گرانی مهم نیست؛ سعدی را بچسب!
مردی از جنس مردم، بزرگداشت سعدی هم برگزار شد و شما تکلیفی که بر دوشتان بود را به سرانجام رسانیدید اما این روزها مردم منتظرند تا ببینند چه کسی توانایی بازگرداندن قیمت ها به قبل را دارد؟
علی غفاریان مدیر مسئول صراط نیوز نوشت:
در هیاهوی روزهای پایانی سال گذشته رسانه ملی ، مردم و مسئولان سرگرم انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی شدند و این ملت همیشه در صحنه و صبور با حضور بی نظیر و پرشور خود پای صندوق های رای، غرب و معاندان نظام را نا امیدتر از گذشته به حال خود رها کردند . پس از آن چند روزی فضای کشور تحت تاثیر ماجرای سوال از رئیس جمهور شد و بعد هم روز ها از پی هم برای رسیدن به نوروز 91 سپری می شد.
صدا و سیما به عنوان مهمترین و اثرگذارترین رسانه در کشور نیز تمام تلاش خود را به انعکاس قضایای ذکر شده معطوف کرده بود .
نوروز فرا رسید و سفرهای نوروزی با افزایش فوق العاده ای نسبت به گذشته همراه بود . مردم از یک سو درگیر جاده و آب و هوا و از سوی دیگر مشغول تماشای سریال های نوروزی . اما در این میان آنچه بیشتر از همه جنب و جوش داشت “گرانی” بود.
ظرف حدود یک ماه از روزهای پایانی سال نود تا روزهای پایانی اولین ماه سال نود و یک ، افزایش چشمگیر و ناگهانی قیمتها نقل محافل شده است .
در کوچه و بازار و محیط تاکسی و اتوبوس بیشترین صدایی که می شنوید صدای نارضایتی مردم از وضعیت این روزهای بازار است .
مهمترین نیازهای هموطنان مان به نحوی با شیب صعودی به سمت گرانی پیش می رود که هر لحظه در انتظار شنیدن نرخ جدیدی از انواع کالاها هستیم .
اما در این تنگنا ریاست محترم جمهور که به حق زحمات و تلاشهای شبانه روری وی در این هفت سال را نمی توان نادیده گرفت ، ظاهرا آسوده تر از گذشته با آرامشی خاص از عدالت سخن به میان می آورند!
تذکر رئیس جمهور به استانداران برای مقابله با گرانی هنوز کارساز نیوفتاده است چرا که به قول مردم : “قیمت ها که بالا رفت ، دیگر پائین بیا نیست”
دکتر احمدی نژاد یا همان “مردی از جنس مردم” خودمان ، این روزها “سعدی” (علیه الرحمه) را بهتر از گرانی درک کرده اند . آقای احمدی نژاد در سخنرانی شان در مراسم بزرگداشت سعدی گفتند: “پرتو سخن این شاعر بزرگ موجب روشنایی دلها و كلام نافذش موجب نشاط جانها است.” اما به راستی اگر سعدی شیرازی این روزها در بین ما بود برای اوضاع مردم چه می سرود؟!
آقای احمدی نژاد مگر نمی شنوید صدای لعن و نفرین مردم را ؟ مگر نمی بیند خم شدن کمر نان آوران هموطنتان را؟
شما که به خوبی سعدی را درک کرده اید و پیرامون وی به حق اینگونه زبان به مدح گشوده اید: “سعدی از توحید ، عدل ، داد، شفقت با مردم، دستگیری مسكینان، محبت، خودشناسی و بریدن از همه تعلقات و دست یابیدن به دامن آل رسول (ص) سخن می گوید.” پس چرا همچون روزها و ماههای اول دوران ریاست جمهوری تان اقدام انقلابی نمی کنید؟
چه کسی در این بین مسئولیت مستقیم مقابله با این وضعیت را دارد؟
این بار که دیگر خبری از پیامک خبرگزاری ها نبود تا قیمت شیر و ماست را افزایش دهند؟
یک بار دیگر احمدی نژاد بودن را به رخ دیگران بکش آقای رئیس جمهور! دستور به استانداران و سخنرانی و ابراز نگرانی این روز ها بی فایده است .
مردی از جنس مردم، بزرگداشت سعدی هم برگزار شد و شما تکلیفی که بر دوشتان بود را به سرانجام رسانیدید اما این روزها مردم منتظرند تا ببینند چه کسی توانایی بازگرداندن قیمت ها به قبل را دارد؟ آیا می شود قیمت مصرف کننده ی یک ماه قبل روی کالا درج شود؟
چطور می شود قیمت سکه ره صد ساله را یکشبه طی کرده و گران می شود اما زمان تحویل سکه های پیش فروش شده به شکل محیرالعقولی کاهش می یابد؟ آیا همیشه وضع همینطور خواهد بود و به همین راحتی با قدرت دولت ارزانی حاکم خواهد شد؟
اگر توانایی اش یا به هر دلیل امکان آن وجود ندارد مردم منتظرند تا از زبان عالی ترین مقام اجرایی کشور بشنوند که چه خواهد شد آینده زندگی شان در این وا نفسای گرانی .
در پایان این دردل، حکایتی از شاعر قرن هفتم هجری ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله ، سعدی علیه الرحمه تقدیم به مسئولین :
درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست.
یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش
فرق شاهی و بندگی برخاست چون قضای نبشته آمد پیش
ملک را گفت درویش استوار آمد گفت از من تمنا بکن. گفت آن همیخواهم که دگر باره زحمت من ندهی گفت مرا پندی بده گفت:
دریاب کنون که نعمتت هست به دست کین دولت و ملک مى رود دست به دست
حکایت بیست و هشتم از باب اول گلستان سعدی