گفتگو بادخترمدلی که خریدار باشگاه نساجی مازندارن است+عکس
شاید ظاهرم این را نشان ندهد اما من تعهدی گردن خودم داشتم. میخواستم یک کار عامالمنفعه انجام بدهم و آخرت خودم را تضمین کنم. به آقای حیدرزاده گفتم نمیدانم فوتبال چیه اما حاضر به سرمایهگذاری در این منطقه هستم. البته میدانستم این کار برد مالی ندارد اما دوست داشتم تیمی را که مردم دوستش دارند نجات بدهم. من هیچ چشمداشتی هم ندارم و فقط محض رضای خدا و برای آخرتم این کار را انجام میدهم. بعد استخاره کردم و خوب آمد و اوکی دادم به آقای حیدرزاده تا مقدمات کار فراهم بشود.
زینب امیرکمالی دختر یک زوج معروف لبنانی است. میگوید مادرش یکی از شاگردان ممتاز دکتر چمران بوده که دورههای نظامی، چریکی و جنگهای نامنظم را پیش دکتر چمران دیده است. اما جالبتر این است که او یک مدل حرفهای است و در نشریات پوشش اسلامی تصاویر بسیاری از وی منتشر شده است.
*متولد کجا هستید؟
بیروت. من در جنوب لبنان و منطقه شیعهنشین به دنیا آمدهام.
*روانپزشک هستید؟
من فارغالتحصیل رشته روانشناسی دانشگاه «ای یو وی» هستم. آذرماه سال ۹۰ آمدهام ایران.
*کارخاصی میکردید؟
من به طور حرفهای کار طراحی لباس و مدلینگ میکنم و کنار پدرم کار تجارت و فاینانس انجام میدهم. مدیر پوشاک اتاق بازرگانی ایران و لبنان هم هستم.
*خیلی خوب فارسی حرف میزنید.
ما استعداد زبانمان خوب است. در املا ضعیفم اما به جز فارسی و عربی، اسپانیایی و فرانسه هم حرف میزنم.
*چه اتفاقی افتاد که با نساجی گره خوردید؟
من برای کار دیگری آمده بودم شمال. با آقای حیدرزاده رابطه خانوداگی داریم. شبی که میهمان خانواده ایشان بودیم دیدم خیلی آشفته هستند و مدام تلفنی حرف میزنند. من نمیدانستم ایشان در قضیه باشگاهداری هستند ولی به من توضیح دادند که جریان چیست. من درباره موضوع حرف زدم و ناگهان فکری به سرم زد.
*چه فکری؟
شاید ظاهرم این را نشان ندهد اما من تعهدی گردن خودم داشتم. میخواستم یک کار عامالمنفعه انجام بدهم و آخرت خودم را تضمین کنم. به آقای حیدرزاده گفتم نمیدانم فوتبال چیه اما حاضر به سرمایهگذاری در این منطقه هستم. البته میدانستم این کار برد مالی ندارد اما دوست داشتم تیمی را که مردم دوستش دارند نجات بدهم. من هیچ چشمداشتی هم ندارم و فقط محض رضای خدا و برای آخرتم این کار را انجام میدهم. بعد استخاره کردم و خوب آمد و اوکی دادم به آقای حیدرزاده تا مقدمات کار فراهم بشود.
*شناختی از نساجی داشتید؟
اولش نه اما وقت گذاشتم و تحقیق کردم. دیدم تیم پر از ابهام است. مثلا آقای پرهام کیست؟ چه کار کرده در این تیم؟ چقدر تماشاچی دارد؟ مربیاش کیست؟ بعد هم رفتم سر تمرین و برخورد خوب بازیکنها را که دیدم انگیزهام بیشتر شد. از آن وقت هم ذهنم درگیر ماجراست. من آدمی هستم که هیجان را دوست دارم و این کار افت و خیزش زیاد است. ضمن اینکه دوست دارم هویتی بدهم به مدیریت خانمها در ورزش. شب و روز به این موضوع فکر میکنم.
* ولی ظاهرا شما در این علاقهمندی تنهایید و نمیخواهند تیم را به شما بدهند.
من جلسهای داشتم با تیم مدیریتی نساجی و مالکین دو درصدی سهام که از آدمهای مهم ورزش اینجا به حساب میآیند. جلسهای بود در هتل نارنجستان. این بعد از آن بود که دوستان به بدترین وجه رفته بودند سابقه خانوادگی من را درآورده بودند و وارد مسائل زندگی من شده بودند. حتی گفته بودند من تعادل روانی ندارم و در بیمارستان آتیه بستری شدهام. من به آنها گفتم خانمها تا بهشان میگویید بالای چشمت ابروست قهر میکنند اما من ایستادهام و آمادگیاش را دارم. آمدند و سه شرط طبیعی گذاشتند و بعد نوبت به شروط غیرطبیعی رسید!
*چه شروطی؟
مثلا اینکه اگر تیم سقوط کرد باید به اداره کل تربیتبدنی خسارت بدهم. یا منابع مالی من با یک چک سهامضائه در اختیار آنها باشد. گفتند بدهیها را پرداخت میکنی؟ گفتم بله. ۴ برگ گذاشتند جلوی من گفتند بفرما. این صورت بدهیها. زود پرداخت کن. من جواب دادم باید مطالعه کنم. گفتند وقت نیست، جواب دادند پس هیچی و برگهها را به من ندادند.
*ظاهرا آقای بهروان هم آنجا بودهاند.
بله. ایشان برخورد خیلی خوبی با من داشت و گفت دخترم ما تو را قبول داریم. ایشان آن شب خیلی کمک کرد تا اتفاق بدی نیفتد…
*ماجرای آقای پرهام چیست؟
ایشان گفته بود پولی بابت انتقال نمیخواهد اما ناگهان یک آدمی به اسم سهیل اسدی سبز شد و گفت ۵۰۰ میلیون بدهید بابت ۹۸ درصد. در دفترخانه بودیم که شماره حساب داد و گفت: بار دارم، عجله کنید! من شماره حساب را دیدم مال راننده باشگاه بود ظاهرا… بعد هم مبایعهنامه را خانم منشی با خودکار نوشته بود بدون کد رهگیری، شماره ثبت و… اصلا وضع عجیبی بود. گفتم خانم باید این مبایعهنامه با خودنویس نوشته شود.
*پول را دادید؟
نه. اما برایم جالب بود آقای پرهام که گفته بود فقط پرداخت بدهی بازیکنها برایش اهمیت دارد طلب پول کرد. در حالی که با این ۵۰۰ میلیون میشود خوابگاهی ساخت تا اینقدر از هتل نوید برای باشگاه صورتحساب نیاید.
*بالاخره ماجرا به کجا رسیده؟
دوستان پریروز زنگ زدند و گفتند شما هستید؟ من گفتم بله. اما باز دیروز دیدم مصاحبه کردهاند که من صلاحیت باشگاهداری ندارم. الان هم شنیدهام دارند با یک خریدار جدید حرف میزنند. گفتند خریداری هست که دو درصد را هم نمیخواهد و همه شرایط ما را قبول دارد. گفتم اگر اینطور است بدهید به ایشان. چرا با من جلسه گذاشتید؟
*چرا مالک ۹۸ درصد حریف سهامدار ۲ درصد نیست؟
این دو درصد مال آدمهای دستاندرکار اینجاست و طبعا اگر قرار باشد کار را شروع کنیم اگر آنها بخواهند اخلال ایجاد کنند میتوانند. کما اینکه در جلسه هتل نارنجستان گفتند میتوانند دو درصد را بدهند اما بروند پروانه باشگاه را لغو کنند!
*آنها نگران چه هستند؟
من پروفایلم مشخص است. بله، باید صلاحیت اجتماعی داشته باشم چون قرار است جوانها را دست ما بسپارند… شاید هم نگران دیوانگی من هستند. اما من جواب دادم سالمها که نتوانستند با این تیم کاری کنند شاید یک دیوانه بتواند!
*شاید میترسند شما سوءاستفاده کنید. مثلا بخواهید نماینده مجلس بشوید و این حرفها.
من احتیاجی به این شهرت ندارم. خودم از خانواده معروفی هستم، پدرو مادرم در لبنان و ایران شناخته شدهاند. نیازی ندارم اینجا را برای خودم پل کنم. من فقط احتیاج به حمایت دارم. ولی باید از کار مطمئن باشم. باشگاه باید مال خودم باشد تا رویش سرمایهگذاری کنم. زمین درست کنم. اصلا اینها به کنار. کار باید قانونی باشد. طوری که بعدا چیزی از آن درنیاید.
*با این همه مشکل حالا چه اصراری است؟
من نیت کرده بودم یک پولی برای مردم اینجا خرج کنم. گفتم که انگیزهام رضایت خدا بوده و بیمه شدن آخرتم. ضمن اینکه میتوانم کار باکیفیتی انجام بدهم. البته من با این پول میتوانم بروم لیگ برتر اما نیتم این بوده که اینجا این اتفاق بیفتد. حالا اگر تیم را به من ندادند، دوست دارم برای ساختوساز کمکشان کنم.
*به نظر خودتان اگر زن نبودید این اتفاقها برای شما رخ میداد؟
ممکن بود اما نه به این شدت.
*میدانید که آدمهای زیادی با پول آمدهاند و دست آخر رها کردهاند؟
من تاجرزاده هستم. برای من باشگاه یک پروژه است. ممکن است درآمدی برایم نداشته بشد اما این پول اولیه را باید برگرداند به منبع اصلی. چون پول تمام میشود. آن آدمها هم پولشان ته کشیده. برای این کار باید بیزنس پلن داشت.
*گفتید زیاد فوتبالی نیستید. برنامه ۹۰ میبینید؟
کم و بیش. دوست داشتم این حرفها را در برنامه آقای فردوسیپور هم بزنم. اما تا الان خبرنگارها را از من دور کردهاند.
*میدانید بهترین بازیکن دنیا کیست؟
نه.
*مسی را هم نمیشناسید؟
میشناسم. گذری فوتبال دیدهام. درباره مسی نه. از نساجی بپرسید همه سوالهایتان را جواب میدهم.
*سوال آخرم این است که بالاخره نساجی را میگیرید؟
عاقبت کار این است که من خودم را مسخره کردهام. من مرده شما زنده، اگر اینها گذاشتند کار سر بگیرد.