فيليپ راث هم درگذشت!
آگاهي از خبر درگذشت فيليپ راث برايم غمانگيز بود. در ميان نويسندگان معاصر امريكايي سه نويسنده برايم جالبتر بودهاند و آثاري از آنان را تقريبا بهطور سريالي ترجمه كردهام. نخستها وارد فاست بود كه از نوجواني با آثار او بزرگ شده بودم و برايم آينه تاريخ تحولات اجتماعي امريكا بود. سپس گور ويدال بود كه در آثارش تاريخ ايران باستان و بيزانس انعكاس بيشتري داشت و همين امر مشوق من در ترجمه شماري از آثار او شد. اما نفر سوم فيليپ راث از آنان جوانتر و از بزرگان ادبي نسل بعد بود.
به گزارش روزنامه اعتماد، با خواندن كتاب «زنگار بشر» با او آشنا شدم. زنگار بشر ماجراي استاد سياهپوستي است با رنگ رخسار روشنتر از سياهان، كه در جواني دل به دختري زيبا ميبندد كه وقتي دختر را به خانواده سياه خود معرفي ميكند و دختر به ريشه نژادي او پي ميبرد، او را رها ميكند. استاد بعدها به دليل داشتن نامي همانند يهوديان خود را يهودي جا ميزند و در واقع هويت خود را انكار ميكند. اينبار هنگامي كه دو دانشجوي سياهپوست را به دليل غيبت مورد عتاب قرار ميدهد، به دليل تبعيض نژادي و ضديت با سياهپوستان محاكمه و اخراج ميشود! داستان به نظرم فوقالعاده جالب بود و مرا به خواندن آثار ديگري از او واداشت.
وجه مشترك اين سه نويسنده نامدار به نظر من نثر فاخر و تسلط آنان بر زبان و ادبيات و تاريخ بود كه تلاش براي امانتداري در انتقال آن به زبان فارسي بر دوشم سنگيني ميكرد. از ميان آثار فيليپ راث چهار اثر او را به فارسي ترجمه كردهام. نخست همان «زنگار بشر» بود، كه به دليل سينمايي شدن آن با هنرنمايي نيكول كيدمن، ستاره نامدار و زيباي هاليوود، در ايران هم شهرت يافت و برخي به دليل ترجمه عنوان سينمايي، آن را به نام «ننگ بشري» ميشناسند. اين كتاب را ١٢ سال پيش به فارسي برگرداندم. كتاب بعدي «خشم» بود كه در ميان آثار راث به دليل پرداختن به ذهنيات جوانان و اندكي رنگ سوررئال دادن به نوعي زندگينامه نوشته شده پس از مرگ، بسيار بحثانگيز شد.
اين كتاب اشارهاي به تحولات سريع اجتماعي در امريكا دارد كه چگونه اموري كه در يك نسل پيش در دانشگاههاي امريكا در شمار تابوها و منهيات اجتماعي بودند و با آنها برخوردهايي ميشد كه حتي موجب مرگ قهرمان داستان ميشد، در بيست سال بعد در شمار امور متعارفِ رفتاري محسوب ميشدند. كتاب بعدي «افول» نام داشت كه در آن اشاراتي به برخي رفتارها و روابط، شايد از ديد فرهنگي جامعه ما، نامتعارف شده است. گرچه آن رفتار موجب «افول» و سقوط قهرمان داستان ميشود، اما با گذشت ٥ سال هنوز مجوز چاپ دريافت نكرده است. آخرين اثر فيليپ راث كه براي من نيز آخرين كارم در ترجمه محسوب ميشود، سه سال پيش با عنوان «شوهر كمونيست من» منتشر شد. نام اصلي آن بود: «من با يك كمونيست ازدواج كردم»، كه به نظر ناشر خواننده با خواندن عنوان كتاب برايش روشن نبود اين «من» ازدواج كرده زن است يا شوهر، و فكر ميكنم نظرش درست بود. «شوهر كمونيست من» ضمن بررسي اوضاع اجتماعي امريكا در دهه ١٩٤٠ و ١٩٥٠ و نيز پرداختن به درگير شدنهاي حزبي و سياسي و وفاداريهايي كه حتي در صورت تزلزل اعتقادي بريدن از گروه را با دشواريهاي حيثيتي مواجه ميكند، بر محور ماجراي مهم و بزرگ تاريخي و بدنام «مك كارتيسم» در آغاز دهه ١٩٥٠ قرار دارد، كه سناتور مك كارتي همراه با ريچارد نيكسون، نماينده كنگره با تشكيل كميته رسيدگي به فعاليتهاي ضدامريكايي دست به تعقيب و بازجويي نويسندگان و هنرمندان و بازيگران امريكايي متهم به طرفداري از كمونيسم زدند و گاه متهمان را از اشتغال و زندگي بازميداشتند. دوراني از ترور و وحشت در ميان نخبگان امريكا با افكاري مانند نيوكانها و گروهي كه پرزيدنت ترامپ كنوني، با بهرهمندي از پشتيباني لابيهاي دست راستي و موتورسواران خالكوبي شده و چرمينه پوش و كوكلوس كلان و نظاير آن از طبقات زيرين فرهنگي و گاه بسيار ثروتمند جامعه، مظهر رفتاري و كرداري امروزي آن است. آغاز جالب اين كتاب به دوراني باز ميگردد كه ارتش ايالات متحده در جنگ دوم جهاني براي پشتيباني از متفقين در بوشهر و خرمشهر پادگانهايي برپا كرده و تجهيزات نظامي را براي حمل به شوروي پياده ميكردند.
مترجم، خصوصا هنگامي كه آثار متعددي از نويسنده مورد پسند خود ترجمه ميكند، با او نوعي احساس آشنايي و حتي خويشاوندي پيدا ميكند، كه موجب ميشود خبر از دست رفتنش بيش از خبر درگذشت يك نويسنده و هنرمند بزرگ ديگر برايش غمانگيز باشد. من طي بيست سال گذشته اين امر را با درگذشت هاوارد فاست و گور ويدال نيز تجربه كردهام. فيليپ راث ركورددار جوايز ادبي امريكايي و بينالمللي بود. بارها نامزد جايزه ادبي نوبل شد و سزاوارتر از بسياري از برندگان بود و در دستيابي به آن ناكام ماند. راث در ٨٥ سالگي درگذشت.