دعوای دانش آموزان کلاس دهمی بر سر موفقیت یا شکست پیامبران!
مناظره داشتیم بین دو گروه، قرار بود دعواى حسابى داشته باشیم، قرار بود یکبار هم كه شده این بچه دبیرستانىهاى كم خبر را بیاندازم به جان دین، ببینم دین از دستشان جان سالم به در مىبرد یا نه.
سرویس سبکزندگی فردا؛ محمدرضا جوانآراسته: همیشه معلمهایى بودهاند كه ادبیات را آن قدر شیرین درس مىدادند كه دل آدمها مسافر قصههاى كتاب درسى مىشده، معلمهایى كه مسالههاى هندسه را آن قدر خوب تشریح مىكردند كه عشق دنیاى شكلها و اندازهها در دل آدمها جوانه مىزده، معلمهایى كه میز آزمایشگاه را تبدیل به كارگاه كشفها و ماجراجویىها مىكردند و معلمهایى كه پیچ و خم درسهاى دینى را با جسارتِ نقدها و شهامتِ پرسیدنها فهمیدنى مىكردند.
«خرده روایتهاى درس دینى» روایت كتاب و دفتر و كلاس و مدرسه یكى از همین معلمهاست. روایت درسهاى دینى پایه دهم، از نگاه معلمى كه درسش را با دانش آموزان زندگى مىكند.
دعوای دانش آموزان کلاس دهمی بر سر موفقیت یا شکست پیامبران!
روایت اول: هفته قبل سر كلاس، آیههاى درس اول كتاب دینى دهم را پخش كردم و بعد پرسیدم به نظرشان پیامبران در دعوت و هدایت مردم موفق بودهاند یا نه؟ گفتم اگر موفق نبودهاند چرا خدا یكى پس از دیگرى فرستادهشان و پروژه ارسال رُسُل را شكست خورده اعلام نكرده و اگر موفق بودهاند پس چرا این همه پیامبر آمده و حرفهاى یكسان زده، همان پنج پیامبر صاحب شریعت كافى بود. گفتم این همه عذاب خدا و پیامبر كشى مردم، یعنى چه؟ گفتم دین دارى امروز ما یعنى موفقیت یا عدم موفقیت پیامبران؟
هفته قبل همه این سوالها را انداختهام به جان بچهها و این جلسه قرار بود جواب بگیرم. حالا مناظره داشتیم بین دو گروه، قرار بود دعواى حسابى داشته باشیم، قرار بود یکبار هم كه شده این بچه دبیرستانىهاى كم خبر را بیاندازم به جان دین، ببینم دین از دستشان جان سالم به در مىبرد یا نه.
دومین جلسه كلاس بود. نُه نفر سمت راست نشستند و چهار نفر سمت چپ. راستىها كارنامه پیامبران را موفق ارزیابى كرده بودند و چپىها نه. نتیجه تلاش یکساعته دو گروه این بود كه یک نفر از جمع سمت راست كم شد و اهل سمت چپ شد.
این وسط انبوه شبههها بود از عصمت گرفته تا جبر و اختیار كه رو مىشد و سستى سازمان باور بچهها كه پیدا مىشد.
نیم ساعت آخر كلاس براىشان از هدف پیامبران گفتم، از این كه نگاه در مسیر تربیت، كمى نیست. براىشان از قوم «یونس» گفتم كه همه ایمان آوردند، براىشان از پیامبر(ص) گفتم و از توصیهشان به امیرالمونین(ع) كه حتى اگر یک نفر هم به دست تو ایمان بیاورد، ارزشى بیش از همه جهان دارد.
بعد وقتى همه حرفها تمام شد و تخته پر بود از خطها و كلمهها و رنگها، یادشان انداختم كه چقدر نمىتوانند خوب فكرشان را به دیگرى منتقل كنند، چقدر نمىتوانند نقطههاى ضعف استدلال طرف مخالف را نقد كنند و زیر سوال ببرند، چقدر نمىتوانند از باورهایشان دفاع كنند.