آن باید مراحل رشد افکار اسلامی شناخته شود. اگر برخوردها را با این سه
خصوصیت انجام دهیم به نظر من حداکثر استفاده را از این افکار که روزی
برجسته ترین و پررنگ ترین تفکر اسلامی بود، خواهیم کرد.
سخنرانی شهادت
بهترین
خاطره من از مرحوم دکتر، در آن عاشورایی است که دکتر در حسینیه ارشاد
سخنرانی شهادت را ایراد کرد. ۵ یا ۶ روز به عاشورا مانده بود. من در مشهد
بودم. خبردار شدم که دکتر به مشهد آمده و مایل است که جلسهای با من داشته
باشد. منزل یکی از دوستان جلسهای گذاشتیم و به آنجا رفتیم در این جلسه پدر
دکتر نیز بودند و همچنین چند تن از دوستان مشهدی، دکتر گفت علت اینکه
خواهش کردم که به این جلسه بیایید و علت اینکه از تهران به مشهد آمدم اینست
که روز عاشورا میخواهم سخنرانی مهمی در باب شهادت بکنم و به اینجا
آمدهام، تا موضوع سخنرانی را مطرح کنم و اگر نقصی یا اشتباهی در آن هست
برطرف نماییم و شروع کرد آن تزی را که در باب قیام امام حسین(ع) دارد که در
کتاب شهادت هم منعکس شده، بیان کند. خلاصه این تز این است که امام حسین(ع)
برخلاف نظر کسانی که خیال میکنند برای گرفتن حکومت قیام کرده بود، برای
شهادت برپا خواسته بود. چون امام حسین(ع) معتقد بود که آنگاه که انسان
میتواند با بودنش اثر بگذارد باید مبارزه کند و بماند آن وقت که میبیند
بودن او و ماندن او اثری ندارد، با مردن خود مبارزه میکند و امام حسین(ع)
در شرایط دوم بود. فقط کشته شدن او ممکن بود تا تأثیری در جهان اسلام خفته و
غافل آن روز بگذارد و حسین(ع) قیام کرده بود تا شهید شود این تزِ دکتر بود
آن شب در مورد این تز صحبت فراوان کرد.
مجلس روضه خوانی دکتر
جلسه
از معنویتی برخوردار شده بود دکتر گفت که من یک چیزی هم نوشتهام که به
عنوان اعلامیه همین سخنرانی در روزنامه چاپ شود. شروع کرد به خواندن آن
متن، متن جالب و پرشوری بود دکتر متن را میخواند و گریه میکرد و آنچنان
گریه پرشوری میکرد که تمام حاضرین را منقلب میکرد. جلسه تبدیل شده بود به
روضه خوانی.
شب پنجم یا ششم محرم بود و همه ما مشغول گریه کردن بودیم و
دکتر پرسوزتر از همه. همان جا به ذهنم آمد که آن افرادی که دکتر شریعتی را
وهابی و ضد ولایت میدانند کجایند تا بیایند و ببینند که دکتر چگونه
عاشقانه اشک میریزد.