ماجرای تحریک شدن با نقاشی های کتاب های انگلیسی!
عباس رضایی ثمرین در سایت شخصی اش نوشت:
یکی
دوسال پیش که در کلاسهای زبان انگلیسی موسسهای شرکت میکردم، بارها پیش
میآمد که در کلاس سانسورهای سخیف موسسه روی عکسهای کتاب را به سخره
بگیریم و بخندیم. طیف متنوعی از کارهای احمقانه در کتابها قابل مشاهده
بود، از بلند کردن اندازه دامن و آخوندی کردن یقهها گرفته تا رنگامیزی
کودکانه شخصیتها در عکسها، آنهم عکسهایی که اغلب غیرواقعی و کارتونی
بودند و شخصیتهایی که خردسال.
یک بار که بحث در این مورد گل
انداخته بود، خیلی جدی به استادمان گفتم که چرا تاکنون او و دیگر همکارانش
محض آبروی شغلی خودشان هم که شده به این قبیل کارهای موسسه اعتراض
نکردهاند و به مدیران ارشد چیزی نگفتهاند. در پاسخ حکایتی را تعریف کرد
که به نظرم گستره ابتلایش به خیلی از تصمیمسازیهای فرهنگی این روزهای
کشور قابل تسریست.
او گفت: یک بار برای گفتن همین مسئله با سایر
مدرسان این شاخه از موسسه جمع شدیم و به دفتر مرکزی رفتیم. ما را پیش آقایی
که مسئول اینگونه ممیزیها و جرحوتعدیلها بود راهنمایی کردند. موضوع را
به تفصیل با او در میان گذاشتیم و گفتیم که با این کارها موسسه هتک حیثیت
میشود. بعد از رودهدرازیهای طولانیمدت تک تک ما، سرش را پایین انداخت و
کمی فکر کرد، گفت صبر کنید. به اتاق کناری رفت و با کاغذی در دست بازگشت.
کاغذ را روی میز گذاشت و گفت این عکس را ببینید. تصویر، پرتره یک دختربچه
۱۰-۱۲ ساله بود که دامن کوتاهی داشت. واقعی هم نبود، یعنی نقاشی و
رنگآمیزی شده بود، یعنی تنها یک عکس کارتونی بود. این عکس را نشان داد و
گفت خداوکیلی، بالاغیرتا، جان عزیزتان، زبانآموزان که هیچ، خود شما وقتی
چنین عکسی را میبینید، تحریک نمیشوید؟
استادمان گفت که بعد از
حرفش فقط چهرههای مبهوت همدیگر را پاییدیم و لام تا کام حرف نزدیم، یعنی
توان حرف زدن نداشتیم. گفت فقط سعی کردیم که هر چه سریعتر خداحافظی کنیم و
آنجا را ترک کنیم.
این آقا و این قصه، مشتی از خروار
تصمیمسازیهای فرهنگی کشور است. فارغ از تمام چالشهای نظری که احتمالاً
بر سر اصل وجود ممیزی هست، به نظرم ریشه خیلی از تنگنظریها در حوزههای
اجتماعی و فرهنگی و هنری، جلوس آدمهای خُرد بر مصادر کلان تصمیمسازیست،
آدمهایی که مثل آن آقا احتمالاً با عکس کارتونی دخترکی تحریک میشوند، بر
این این اساس برای دیگران تصمیم میگیرند، آدمهایی که ریشه خیلی از
حساسیتهای آزاردهندهشان «قیاس به نفس» است. همینقدر ساده، همینقدر
غمانگیز.