رجایی: هاشمی(ره) گفت، تخریب کنندگان میترسند مطالبی را که دارم، بیان کنم
از آرزوهای ایشان این بود که حصر برداشته بشود.
جماران- یار دیرین امام آیت الله هاشمی رفسنجانی(ره) دو هفته قبل در سن 82 سالگی دار فانی را وداع گفت، اما جایگاه او در سیاست ایران آنقدر رفیع بود که چه بسا تا مدتها شاهد بیان خاطرات، نظرات و ناگفته ها حول شخصیت او باشیم؛ شخصیتی که خود در زمان حیات، به واسطه کتاب خاطرات سالانه اش، نقل کننده صدها و هزاران خاطره ریز و درشت از عالی ترین سطوح تصمیم سازی و تصمیم گیری در سیر انقلاب اسلامی و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است. در واقع می توان از آیت الله هاشمی(ره) که 22 جلد دیگر خاطراتش به مرور منتشر خواهد شد، به عنوان شخصیتی که یاد کرد که هم «تاریخی» است و هم «تاریخ نگار». بر همین اساس باید منتظر بود که پس از این نیز شاهد حضور پررنگ گفته ها و نوشته های او باشیم.در همین خصوص «جماران» گفت و گویی را با غلامعلی رجایی مشاور آیت الله هاشمی(ره) در سالهای اخیر و استاد رشته تاریخ در دانشگاه، گفت و گویی انجام داده ایم که مشروح آن در پی می آید:آقای رجایی! ضمن عرض تسلیت رحلت ناباورانه آیتالله هاشمی رفسنجانی و تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، در ابتدا میخواهم بدانم با توجه به سمت شما در مشاوره آقای هاشمی و تخصص شما در رشته تاریخ، به نظر شما انتشار خاطرات و اسنادی که در اختیار ایشان بود، در آینده چه وضعیتی پیدا میکند؟من سؤال شما را با سؤالی که خودم از ایشان پرسیدم جواب میدهم، پرسیدم «فکر میکنید تاریخ در مورد شما چه قضاوتی میکند؟» ایشان گفتند برای کسانی که در تاریخ میخواهند در مورد من قضاوت کنند آثاری دارم که گفتاری، نوشتاری، دیداری و شنیداری است و فکر میکنم باید به اینها مراجعه و بعد در مورد من قضاوت کنند، دشمنان و مخالفان هم به اندازه کافی انگیزه دارند که در مورد من قضاوتهای بد خودشان را داشته باشند.نکتهای که ایشان گفتند و برای من جالب بود، این است که من پرسیدم از تلاشهایی که در این سالها کردید؛ راضی هستید؟ گفتند راضی هستم و علتش این است که برای بعضی افرادی که میخواهند در بخشهای مختلف تاریخ انقلاب کتاب بنویسند منبع و مرجع شدم؛ یعنی به من مراجعه میکنند و بر اساس اطلاعات، نظرات و خاطرات من در مورد انقلاب کتاب می نویسند.به نظرم یکی از ابعاد شخصیت هاشمی این است که ایشان یک شخصیت تاریخگرا بود. یعنی ما کمتر کسی مثل ایشان داریم که جز سالهای 57 و 58، از سال 59 نوشتن خاطرات را شروع میکنند. ایشان میگفتند من به گونهای خاطره نوشتم که هر کس، هر وقت از زمان را بخواهد بداند من درکجا بودهام میتواند بفهمد. این خاطرات دوسویه است، یعنی یک کسی با ایشان ملاقات میکند و ایشان میگوید این شخصیت آمد به من این طور گفت و من این طور گفتم. البته ویژگی این نوع نوشتهها اختصار است. آقای هاشمی به ملاحظات بعضی افرادی که از دنیا رفتهاند یا در قید حیات هستند و انتشار بعضی مطالب به نفع آنان نیست بعضی از خاطرات را حذف میکرد؛ ممکن بود در بعضی روزنوشتها نکتهای باشد که شخصیت طرف مقابل در جامعه تخریب شود. خیلی ملاحظه افراد را میکرد و در حدی که من میدانم هر سال روزنوشتها را قبل ازچاپ به دفتر رهبری هم میدادند تا در باره مطالب مشترک با ایشان اگر نظری هست، بدهند و بعد از نظر ایشان در این باب اگر نظر خاصی نبود، چاپ میکردند. ایشان لطفی هم به من داشتند و در این چندسال اخیر، نوشتهها را قبل از چاپ به من و یکی دیگر از مشاورین هم ارجاع میدادند، به دقت آنها را بررسی و نظرم را خدمتشان تقدیم میکردم.مورد سانسوری داشت؟سانسور که نه ولی قاعدتاً بعضی ملاحظات مطرح بود. مواردی که ممکن بود دیگران در این خاطرات احیانا آسیبی ببینند به تشحیص ایشان حذف میشدند چون آقای هاشمی در نقل تاریخ و وقایع آدم صادقی بود؛ ممکن است به دلیل مصلحت نتواند هر چیزی را بگوید ولی چیزی که میتوانست بگوید را میگفت و مینوشت.به گمان من یکی از منابع دست اول تاریخ انقلاب به اعتبار اینکه آقای هاشمی از سال 1327 با امام مرتبط شده و خود یکی از ستونهای اصلی خیمه مبارزه علیه شاه بوده، این خاطرات است و قاعدتاً حرفهای ایشان مورد اعتنا است. یکی از خدمات ایشان به تاریخ معاصر همین روزنوشتهها است که البته، ای کاش تفصیلیتر بود.شما در این مورد گفت و گویی با ایشان نداشتید که چرا خاطراتشان تفصیلی نبوده؟ چون گاهی اوقات همین مختصرگویی مباحث خیلی مهمی را مطرح و گرهگشایی میکندکه بعضاً هم جنجالی شده، یعنی در عین اختصار ما میبینیم که خیلی اثرگذار بوده است.ایشان سنجیده و مطابق نیاز حرف میزد ولی فرصتی پیش نیامد که با ایشان در مورد این موضوع صحبت کنم. البته همواره مترصد این بودم که کتابهای منتشر شده ایشان را با حضور برخی از اساتید تاریخ نقد کنیم و نقد را به ایشان انتقال دهیم. البته یک بار کسی به گمانم از قم نقدی کرده و مواردی را که به ذهنش رسیده بود، برایم ارسال کرد؛ به ایشان دادم و گفت آن فرد خیلی دقیق کتابهای من را خوانده و از نقدی که کرده بود، خوشش آمد.زمانی به یکی از اساتید تاریخ دانشگاه تهران که از دوستان بود یک دوره از کتابهای خاطرات را دادم تا بخواند و نظرش را بدهد ولی متاسفانه کار نکرد. تصورم از این کار، این بود که بتوانیم به آقای هاشمی مشورتی دهیم که هم نوع نوشتنشان تفصیلی باشد و هم اینکه اگر حاشیه و پانویسی باید به مطالب اضافه شود را از خودشان بپرسیم و اضافه کنیم. محور روزنوشتهای ایشان خبر بود و همچنین گزارش ملاقاتهایی که با اشخاص و گروهها داشتند.آقای هاشمی خاطرات خود را هر روز و گاهی که عقب میافتاد مطالب یکی دو روز را با هم مینوشت و اینگونه که من مطلعم صبحها و اغلب آخر شب در منزل انجام می داد تا یک روز قبل از ارتحالش هم نوشت.خود ایشان میگفتند از اوایل دهه 60 خاطرات را در دو سررسید مینوشتند که یکی از آنها کارهای معمولی بود و این نشان میدهد که ثبت تاریخ برای ایشان خیلی مهم بوده که باوجود آن همه اشتغال وقت میگذاشتند.درست است. اخبار و مسایل محرمانه و سری را جدا مینوشتند؛ چون میدانستند که به دلیل مصلحت بعضی از اشخاص یا مصلحت عمومی یا امنیت عمومی کشور بعضی از مطالب را الآن نمیتوان گفت ولی سه چهار دهه دیگر که بعضی از اشخاص از دنیا رفتند، بیان آنها مانعی ندارد.به نظر من حیات ایشان بعد از مرگشان دیدنیتر وخواندنیتر است؛ چون 23 جلد کتاب دیدارها و خاطرات و روزنوشتههایش باقی است و مهمتر از آنها اخبار و موضوعات محرمانه و سری نزد ایشان است که انتشار آنها قطعاً در شفافسازی تحولات و جریانات سیاسی و شناخت ماهیت جریانها و اشخاص نقش خاصی ایفا خواهد کرد. به همین دلیل میتوان گفت که از این جهت هنوز بعد اصلی شخصیت هاشمی دقیقاً آشکار نشده، اگر اینها روزی منتشر شوند بعضی از واقعیتهای پذیرفته شده صورت دیگری پیدا خواهد کرد. این مطالب نشان میدهد با توجه به جایگاهی که آقای هاشمی داشته به ایشان چه مطالب مهمی میرسیده که موضع خودش را بر اساس اخباری که به او میرسید تنظیم میکرده است. ایشان در دیدار با اساتید تاریخ دانشگاههای تهران که از او درباره علت حجم گسترده تخریب و تهاجم به شخصیت ومواضعشان سؤال کردند، گفت: اینها از این میترسند که من مطالبی را که دارم، بیان کنم. ولی روزی بیان خواهم کرد که متاسفانه آن روز نرسید ولی انشالله این مطالب در دهههای بعد منتشر خواهند شد. یکبار به من در باره مطالب مربوط به دو دوره انتخابات قبل از سال 92 که به تنهایی در خدمتشان بودم گفتند مطالبی دارم که اگر یک ورق از آنها منتشر شود پدر همه اینها- مخالفان و …- درخواهد آمد.شما خبر دارید که بعد از این هم خاطرات به همین منوال منتشر خواهد شد؟وقفهای درکار نخواهد بود؛ قاعدتاً وصی ایشان، آقای مهندس محسن هاشمی باید در این باره نظر بدهند که نسبت به انتشار بقیه روزنوشتها چه تدبیری خواهد داشت. ما هم اگر مشورتی بشود نظراتمان را نسبت به ادامه روند انتشار این روزنوشتها خواهیم گفت.آقای هاشمی یکی از کارهای خوبی که در زمان حیات انجام دادند، این بود که«دفتر نشر معارف انقلاب» را برای ساماندهی آثار خود اعم از مصاحبهها، خطبهها، سخنرانیها و دیدارها تأسیس کردند که هر سال یک جلد کتاب از هر زمینه منتشر میشد. البته ما خواهش کردیم که سالی دو سه عنوان کتاب منتشر شود. چون معلوم بود با توجه به سن بالای ایشان عمر ایشان هر قدر هم دراز باشد شاید به بیست و دو سال نرسد که ایشان نپذیرفتند. شاید میخواستند عطش بازار و مخاطب را در نظر بگیرند.یک بار از ایشان پرسیدم که با توجه به تکذیبهایی که بعضی الآن نسبت به مطالبی که میگویید، دارند نگران این نیستید نوشتههایی که بعد از شما میشود را بعضیها تکذیب کنند که مثلا اصل این نوشتهها از شما نیست و پیشنهاد کردم که صحت خط و نوشتهها را در زمان حیاتشان دو نفر با امضا گواهی کنند که ایشان خندیدند و گفتند چی را تکذیب کنند؟ تمام مطالب به خط من موجود است. علت این پیشنهاد این بود که ممکن است بعضی شبهه ایجاد کنند که مثلا بعضی نوشتهها خط کسی شبیه به آقای هاشمی باشد. تشابه خط یک امر طبیعی است. در سیره امام از قول امام نوشتهام که امام در رد استناد به خط کسی علیه خودش گفته بود من و برادرم آقای پسندیده یک متن را در یک صفحه نوشته بودیم، نصف صفحه را من و نصف دیگر سیدمرتضی نوشته بود و هیچکس نمیتوانست بفهمد که این دو خط متعلق به دو نفر است.آقای هاشمی راهکاری در این مورد داشتند؟ایشان گفتند خط من کفایت میکند و کارشناسان میتوانند این را تأیید کنند.آقای رجایی! در این سالها شما نقدی به خاطرات داشتهاید و با ایشان مطرح کردهاید؟بله، من در ملاقاتی قبل از اینکه افتخار همکاری با ایشان پیدا کنم، گفتم نقدهایی به کتاب خاطرات شما دارم و پیشنهادی مبنی بر اینکه بعضی از نکات شخصیتان را ننویسید چون ممکن است مستمسکی برای تخریب شما شود. پرسیدند مثلا چه نکتههایی؟ گفتم برای مثال شما در دوران فرماندهی در جنگ نوشتهاید که به استخر و جکوزی میروید، گفت: چه اشکالی دارد؟ من با این کار میخواهم بگویم از آن دسته روحانیون امروزی هستم که با اینها مخالف نیستم.یعنی آگاهانه اینها را مینوشت؟بله و با صداقت تمام.در آن گفت و گو، ایشان بعد پرسید شما چه خواندهاید؟ گفتم تاریخ. پرسید تخصصتان چیست؟ گفتم دوره زندیه. پرسید از نظر شما کریمخان چگونه حاکمی بود که برایشان مختصراً مسایل این دوره و مختصات شخصیتی کریمخان زند را توضیح دادم. درخواستی هم برای جذب هیئت علمی در دانشگاه آزاد با توجه به منعی که از تدریس در دانشگاههای دولتی داشتم خدمتشان دادم که نوشتند بپذیرید، ولی رییس وقت دانشگاه با توجه به مواضع سیاسی من- خود حاجآقا بعدها این را که به ایشان گفتم این آقای … هم کاری نکرد و دستورتان را نادیده گرفت، گفت که از حواشی جذب شما ترسیده است!- این دستور را در پیچ و خم اداری انداخت و بهانههایی آورد که رشته تاریخ استاد زیاد داریم و دانشجو کم و ایشان رسماً شاغل جایی هست … و این قضیه تا چند سال بعد بهجایی نرسید و ایشان هم از دانشگاه رفت. این درحالی بود که اشتغال رسمی من در جایی با جذب نیمهوقت من بهصورت هیئت علمی مشکلی نداشت.آقای رجایی! وقتی مواضع چهار سال اخیر و رفتارهای سیاسی آقای هاشمی در این مدت را میبینیم این طور به نظر میرسد که ایشان برای مرگ آمادگی داشتند. یعنی اوضاع را به نحوی جلو میبردند و حرکت میکردند که گویا برای رفتن زمینه چینی میکنند. این نظر درست است؟بله، من فکر میکنم همینطور باشد؛ یکی اینکه سن بالا بود؛ ایشان گاهی میگفت کسانی که از من جوانتر بودهاند از دنیا رفتهاند. در یکی دو سال اخیر این لحن را در صحبتهای ایشان میدیدم. در دیدار با رمضان عبدالله گفت: «حتی اگر ما نباشیم فلسطین باقی خواهد ماند». به دلیل عاطفهای که نسبت به ایشان داشتیم دلمان از این حرفها میلرزید و حتی یکبار کسی به ایشان گفت دیگر از مردن و رفتن حرف نزنید و ایشان گفت «طبیعی» است.پس از انتخاب ریاستجمهوری با اشاره به نقش مهمی که در افشای چهره زشت دولت قبل داشتند، میگفتند در این آخر عمر خدا را شکر میکنم که توانستم این مانع را از پیش پای انقلاب و کشور بردارم و حالا دیگر راحت میتوانم بمیرم. همه اینها دلیل آمادگی ایشان برای رفتن بود.آقای هاشمی میگفتند: «من از مرگ هراسی ندارم و عمده این است که انسان رابطهاش با خدا را تعریف کرده و اعمال صالحی داشته و ایمان در وجودش تثبیت شده باشد و قضیه مرگ خوف و هراسی ندارد».بنابراین ایشان آمادگی مرگ را داشتند و به نظر من آماده رفتن بودند ولی شاید به این سرعت حتی خود ایشان هم فکر نمیکردند. چون من در مصاحبه با شرق هم گفتم کسی آمده بود و اطلاعاتی داشت و میگفت شاید لازم باشد که عروق ایشان چک شود و آقای هاشمی گفت این علائمی را که شما میگویید من ندارم و نیازی به معاینه نیست. بعد در ادامه گفتند که پزشکی ایرانی از آلمان آمد و قلب من را هم معاینه کرد و گفت در بدن شما قلب یک جوان بیست ساله میتپد.یکی از بحثهایی مطرح این است که با توجه به سن بالا، چرا ایشان تیم پزشکی به همراه نداشته است؟ جواب این است وقتی کسی سالم است چرا باید تیم پزشکی همراه داشته باشد؟ احتیاط بحث علیحدهای است. امسال من از محافظینشان شنیدم که در سن هشتاد و دو سالگی در کیش حداقل یکی دو بار در دریا شنا کردهاند که خوشبختانه اجازه فیلمبرداری دادهاند.ایشان مواردی که همه در این سن وسال وکمتر از آن را دارند – مثل دیابت و فشارخون و..- کنترل میکردند ولی واقعاً سالم بودند. من هر روز صبح که به مجمع میآمدند می دیدم که سی و هشت پله را آهسته میدویدند تا به اتاقشان برسند و محافظین هم ناچار بودند همراه ایشان بدوند.یکبار که بالای پلهها منتظر رسیدنشان بودم تا پله سی و هشتم را دویدند و سرشان را بالا کردند و مرا دیدند با شوخی به ایشان گفتم ماشاالله خوب میدوید نفسزنان گفتند کار هر روز من است و دارم با این کار تست نفس میزنم.آن موقع من به مسئول حفاظت گفتم میخواهم با موبایلم از دویدن روزانه حاجآقا فیلم بگیرم که گفت نه فلانی صحیح نیست. حاجآقا چشمزده میشود و حدیثی از پیامبر(ص) نقل میکرد که نیمی از قبرستانها با چشم زخم دیگران، بعضیها را زیر خاک کرده و من هم چون مسئولیت با ایشان بود فیلم نگرفتم؛ این صحنهها ضبط شده است و امیدوارم روزی منتشر شوند.نکته عجیب این بود که گویی روز آخر به دلم الهام شد چندان فرصتی ندارم، موبایل را آماده ضبطکردن نگه داشتم ولی ملاحظه امنیتی باعث شد از پلهنوردی ایشان فیلمی نگیرم. ایشان چرا وصیتنامه عمومی و سیاسی ندارند، به نظر شما دلیل آن چیست؟خانواده گفتند که ما داریم میگردیم چون ممکن است ایشان نوشته باشد الآن نمیشود نفی کرد که وصیتنامهای وجود نداشته باشد؛ اگر نکتهای باشد باید پسر ایشان بگوید، فعلاً مبنا همان وصیتنامه سال 79 است که در زمان آنژیوگرافی نوشتهاند و یک وصیتنامه یک صفحهای دارند که یک خطخوردگی دارد و ایشان صریحاً نوشته که من محسن هاشمی بهرمانی فرزند بزرگم را به عنوان وصی تعیین میکنم و توصیههایی در مورد اموالی که در بانکها هست، دارند مبنی بر اینکه اینها متعلق به امور خیریه است و باید در اختیار خیریه قرار داده شود و کتابهایم را فرزندانم به هر مقداری که میخواهند بردارند و بقیه را به کتابخانههای عمومی دهند و نکاتی از این دست.غلامعلی رجاییآخرین باری که شما ایشان را ملاقات کردید همان روز یکشنبه بود؟بله، من معمولاً سعی میکردم هر روز در مسیر بایستم و سلامی عرض کنم و گاهی هم نکتهای ضروری عرض کنم. اغلب سعی میکردم چیزی به ایشان نگویم چون روزانه از طریق تلفن داخلی پس از نماز ونهار و قبل از استراحت و گاهی بعد از استراحت با ایشان در تماس بودم. بعضی از مسائل را تلفنی به ایشان میگفتم. در موردی که بحث انتصاب یکی از روسای دانشگاه آزاد مطرح بود و من در باره آن فرد نظری داشتم بین من و ایشان چهار بار تماس برقرار شد؛ دوبار من و دوبار ایشان. ایشان نظر مرا تایید کردند و دستور دادند انتصاب انجام شود. آقای هاشمی همواره محبت میکردند. در پنج سالی که در خدمتشان بودم، روال همین بود. آن روز خبری از وضعیت یکی از فرزندان آیتالله واعظ طبسی به همراه ابلاغ سلام به ایشان منتقل نمودم. مرحوم آقای واعظ طبسی بسیار به آقای هاشمی علاقهمند بود و البته این علاقه متقابل بود.دو خاطره در اینباره دارم؛ یادم هست سال 93 در سفر تابستان آیتالله به مشهدکه معمولاً سفری 4 تا 5 روزه بود سوار هواپیما شدیم تا به تهران برگردیم- مرحوم آقای طبسی که در این اواخر با دو عصا حرکت میکرد- برای بدرقه به فرودگاه آمد و به سختی با تکیه بر دو عصا بر روی باند ایستاده بود تا هواپیما پرواز کند. وقتی از پنجره این صحنه را دیدم در صندلی کنار حاجآقا نشستم و گفتم من صحنه عجیبی دیدم. پرسیدند چی دیدی؟ گفتم آقای طبسی با این وضع هنوز ایستاده تا هواپیما پرواز کند. ایشان گفت خودت دیدی؟ گفتم بله! بسیار متأثر شد و از شدت تأثر برای اینکه اشک وی را نبینم چشمانش را بست و سرش را تکان داد و جلوی گریهاش را گرفت.خاطره دوم عکسالعمل آقای هاشمی نسبت به مرحوم آقای طبسی بود. بارها شاهد بودم ایشان پس از نهار که آقای طبسی میخواست مجمع را ترک کند و سوار ماشین بشود، میایستاد تا وی آهسته آهسته قدمهایش را بردارد. گاه این مسیر چند قدمی، پنج دقیقه طول میکشید و آقای هاشمی آرام و با حوصله در سمت چپ وی میایستاد تا بتواند سوار ماشین بشود. یکبار شاهد بودم آقای طبسی که از معطلی آقای هاشمی ناراحت بود ایستاد و ایشان را قسم داد برود و معطل او نباشد که آقای هاشمی با همان صراحت توأم با عاطفه خود به او گفتند شما چرا مرا قسم میدهید ؟من کاری ندارم و شخصاً علاقهمند هستم بمانم تا شما سوار ماشین شوید و بروید.آقای هاشمی بسیار عاطفی بودند. یکبار به ایشان گفتم خوش به حالتان، شما خیلی خوش اشک هستید و انگار گریهتان کف دستتان است. لبخندی زد و گفت آقای رجایی، به هر حال هر کس یک جوری است.بارها شاهد بودم در مورد ائمه(ع) بهخصوص از حضرت زهرا (س) که حرف میزدند، بلافاصله اشکشان جاری میشد. یکبار شاهد بودم وقتی درباره شخصیت حضرت زهرا سخن میگفتند پیامبر بین حضرت زهرا (س) و علی (ع) تقسیم کار کرد و گفت داخل خانه با فاطمه و بیرون با علی، همین را که گفت بغض و گریه کرد. نمونه اخیر این عاطفه بیان قضیه آمدن معلمهای دارالفنون از اتریش در زمان مرحوم امیرکبیر بود که در ملاقات با مسئولین دارالفنون و اعضای مرکز پژوهشهای سازمان اسناد و کتابخانه ملی از روی کتاب امیرکبیر خواندند و حین خواندن مطلب، مانند روضه دستمال برداشت و گریه کرد و وقتی دید جمعیت تعجب کردند به زبان آمد و گفت من نمیتوانم جلوی گریه خودم را بگیرم. داستان این بود که وقتی این معلمها آمدند دیگر امیرکبیر صدر اعظم نبود؛ من در این جلسه در کنار ایشان نشسته بودم و با تعجب به حالتشان که اشکشان را پاک میکردند، مینگریستم که تعجب من در عکسها مشهود است. برکناری امیر از صدراعظمی وآمدن معلمهای اتریشی به تهران پس از این برکناری حادثهای است که صد و هفتاد سال پیش بوده است.شخصیت آیتالله هاشمی پیچیده و چند بعدی بود. ما از یک طرف در مذاکرات سیاسی میخوانیم که ایشان اهل چانهزنی بوده و از طرف دیگر نشانههایی از عقاید عمیق اسلامی و شیعی ایشان میبینیم. این اضداد چطور در یک شخصیت جمع میشود؟آقای هاشمی شخصیت جامعی داشت و به نظر من ارزش دارد کسانی که در کار روانکاوی و روانشناسی شخصیتها هستند، شخصیت ایشان را آنالیز کنند. ایشان شخصیتی مبارز و مجاهد و در عین حال آدمی است که در اوج مبارزه که لایههایی از سختی وجود دارد، اعتدال را فراموش نمیکند. مثل این است که کسی هم عارف و هم در کار سیاست باشد؛ با هم جور نمیشود چون انقلابیگری یعنی تندی و تیزی و افراطتوأم با خشونت.شخصیت آقای هاشمی را ترکیبی از تربیت دینی و هوش سرشار سیاسی میبینم. در سال 91 یا 92 یکی از شاگردان استاد شهید مطهری، آقای دکتر حسینی در مجمع تعریف کرد که یک روز آقای مطهری مرا کنار کشید و گفت در میان ما آخوندها و روحانیون تنها مجتهد سیاسی آقای هاشمی است. شنیدن این داوری درباره شخصیت آقای هاشمی از زبان بزرگی همچون شهید مطهری که بسیار سنجیده حرف میزند، بسیار مهم و شنیدنی است.چه سالی این حرف را زدند؟حدوداً دو ماه قبل از شهادت. گاهی در ملاقاتهای خارجی میدیدم ایشان در مسائل منطقهای و جهانی در عالیترین سطح اظهارنظر و کارشناسی وارد میشود به آقای نوری شاهرودی میگفتم نوع ورودشان را به بحث ببین. واقعاً این یک آخوند است یا یک دیپلمات و یک کارشناس برجسته جهانی است که عمامه سرش گذاشته است!در حوزههای مختلف هم اینگونه بودند، برای مثال من در حوزه نفت هم نمونه آن را شنیدهام.بله. درحوزه نفت، انرژی و آب و مباحث زیربنایی راجع به توسعه و … . اخیراً وزیر نفت در مصاحبهای گفته که ما نمیتوانستیم به ایشان آمار توهمی و اشتباهی بدهیم چون ایشان صریحاً میگفت آمار شما غلط است و من از یکی از وزرا شنیدم که ایشان در دوران ریاستجمهوری پای کامپیوتر مینشیند و شخصاً وضعیت و ظرفیت نیروگاههای کشور را بررسی میکند.از کامپیوتر و اینترنت استفاده میکردند؟بله مکرر. در سفر امسال که به کیش رفتند و من در آن سفر همراهشان بودم مرا برای انجام کاری به محل استراحتشان خواستند؛ اول با بزرگواری پرسیدند، راحت هستید؟ عرض کردم بله. پای میزی نشسته بودند کامپیوترشان روشن بود و اخبار سایتها را میدیدند. کتابی که در باره ایشان نوشته بود و زمانه و زندگی آیتالله هاشمی نام داشت، مؤلف کتاب آقای شیرعلینیا در آستانه چاپ آن را برای بازبینی به ایشان داده بود را با خود به کیش آورده بودند و میخواندند، یکبار هم خوانده بودند. به من پیام دادند که کتاب را تحویل بگیر تا من هم ببینم چون من پس از ایشان این کتاب را به دقت دیده و نظراتم را هم خدمتشان داده بودم که به مؤلف هم منتقل شد. کتاب نهصد صفحه، در قطع بزرگ است. کتاب را خواندم و نظراتم را به ایشان ارائه کردم.آقای هاشمی دو ویژگی داشت: نخست کلاننگر بود. اگر برای مشکلات جهان اسلام نسخه میپیچید برای این بود که هم واقعیتهای شیعه و تسنن را میدانست. اگر دعوت به تقریب و مفاهمه با اهل سنت میکرد بر این اساس بود که اهل سنت را اولاً برادران دینی مسلمان ما میدانست؛ ثانیاً شیعه را در جهان اسلام بهلحاظ جمعیت اقلیت میدانست. واقعگرا بود، بر اساس همین واقعنگری بود که دعوت ایشان مورد اجابت پادشاه عربستان قرار گرفت. خودشان بارها میگفتند با ملک عبدالله توافقاتی کردیم و کمیتههایی در رابطه با کل مشکلات منطقه و جهان اسلام نظیر قدس، لبنان، عراق و جاهای دیگر تشکیل دادیم که احمدینژاد همه این توافقات مهم را کنار گذاشت.قبل از اینکه با ایشان افتخار همکاری داشته باشم در ملاقاتی خصوصی گفتم شما با توجه به مقبولیتی که نزد سعودیها دارید چرا به عربستان نمیروید تا مشکلات را حل کنید؟ گفت من در سفری که چند سال قبل رفتم توافقاتی با ملک عبدالله کردم و با دست پر به ایران بازگشتم ولی احمدینژاد همه این توافقات را بایگانی کرد؛ بعد دردمندانه گفت شما راضی هستی دوباره این مسیر طی بشود و نزد سعودیها این امر آشکار شود که من در ایران کارهای نیستم؟ به یاد دارم از شدت ناراحتی به صندلی تکیه دادم وگفتم، نه. من مثل خیلیها این مسائل را نمیدانستم.احمدینژاد در این قضایا لجاجت خاصی داشت و به جای اینکه از این ظرفیت و ذخیره سرشار استفاده کند به آن اعتنایی نداشت. آقای احمدینژاد که خودش برآمده از دولت هاشمی بود نه تنها به نظرات ارزشمند هاشمی در جهت برونرفت از بحران کشور و منطقه اهمیتی نمیداد بلکه طبق اطلاعی که دارم به تشریفات نهاد ریاستجمهوری دستور داده بود که شخصیتهای سیاسی خارجی که به تهران میآیند و تقاضای ملاقات با آقای هاشمی را دارند را به دیدار ایشان نبرند. در سال 91 از مدیرکل تشریفات مجمع که نزدیک به سه دهه افتخار همکاری با هاشمی را دارد، این مطلب را شنیدم.اخیراً که برای مراسم ایشان به کرمان رفته بودیم معاون روابط عمومی مجمع گفت در سال 91 ایشان تنها دو دیدار آفریقایی داشته است. احمدینژاد تنها با هاشمی سر لجاجت نداشت. همین آدم مصوبات مجمع تشخیص مصلحت نظام را که به امضای رهبری میرسیدند و برای اجرا به وی ابلاغ میشدند را هم اجرا نمیکرد که درباره این بیاعتنایی از طرف رئیس مجلس رسماً از وی شکایت شد و این لکه سیاه در تاریخ سیاسی و اجرایی است که مجمعی زیر نظر رهبری کار کند و یکسری از نخبگان با حکم رهبری دورهم بنشینند و سیاستهای نظام را با استفاده از تجارب خود تعیین کنند و رهبری هم این سیاستها را تأیید کند ولی این سیاستها بایگانی شود. احمدینژاد نه تنها خود در جلسات مجمع شرکت نمیکرد- یکبار به شخصی گفتم اگر کسی از حضور ایشان در این چندسال در جلسات مجمع عکسی پیدا کند سندی تاریخی خواهد بود!- حتی منع میکرد که در حد وزیر و معاون وزیر در جلسات کارشناسی مجمع حضور پیدا کنند.آقای هاشمی از این بیمهریها ناراحت نبود؟نه. ایشان با احمدینژاد مسئله شخصی نداشت، چون آدم تکلیفگرایی بود.من شهادت میدهم که در این اختلاف، ایشان شخص خودش را نمیدید چون علائم ناراحتی در گفتار و رفتارآدمها مشخص است. ایشان این اواخر میگفت اینکه من توانستم مانع انحراف را از پیش پای نظام بردارم، کار مهمی بود که بعد از آن احساس میکنم میتوانم راحت بمیرم. ایشان در سال 92 با همین انگیزه بود که از دولت روحانی حمایت جدی کردند و مردم هم با اعتماد به تأیید ایشان و تأیید جریان اصلاحات بهخصوص آقای خاتمی و سیدحسن آقای خمینی و جناب ناطق نوری فرصت تأسیس دولت را به آقای روحانی دادند.به یاد دارم روزی که ایشان رد صلاحیت شد بعد از ظهر مراسم عقدی داشتند از پلهها که پایین آمدند به ایشان گفتم خیلی بد شد شما را رد صلاحیت کردند؛ لبخندزنان گفتند اتفاقاً خیلی هم خوب شد. به جناب ناطق نوری هم گفته بودند شب اعلام رد صلاحیت من خیلی راحت خوابیدم؛ چون احساس میکردم هم به تکلیفم عمل کردهام، هم بار سنگینی از دوشم برداشته شد. چرا به من گفتند خیلی هم خوب شد رد صلاحیت شدم؟ چون به تکلیف عمل میکرد. به رهبری هم گفته بودند چون شما گفتید در این انتخابات باید توسط مردم حماسه سیاسی خلق شود و من دیدم با نامزدهای موجود حماسه سیاسی خلق نمیشود پس میروم ثبتنام میکنم تا حماسهای که شما میخواهید، ایجاد شود. ولی وقتی رد صلاحیت شد گفت هم کارم را انجام دادم و هم به دلیلی سنگینی باری که متناسب با سن و سال و توان من نیست، مسئولیت از دوش من برداشته شد. بنابراین من برای خدا جواب دارم که رفتم و ثبتنام کردم.من همواره این را در جلسات مختلف متوجه شدم که ایشان گاهی وقتی صحبت میکند خیلی رفتار و گفتارش پیچیده میشود؛ یعنی در یک موضوع واحد بهتناسب با مخاطب صحبت میکند؟بله. من این را تأیید میکنم. به مخاطب نگاه میکرد در چه سطحی از معرفت یا دانایی نسبت به آن موضوع قرار دارد. بهطور مثال، حدود سال 75 در رابطه با شهید رجایی با ایشان مصاحبهای کردم. بحث به نقششان در مدیریت مدرسه رفاه کشید. از ایشان همین را سؤال کردم، گفتند مدرسه رفاه را تأسیس و کسی را آنجا گذاشتیم. من نام آن شخص را بردم و گفتم؛ شما خانم پوران بازرگان را میگویید که همسر حنیفنژاد بود؟! بعد پرسیدم رابطه شما با مجاهدین خلق چه بود؟ و ایشان توضیح دادند. اگر کسی بهجای من بود و این مطلب را نمیدانست هم متوجه نمیشد آن فرد کیست و هم ارتباط هاشمی با سازمان مجاهدین خلق برایش مکتوم میماند. خاطرهای هم در این رابطه از یکی از مهمانان خارجی بگویم. خبرنگار فایننشیالتایمز از انگلستان آمده بود. قبل از دیدار در حالیکه برای حفظ آرامش خود نفسهای نسبتاً عمیقی میکشید به من گفت من با رئیسجمهور چین، آمریکا و روسیه صحبت کردهام. میخواست بگوید برای روبهرو شدن با ایشان مشکلی ندارم! پس از ملاقات به او گفتم آقای هاشمی ما را چطور دیدید؟ گفت بسیار آدم باهوش و پیچیدهای است، من فقط توانستم یکلایه از پوست پیاز را بردارم.آقای هاشمی در عین صداقتی که داشت لازم نمیدید همهچیز را بگوید. در مصاحبهها بسیار مسلط ظاهر میشد و دقیق و حسابشده و فنی جواب میداد. گاهی مصاحبهگرهای رسانههای خارجیها که میخواستند با طرح سؤالاتی ایشان را به موضع تسلیم بکشانند و از کشور و نظام ضعفی بگیرند، ایشان با هوشمندی تمام از این آوردگاهها بیرون میآمد. میدانست چطور پاسخ مخاطب را بدهد. در دهه هفتاد بهگمانم یکبار پای تلویزیون شاهد مصاحبه او با یک خبرنگار ظاهراً آمریکایی بودم. خبرنگار آمریکایی از ایشان در مورد بعضی مظاهر فساد موجود در کشور پرسید آقای هاشمی با زیرکی خاصی آماری از کشور وی در باب فحشا و بیکاری داد و گفت در کشور شما که آمار بیشتر است؛ بهعلاوه ما توان و ظرفیت اقتصادی شما را هم نداریم و با این پاسخ توپ را به زمین خبرنگار انداخت. یکبار هم خبرنگاری خارجی از ایشان در مورد کمکهای نظامی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی به جریان مقاومت لبنان پرسید آقای هاشمی به او گفت ما کمک نظامی نمیکنیم . خبرنگار گفت میخواهید شماره پروازهایی که این کمکها را به بیروت میبرد، به شما بگویم؟ آقای هاشمی جواب داد این پروازها کمکهای انساندوستانه ما به مردم لبنان است! در پاسخ هوشمندانه عمل میکرد.ایشان در جایگاه سیاسی مهمی در نظام بودند به نظر میرسد نهفتههای زیادی را با خودشان بردند.همینطور است. البته ایشان در چند سال اخیر بهخصوص بعد از وقایع سال 88 بیانش صریحتر شده بود و در حد یک منتقد صادق نسبت بهنظام- با اینکه جایگاه رسمی در نظام داشتند و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بودند- حرف میزدند. تصور این بود گاهی به اینطرف میز و بهطرف مردم آمده و دارد وضع موجود را مصلحانه و خیرخواهانه نقد میکند.به جد معتقد بود در این چند سال به دلیل رشد فضای مجازی، سطح آگاهی مردم بیشتر شده و این آگاهی غیرقابلبرگشت است. شاهد بودم در مصاحبهای درباره منافع گسترش فضای مجازی گفت: فضای مبارک فیسبوک! و این در حالی است که هنوز هم عدهای با فیسبوک مخالف هستند. ما نباید فراموش کنیم که آقای هاشمی ازنظر دینشناسان یک فقیه مجتهد قطعی و مسلم است؛ یعنی از موضع یک فقیه و مفسر میگوید «فضای مبارک فیسبوک»، ایشان معتقد بود به مدد این فضای مبارک مجازی مردم رشد پیدا کردهاند. تعبیر ایشان این بود که من حالا راحت میمیرم چون مردم آگاه شدند و این آگاهی برگشت ندارد، یعنی رو بهشتاب و پیش است.اینیک حقیقت مسلم است که ایشان در یبان نظراتشان صریحتر از قبل شده بود و این به مذاق بعضی دلواپسان خوش نمیآمد. با توجه به تجربهای که در مدیریت کشور داشت میتوانست بهراحتی مشکلات را تشخیص و برای برطرف کردن آنها، راهحل ارائه نماید. مثلاً وقتی انحراف احمدینژاد توسط کسانی که در سابق از ایشان حمایت میکردند، مطرح شد میگفت من به نایبرئیس خودم در خبرگان گفتم شما آنقدر از این آدم حمایت کردید و حالا میگویید مشایی او را منحرف کرده درصورتیکه اصل انحراف خود احمدینژاد است.هاشمی از اولین کسانی بود که میگفت احمدینژاد سرمنشأ جریان انحرافی است و ناراحت بود از اینکه بخشی از روحانیت این مسئله را متوجه نیست… آنچه در رفتار و گفتار آقای هاشمی محسوستر از قبل بود، این که ایشان نسبت به نادیده گرفتن حقوق شهروندان به حقوق حاکمیت توجه خاصی داشت و اعتقاد داشت در کنار آن باید به حقوق مردم هم توجه کرد و حاکمیت هم در قبال حقوق مردم وظایفی دارد. نباید صرفاً به تعهد مردم در قبال وظایف حکومت توجه کرد و حقوق شهروندان را نادیده گرفت.ایشان در یکی از صحبتها گفتند در مورد دلیل مخالفتشان با احمدینژاد با گروه تحقیق خبرگان دو ساعت و نیم صحبت کرده است. شما نوار آن صحبت را گوش کردید یا متن آن را خواندهاید؟من یکبار به ایشان گفتم اجازه دهید این متن را ببینم و با نظارت شما منتشر شود که موافقت کردند، ولی متأسفانه مانعی ایجاد و این کار نشد. عمده مسائلی را که در آن مصاحبه گفته بودند گاهی در جلساتی که با ایشان بودیم، میگفتند.آقای رجایی! به عنوان یک پژوهشگر تاریخ از شما می پرسم؛ تمایز آیت الله هاشمی(ره) با سایر شخصیت های تاریخی را در چه فاکتورهایی می دانید؟آقای هاشمی عمر بسیار بابرکتی داشت و با خدمات غبطهآوری که داشت از مصادیق برکت برای مردم کشورش بود. آقای هاشمی مثل خیلیها به دنیا آمد، زندگی کرد و رفت. من در مورد کسانی که مثل ایشان عمر طولانی داشته و دارند و بالای هشتاد سالگی از دنیا میروند و بعضی متأسف از رفتنشان هستند میگویم اینها بیست سال بیشتر از پیامبر (ص) عمر کردهاند. به نظر من طول زندگی چندان مهم نیست، مهم این است که در عرض زندگی چه اتفاقی افتاده باشد. ما الآن شخصی را داریم که رکورد 143 سال سن را در این دنیا هم زده ولی بهاندازه یک ماه از عمر هاشمی برای مردم موجد اثر نبوده است؛ بنابراین طول زندگی مهم نیست، عرض زندگی مهم است.نکته مهم دیگر اینکه ما نباید در اشخاص متوقف بشویم. اشخاص مولود مکتبها و اندیشهها هستند. به نظر من فراتر از شخص و حتی شخصیت هاشمی باید اندیشه او نگهداری شود. شاهبیت زندگی ایشان توجه به اصل اعتدال است که یک مفهوم قرآنی است. آقای هاشمی از خودش حرف جدیدی نزد و الآن هم فکر میکنم هم اصلاحطلبان و هم اصولگرایان به این رسیدهاند که تندروی را کنار بگذارند. در انتخابات اخیر مجلس در تهران لیست سی نفرِ را دیدیم که اصلاحطلبان قبول کردند اصولگرایان هم به این لیست بیایند و الآن هم در مجلس هستند و دارند در کنار هم کار میکنند. اینها در دیداری پیش هاشمی آمدند و با ایشان برای تهیه پوستر تبلیغاتیشان عکس هم گرفتند و مردم هم پاسخ خوبی به این حمایت دادند. رأی مردم باعث شد همه آنها رأی آوردند و حتی نایبرئیس مجلس قبل رأی نیاورد و همچنین درعینحالی که برای بسیاری از اصولگرایان احترام قائل هستم افراد مطرح آنها رأی نیاوردند.آقای هاشمی در آخر عمرشان یک چشمه رو کردند که اعتدال میتواند در عمل بین سلایق مختلف سیاسی محقق شود؛ یعنی ما درعینحال که باهم تفاوت دیدگاه داریم چه اصولگرا باشیم و چه اصلاحطلب، میتوانیم در کنار هم باشیم، در یک لیست قرار بگیریم و این خروجی را بگیریم.آقای هاشمی خدمات زیادی به ایران و ایرانی کرد. ایشان هم طول زندگیاش خوب بود و همعرض زندگیاش. در مصاحبهای اختصاصی من برخی از ثمرات زندگیاش را به ایشان گفتم که یکی از آنها تأسیس دانشگاه آزاد است که اشتغال زیادی ایجاد کرد و سد بزرگ کنکور را برداشت. ما به غیر از دانشگاه آزاد در کل دنیا دانشگاهی نداریم که 480 شعبه داشته باشد. با تأسیس این دانشگاه هم سطح معرفت و فرهنگ در کشور بالا رفت، هم اشتغال ایجاد شد و از همه مهمتر اینکه این دانشگاه با هزاران هزار میلیارد اموال و ملاک وقف است. آقای هاشمی با اینکه رئیس هیئت مؤسس و امنا بود، حقوقی از دانشگاه آزاد نگرفت و من شهادت میدهم بیش از دوپنجم وقتش صرف دانشگاه آزاد میشد. ایشان نهتنها حقوقی نگرفت بلکه بعضاً از اموال شخصی خود کتابهایی را که دفتر نشر منتشر میکرد مثل تفسیر راهنما و فرهنگ قرآن را در تعداد قابلتوجهی به کتابخانههای دانشگاه اهدا کرد.بحث بعدی خدمات هاشمی به ایران، مسئله پایان دادن به امر جنگ است که از نظر ایشان خیلی مهم بود در مصاحبهای اختصاصی از ایشان پرسیدم چرا این کار برایتان مهم است؟ جواب دادند چون با این کار جلوی کشتهشدن آدمها را در ایران گرفتم. گفتم شما با این پیشنهادتان به امام در عراق هم جلوی کشتهشدن افراد را گرفتید که تأیید کردند و گفتند همینطور است، چون عراقیها بیشتر از ما در جنگ کشته دادند. مشعوف بود به این تدبیر که ایشان در زندگی خودش کاری کرده که افراد کشته نشوند. زنده بمانند و زندگی شرافتمندانهای داشته باشند…غالب سدهایی که در کشور ساخته شده، در دوره ایشان بود؛ کتابی توسط یکی از همکاران در مجمع در مورد پارافها و دستورات آقای هاشمی که مربوط به سدسازی در مناطق مختلف است که آماده انتشار میشود. با یک خط دستور پروژهای با موافقت ایشان تبدیل به سد شده است. در کنار تأسیس اینهمه سد، تأسیس دهها نیروگاه، اسکله و … را هم اضافه کنید.ایشان در خطبهای در نماز جمعه درباره مترو ضرورت تأسیس مترو در تهران میگوید که من به اروپا و کشورهای مختلف مثل ژاپن رفتم و تعمداً سوار بر مترو شدم و در فواید آن حرفها میزند تا ذهنها را برای استفاده از مترو آماده کند. جالب است بدانید یکی از بزرگان که برای آقای هاشمی سمت استادی هم داشتند در مخالفت با این مسئله گفتند که اولاً مترو یک کار لوکس و اشرافی است و ثانیاً اینهمه خاک را که برمیدارید چهکار میکنید؟ یکبار که در خدمتشان بودیم با خنده گفت که به آقای … گفتم شما با مترو مخالفت نکنید ما برای خاکهایش کاری میکنیم!از ایندست مطالب فراوان داریم. بهبود روابط با عربستان که موضوع بسیار مهمی برای ما و منطقه بود. یکی از آرزوهای ایشان بود که این سطح دوباره به وضع مطلوب دوره ریاست جمهوری ایشان برگردد که متأسفانه همکاری نشد. ما اگر استراتژی آقای هاشمی را در این زمینه دنبال میکردیم، الآن وضع ما و منطقه این نبود. به نظر من یکی از اشتباهات متوجه احمدینژاد، این است که بهرغم نمایشهایی که نشان میداد در دوره ایشان روابط به پایینترین سطح رسیده بود، اگر ما توانسته بودیم روابط را آن طوری که هاشمی طراحی کرده بود که در دل حاکمیت عربستان حرفش برو داشت دنبال میکردیم بهاحتمال زیاد در این طرح لااقل شاهد این رفتار عربستان در سوریه، عراق و یمن و جاهای دیگر نبودیم و شاید داعش در این اندازهها وارد عمل نمیشد و مسائل منطقه و حتی بینالملل سمتوسوی دیگری پیدا میکرد.به نظر شما انگیزه اصلی حملات فراوانی که به آقای هاشمی در سال 88 و پس از آن شد، چیست؟انگیزهها مختلف است. بعضی انگیزه شخصی داشتند، بعضیها کجفهم بودند و بعضی ایشان را خطر و مانعی در مقابله با نظام و رهبری حس میکردند، حال آنکه اینگونه نبود. آقای هاشمی نهتنها برای نظام خطر و آسیب نبود بلکه تکیهگاهی هم برای نظام و رهبری بود. اگر بخشی از روحانیت توصیه ایشان در مورد خطر روی کار آمدن احمدینژاد را گوش میکرد و کابینه احمدینژاد را مورد تأیید امام زمان (عج) نمیدانست و معتقد نبود که با دعا و نگاه امام زمان (عج) این کابینه تشکیل شده، وضعیت مجلس کشور این نبود.باید به این نصیحتها گوش میدادند ولی متأسفانه ما دیدیم دستهای از روحانیت بهجای اینکه از هم لباسیهای خود این نصیحتها و خیرخواهیها را گوش کنند از دولت انحرافی حمایت کردند و بعد هم پشیمان شدند. یکی از نکاتی که کمتر گفته شده، اینکه آقای هاشمی میگفت من خدا را شکر میکنم که اشتباه بخشی از روحانیت در روی کار آمدن دولت قبلی در نظر مردم بهحساب دین گذاشته نشد. در این صورت کار بسیار سخت میشد. مردم میگفتند اینها با شعار دین موجد یک جریان انحرافی شدند و کشور را به قهقرا بردند.هیچوقت آقای هاشمی گفت که من در جایی یا در موضوعی اشتباه کردم؟مگر میشود هاشمی بگوید من اشتباهی نداشتهام. یکبار در مورد مسئلهای که نمیتوانم بگویم به من گفت، اشتباه کردم. اخیراً بحثی شد که گفت «من هم اشتباهاتی داشتم» ولی موضوع را باز نکرد. ما فکر نمیکردیم آقای هاشمی به این زودی برود ولی من هم به ذهنم رسید مانند آیتالله منتظری که در اواخر عمر مبارکشان با کمک فرزندشان جزوهای با عنوان انتقاد از خود نوشته است. کاری به این شکل با ایشان داشته باشیم و ایشان نقدی از خودشان بکنند ولی توفیق یار نشد. شاید هم در این بیستودو جلدی که مانده حرفهایی زده باشند.یکبار به ایشان گفتم برای استفاده رهبران کنونی دنیا و رهبران آینده تجارب اسلامی و شخصیتان را بنویسید، فرمودند خودت کلیاتی را آماده کن تا من ببینم تکمیل کنم که من دیدم از منظر ایشان نمیتوانم وارد این مسئله بشوم و کار رها شد.بهجز خاطرات سررسیدشان، خاطرات منتشر نشده دیگری از ایشان هست؟روزنوشتها شامل خاطرهها، دیدارها و خبرهاست ولی ایشان در سخنرانیهایی که داشتند گاهی خاطرات کمتر گفتهشدهای را از گذشته هم میگفتند. لااقل برای من ناشنیده بودند.مثلاً مصاحبهای هست که ضبط شده باشد اما منتشر نشده باشد؟نمیدانم؛ این را باید از روابط عمومی بپرسید. ایشان بهندرت با چیزی که مصاحبه یا نوشته میشد مخالفت میکردند. مثلاً در ابتدای کار این دولت نقدی به دولت کنونی نوشتم و ایشان صلاح ندانستند که منتشر بشود. چون معتقد بودند دولت آقای روحانی را بهرغم ایراداتی که دارد باید حمایت کنیم.مطلبی هم من در مورد توجهشان به ورزش در زندگی شخصیشان نوشتم که تقدیمشان کردم که اگر نظری دارند بدهند تا منتشر شود. به من برنگرداندند. گفتم بدهید منتشر کنم با خنده گفتند که این نوشته سیاسی است نه ورزشی. من هم دیگر اصرار نکردم. جز این چند مورد هرچه نوشته میشد، منتشر میشد. اگر ایشان در مورد نوشتهها نظری داشت مثلاً دو سه خط را حذف میکرد. گاه بعضی حرفها را میزدند و در بازنویسی و آمادهسازی انتشارشان را مصلحت نمیدانستند. خیلی مصلحتاندیش بودند؛ و همه جوانب را در نظر میگرفت.یکی از مسائل مرتبط با آقای هاشمی تدابیر سنگین امنیتی در مورد ایشان بود و به خاطر حفاظت هر جایی نمیتوانستند بروند. هیچوقت از این موضوع ابراز ناراحتی کرده بود؟ایشان میگفت امنیت من دست خودم نیست. یکبار به ایشان گفتم مردمدوست دارند شما را گاهی از نزدیک ببینند و مسایلشان را به شما بگویند، میگفتند من هم علاقه دارم با آنها از نزدیک مواجه بشوم ولی گاهی که میخواهم از ماشین پیاده بشوم و بین مردم بروم پاسدارها که نسبت به محافظت من احساس وظیفه میکنند در را میبندند و نمیگذارند پیاده شوم. البته گاهی دست پاسدارها را کنار میزد و جایی که میخواست پیاده میشد و میرفت.البته رابطه ایشان با مردم قطع نبود. کسانی که با ایشان ملاقات میکردند مردم بودند. مثلاً در ماه رمضان شش تا هفت شب افطار میدادیم که بعضاً مردم عادی بودند، همه قشر نخبه نبودند. سالی دو روز در مجمع روضه حضرت زهرا و سیدالشهدا بود و مردم عادی میآمدند.بنابراین نمیشود گفت ایشان از مردم بریده شده بود؛ البته چون حراست ایشان در سطح بالایی بود قاعدتاً ایشان نمیخواست با سطحی که برای امنیت در نظر گرفته شده بود مخالفت کند و بر همین اساس رعایت میکرد کمتر جایی برود و بیشتر ترجیح میداد که مردم بیایند و با ایشان ملاقات کنند.ایشان با مردم فاصله نداشت. البته آمدن به اماکن عمومی برای ایشان مقدور نبود ولی این را هم فراموش نکنیم که ایشان در روز قدس و دهه فجر دو بار در جمع مردم راهپیمایی میکرد، شعار مردم را میشنید و در خیابان انقلاب یا آزادی مقداری با مردم راه میرفت. البته تلویزیون در نحوه انعکاس این حضور بسیار به ایشان جفا کرد. من بارها گفتم سهم آقای هاشمی از این بهقول امام جعبه چند ثانیه در راهپیمایی روز قدس و چند ثانیه در 22 بهمن بود و آنهم وقتی بهعنوان ابراز احساسات دستش را برای جمعیت بالا میبرد. دستش که پایین میآمد تصویر قطع میشد. متأسفانه تلویزیون بهرغم اینکه این چند روز به تبلیغ مراسم ایشان پرداخت، هنوز چند روز نگذشته که نقدها در سیما نسبت به ایشان شروع شده و تصور من این است که روند تخریب هاشمی بعد از ارتحال او ادامه مییابد و حتی دامنهاش افزایش پیدا میکند. بارها گفتهام آقای هاشمی در رسانه ملی سهمیه تخریب دارد و این سهمیه کماکان محفوظ است و این را باید با تأسف بگویم که بعضیها از این عزت هاشمی در بدرقه میلیونی مردم که عزت روحانیت و امام بود نهتنها خوشحال نشدند بلکه به دنبال نوعی ایرادگیری هستند. یکی از شعرای نان به نرخ روز خور گفته که اکنون مشخص شد ضریح اشرافی ساختن برای چه کسی بود. ببینید عقدهها و خباثتهای درونی افراد اینطور بیرون میآید.واقعاً من فکر میکنم اگر کسی در کف انسانیت و مسلمانی باشد نمیتواند این نگاه را داشته باشد. من شهادت میدهم شب فوت آقای هاشمی بحثهای متفاوتی درباره محل دفن شد و تا روز قبل از دفن معلوم نبود که محل دفن ایشان قم یا تهران است. تصور من این است که متأسفانه حمله به آقای هاشمی متوقف نخواهد شد، البته تأثیری هم بر نگرش مردم ندارد.به نظر میرسد آنها بعضاً بیماردلانی هستند که برای تشفی دلشان این کار را میکنند. معلوم است افراد کوردلی هستند که برایشان طلب شفای باطن میکنیم.آقای هاشمی در مورد جناحهای سیاسی چه دیدگاهی داشتند؟آقای هاشمی معتقد بود که دو جناح به درد کشور میخورند و باید هر دو جناح را حفظ و تعادل ایجاد کرد. من از سیداکبر پرورش نقلی میکنم که در سال 61 که برای دیدار با رزمندگان به منطقه عملیاتی فتحالمبین آمده بود، گفت وقتی آقای هاشمی وارد جلسهای میشود یک عده با خنده میگویند باز این با موتور جوشش آمد که دو طرف را به هم جوش بدهد و این یکی از ویژگیهای مهم شخصیتی هاشمی بود.از نظر مدیریت بسیار حلیم بود. مثلاً در موردی گزارشی در مورد تخلفات کسی به ایشان داده شد گفتند اگر ما این را برداریم آبرویش میرود؛ ما به او تذکر میدهیم. من بسیار از این نگاه خوشم آمد. همچنین اخیراً در مورد یکی از رؤسای دانشگاه گزارشی داده شده بود که تلقی این بود این گزارش منجر به عزل او میشود و از ایشان کسب تکلیف کرده بودند و گفته بود کارهای خوب او را هم بگویید و وقتی گفته بودند جواب داده بود که به تعبیر قرآن: ان الحسنات یذهبن السیئات. کارهای خوب این، کارهای بدش را میخورد. شما به او تذکر بدهید رفتارش را اصلاح کند ولی برکنارش نکنید.از ویژگیهای او این بود که به حرفهایی که به او زده میشد خوب گوش میکرد و حافظه خوبی هم داشت. مثلاً گاهی هفت نفر صحبت میکردند. نوبت ایشان که میشد میگفت آقای فلانی که سومین نفر بود این حرف را زد یعنی هم اسم و هم صحبت را به حافظه میسپرد. ایشان اهل نتبرداری نبود. در ملاقاتی از من پرسید نفر سوم نامش چه بود، گفتم نمیدانم! خاطرهای دارم، در مسیر تهران به مشهد به ایشان گفتم شما نسبت به خیلیها، دوره نوجوانی متفاوتی داشتهاید و دوست دارم دوران نوجوانی شما را برای نوجوانان کشور ثبت و روایت کنم تا بدانند یک نوجوان روستایی بنام اکبر هاشمی در یک روستایی مثل بهرمان چطور نوجوانی کرده و اوقاتش را چطور سپری کرده است. با تواضع گفتند دوره نوجوانی من دوره مهمی نیست. چون من یک آدم عادی بودم. با خنده به ایشان گفتم این را بگذارید ما و مردم قضاوت کنیم. گفتند خیلی خوب موافقم سؤال بدهید در برگشت وقتی سؤالها را برایشان میخواندم چشمشان را به سقف هواپیما دوخته و بهدقت گوش میکردند .سه چهار تا سؤال را که خواندم گفتند خیلی تند میگویی، نمیتوانم سؤالها را در ذهنم ضبط کنم. تازه متوجه شدم که فقط گوش نمیکنند بلکه به حافظه هم میسپارند، لذا گفتم پس اجازه بدهید اینها را بنویسم و خدمت شما بدهم که نوشتیم و دادیم وقت مصاحبه دادند و از قضا مصاحبه خوبی هم شد.آقای هاشمی شخصیتی واقعگرا بود. اولاً میگفتند فشار مزه زندگی است و از زندگی تخت و راحت خوشش نمیآمد. میگفت مزه و لطف زندگی به اینها است و اگر زندگی اینها را نداشته باشد زندگی نیست. ایشان حلمش بالا بود و واقعاً صبر را خجالتزده کرده بود. در مسائل زندگی که برای او پیش میآمد به قرآن بسیار استدلال میکرد. بارها میگفت در بحرانهایی که برای من پیش میآید به قرآن توسل میکنم.یک بار که تازه از منزل به مجمع آمدند در رابطه با پرونده پسرشان مهدی نکتهای عرض کردم مرا با خود به اتاقشان بردند و توضیحی از روند مسائل مرتبط با پرونده مهدی دادند. گفتم خداییاش خیلی تحمل میکنید. گفتند ببین آقای رجایی، مهدی قبل از اینکه پسر من باشد بنده خداست و خدا فرموده که من متکفل امور بندههایم هستم و من از این جهت هیچ نگرانی ندارم.وقتی در یادداشت مفصلی، از مهدی دفاع کردم که در روزنامه شرق منتشر شد؛ خدمتشان به منزل رفتم تا اگر نظری دارند بفرمایند. در کتابخانه محافظان قبل از انتشار پنجاه دقیقه کنار من با لباس معمولی نشست و آن را خواند. حین خواندن مطلب یکجا ایستاد و گفت نوشته شماست و من دخالتی نمیکنم، ولی اگر مایلی این را بنویس که من به آقا – رهبری-گفتم من و شما در این پرونده دخالتی نمیکنیم و من راضیام که اگر مهدی جرمی کرده در همین دنیا مجازات شود نه در آخرت. ولی شرطی دارم، قاضی که به این پرونده رسیدگی میکند، قاضی مستقلی باشد؛ یعنی بعضی از عوامل بیرون از قوه قضا در این پرونده دخالت نکنند.وقتی نظر بعضی از سر خیرخواهی بر این بود که مهدی بهتر است فعلاً به ایران نیاید تا دستگیر نشود ایشان گفت که مهدی باید بیاید. ایشان خیالش راحت بود که پسرش جرمی نکرده و پرونده هم مثل همه پروندهها باید سیر خودش را طی بکند.ایشان از ملاقاتهایش با رهبری چیزی میگفت؟بنا نداشتند چیزی بگویند. مسایلشان خصوصی بود. میگفتند جز من و ایشان کس دیگری در ملاقات نیست و ضبط هم نمیشود. در مورد برطرف شدن حصر به رهبری گفته بود که اینها مسن هستند و اگر اتفاقی برای آنها بیافتد پای نظام نوشته میشود که باید تصمیمی گرفته شود و اطلاعات بیشتری هم درباره وضعیت سلامتی اینها به رهبری داده بودند. یک ماه پیش خصوصی به ایشان گفتم آقای هاشمی حصر هفتساله شد؟ نمیخواهید فکری بکنید؟ گفتند من مکرر در این مورد صحبت کردم.سال 92 که برای خداحافظی تعطیلات عید خدمتشان رسیدم گفتم خبر خوشی دارید؟ عیدی ما باشد، گفتند پس از عید خبر خوشی به شما میدهم. بعد از تعطیلات پرسیدم نفرمودید خبر خوش چیست؟ گفت بنا بود راجع به رفع حصر اتفاقاتی بیافتد، ولی افرادی نگذاشتند.از آرزوهای ایشان این بود که حصر برداشته بشود.