اختلال شخصیت مرزی را بهتر بشناسیم.
در خلال چند دهه ی اخیر اختلال شخصیت مرزی در نشریات همگانی و نوشته های بالینی و پژوهشی روانشناختی، مدار توجه فراوان شده است. متخصصان عنوان «مرزی» را برای کسانی که بین ویژگی های حاد روان رنجوری (از قبیل نااستواری هیجانی ) و دوره های روانپریشی نوسان می کنند به کاربرده اند.
در این اختلال، خلق و هیجان شخص دستخوش نااستواری و ناپایداری است. دوره های حاد افسردگی، اضطراب یا خشم مکرر بدون علت وسبب روی می دهد. خودنگری شخص دستخوش نااستواری است و بین دوره های حاد تردید درباره خویشتن تا بزرگ و سترگ پنداری خویشتن نوسان می کند. روابط بین فردی شخص نیز دستخوش نااستواری شدید است، و شخص از والا پنداری مردم تا سرزنش بی دلیل آنان نوسان می کند. اینگونه افراد غالباً دچار خلاء یأس آوری هستند و مرتبا به اشخاص یا درمانگران تازه ای متوسل می شوند تا بلکه خلاء هولناک درون آنان را پر سازد. در عین حال ممکن است اعمال و رفتار بی نظر وقصد دیگران را به عنوان نشانه ی طرد یا رها کردن خویش تفسیر کنند. مثلا اگر درمانگر بر اثر بیمار شدن جلسه درمانی را لغو کند شخصیت مرزی آن را حمل بر طرد از جانب درمانگر کرده و گرفتار خشم یا اندوه فراوان می شود. همگام با نا استو اری خلق و خودنگری و روابط بین فردی، اینگونه اشخاص به رفتارهای تکانشی آسیب به خود گرایش دارند، مثل رفتار خودکشی که غالبا به صورت خودسوزی یا رگ زنی در می آید. سرانجام اینکه شخصیتهای مرزی دوره های نا پایدار وگذرایی را تجربه می کنند که طی ان احساس ناواقعی بودن، از دست دادن زنجیره گذر زمان و حتی فراموش کردن اینکه چه کسی هستند پیدا می کنند. برای مثال شرح حالی شخصی با اختلال شخصیت مرزی در زیر آمده است.
این خانم مجرد ۲۸ ساله، خودش به بیمارستان روانی مراجعه نمود. دراواخر دورہ نوجوانی با هنرپیشه ی جوانی روابط عاشقانه و جنسی پیدا کرد. وقتی هنرپیشه به او گفت که در واقع فقط «یکی از چندین زن» زندگیش است، او اندوه زده و دمدمی خو شد. رفته رفته چهره هنرپیشه را بر پرده سینماها و در روزنامه ها می دید. تا اینکه پسربچه ی همسایه تصادفاً غرق شد. آنوقت این خانم گرفتار احساس گناه به خاطر مرگ تصادفی آن پسربچه شد و ترسی از دستگیرشدن قریب الوقوع توسط پلیس او را فراگرفت. سپس مقادیر فراوانی قرص های خواب آور خورد و مدتی کوتاه در بیمارستان بستری شد که اطرافیان آن را «کوششی برای فریب دادن دیگران» به حساب آوردند. در خلال پنج سال بعد، هر از گاهی دانشکده می رفت. در موقعیت های گوناگونی قرار می گرفت: مدتی تنها در این یا آن هتل بود، مدتی در خوابگاه دانشجویی و مدتی با پدر یا مادر که جدا از هم زندگی می کردند. غالباً در پی درگیری، جا عوض میکرد. اگرچه به ندرت تنها بود، اما روابط اجتماعی نسبتا کم عمقی داشت. چند زن انگشت شمار که با آنان دوست شد غالباً از خودش بزرگتر بودند. غالباً پدر و مادر دوستانش را «پدر یا مادر» خطاب می کرد. سه یا چهار بار و هر بار کمتر از شش ماه روابط جدی با مردها برقرار کرده هر بار جدایی تلخی براثر خودداری مرد از ازدواج پیش آمده بود. در همه ی این مراوده ها را آدمی فریبکار، وابسته، خود آزار، اهل خصومت و تحقیرکننده دانسته بودند.
به صورت هفتگی و گاهی روزانه بین خشم و ناامیدی نوسان خلق پیدا می کرد. مرتباً در مصرف الکل و قرصهای باربیتورات زیاده روی می کرد و چندین بار تهدید به خودکشی مطرح ساخت. به همین خاطردوبار دیگر (هر بار یکماه یا کمتر) در بیمارستان بستری گردید. در میانه ی ده ی ۲۰ سالگی در بخش خدمات نیروهای مسلح آغاز به کارکرد و ابتدا بسیار خوش درخشید، اما کمی بعد کارکردش دچار افت شد (ساعتھا کنار ماشین تحریرش، گریه میکرد و برای خوردن غذاهم از اتاقش بیرون نمی رفت.» ده ماه بعد به خاطر مسائل روانپزشکی و عصبی» از کار اخراج شد. دوباره هر از گاه جایی می رفت: شغلهای گوناگون را امتحان می کرد که در هیچ کدام بیش از چند روز دوام نمی آورد. رفته رفته حتی از همکاران خودش هم دوری می گزید. ۲۶ سالگی، دو سال تحت رواندرمانی فشرده قرار گرفت. درمانگرش نوشت «خیلی تلاش میکرد بیمار باشد» و به عمد دوست داشت «برای کسانی که دوستشان نداشت، گرفتاری ایجاد کند» و این کار را با «ایجاد درگیری با آنها در دوره های خرابی حالش» انجام می داد. یکبار پس از اینکه برای دیدار مادرش به خانه ی او رفت کارش به بستری شدن در بیمارستان روانپزشکی کشید. به چند علت آزرده خاطر شده بود: اولی اینکه مادرش استقبال گرمی از او نکرده بود. دوم اینکه وقتی شوهر مادرش دفترچه راهنمایی مرکز درمانهای نگهداری روانپزشکی را نشانش داد او احساس اهانت کرد. سوم اینکه متوجه شد، یک تکه از املاک خانواده را خواهرش که چندان علاقه ای به او نداشت می خواهد تصاحب کند. به این ترتیب احساس کرد او را کنار گذاشته اند، بنابراین مقدار زیادی قرص آسپرین خورد و کمی بعد در بیمارستان روانپزشکی بستری شد”.
کسانی که دچار این اختلال هستند معمولاً برایشان یکی از اختلالهای روانشناختی مطرح هست از قبیل اعتیاد به مواد مخدر، افسردگی، اختلال اضطراب فراگیر، هراس ساده و هراس از مکانهای باز، اختلال استرسی پس آسیبی و اختلال وحشتزدگی. بررسی های طولانی در مورد این قبیل مردمان نشان داده که ۶٪ از آنان بر اثر خودکشی می میرند. میزان شیوع اختلال شخصیت مرزی بین یک تا دو درصد است. میزان تشخیص این اختلال برای زنان بسیار بیشتر از تشخیص آن برای مردان است. مردمانی که دچار این اختلال هستند روی همرفته روابط زناشویی پرآشوبی دارند، در محل شغل خود اختلالات بیشتری پیدا می کنند و بیش از حد متوسط به ناتوانیهای جسمانی دچار می شوند.
شناخت شخصیت مرزی
شخصیتهای مرزی به علت نارسایی در ارتباط با سرپرستان خود در دوران اولیه ی کودکی، نگرشی نارسا و نابسنده از خویشتن و دیگران دارند. سرپرستان آنان از وابسته بودن کودک به خویش بیشتر خرسند می شوند، و بنابراین نه تنها او را برای رسیدن به احساس استقلال تشویق نمی کنند بلکه ممکن است تلاش کودک برای استقلال با تنبیه آنها روبرو شود. اینگونه مردمان هرگز یاد نمی گیرند که نگرش خود را از دیگران متمایز کنند. همین امر موجب می شود خودشان را تسلیم دیگران کنند و به آنها وابسته باشند و وقتی احساس طرد شدن کردند، خودشان هم خود را طرد کرده و دست به تنبیه خویشتن می زنند.
پژوهشهای دیگری درباره مردمان گرفتار این اختلال نشان از پیشینه ی بهره کشی جسمانی و جنسی از آنان در کودکی دارد. این قبیل بهره کشی منجر به اختلال هایی در تشکیل خودانگاره شخص شده و همین اختلالها باعث بروزاختلال شخصیت مرزی می شود. علاوه بر این اگر سرپرستان کودک گاهی بهره کشی و گاهی پر از مهر عطوفت بوده اند، این نوسان، موجب بی اعتمادی عمیق کودک به دیگران می شود و دیگران را یا خوب یا سراسر بد می داند.