احمدینژاد کی احمدینژاد شد؟
سیدعبدالجواد موسوی در خبرآنلاین نوشت:
اغلب کسانی که این روزها به آقای احمدینژاد بد و بیراه میگویند، همان کسانی هستند که تا چندی پیش به شدت از ایشان دفاع میکردند. این بزرگواران البته به هیچوجه از گذشته پرافتخار و باشکوه خود نادم و پشیمان نیستند و اصلاً تا جایی که من میدانم آنقدر نسبت به خودشان حسن نیت دارند که هیچ وقت حتی در خلوتشان به خودشان گمان بد نمیبرند.
آنها خود را حق مطلق و مطلق حق میپندارند و طبیعی است که حق همواره عاری از هرگونه خبط و خطایی باشد. به همین دلیل مقصر، همیشة خدا دیگریست. درست مثل حالا که میگویند احمدینژاد خیلی آدم خوبی بود و تحت تأثیر القائات جریانات انحرافی و آقای مشائی قرار گرفت، یا اینکه میگویند او هم مثل بنیصدر تصور درستی از جایگاه حقیقی خودش ندارد و امر بر او مشتبه شده. تازه نوابغی هم هستند که میگویند اصلاً ساختار ریاستجمهوری در ایران معیوب است، به گونهای که بهترین آدمها هم در دور دوم ریاستجمهوریشان دچار اعوجاجات فکری و سیاسی میشوند و… خلاصه که توجیهات مدافعان سینهچاک دیروز آقای احمدینژاد و مخالفان عصبانی ایشان شنیدنی است و مایه انبساط خاطر رنود.
از نان به نرخ روزخورها و حرملههایی که هر لحظه به رنگی درمیآیند، سخن نمیگویم. طبیعت فرومایه آنها اقتضا میکند که چنین شیوهای را درپیش گیرند. تا دیروز نان در حمایت از آقای احمدینژاد بود و امروز در دشنام دادن به ایشان. در مقابله با این موجودات کاری از دست هیچکس برنمیآید مگر آن که حضرت «خیرالماکرین» خود چارهای بیندیشد که فرمود: ز دست بنده چه خیزد مگر خدا بکند. بگذاریم و بگذریم. و مگر کار دیگری هم میتوان کرد؟ و اما در مواجهه با کسانی که معتقدند آقای احمدینژاد اسفند 1391 به هیچوجه تفاوتی با محمود احمدینژاد خرداد 1384 ندارد. تفاوت ماهوی را عرض میکنم و نه تفاوتهای ظاهری را. وگرنه همه میدانند که ایشان در آن اوایل کاپشن میپوشید و این روزها کت و شلوار.
و یا آن روزها چین و چروک صورتشان بسیار بود و این روزها از آن چین و چروکها دیگر نشانی نیست. این تغییرات جزئی را کنار بگذاریم و فیالمثل مصافحه ایشان با خانواده مرحوم چاوز را درنظر بگیریم. مگر آقای احمدینژاد در همان سال 84 نگفت مسئلهاش موی دختران و آستین کوتاه پسران نیست؟ مگر یکی، دو سال بعد مسئله حضور خانمها در ورزشگاهها را طرح نکرد؟ توجه بفرمایید که این بنده کمترین در مقام ارزشگذاری نیستم و صرفاً دارم توضیح میدهم. به مدافعان دیروز و مخالفان امروز میخواهم بگویم اگر اختلاف شما با آقای احمدینژاد بر سر چنین مسائلی است که خب، این بنده خدا از اول نظرش همین بود.
چرا همان موقع گوشهایتان را خوب باز نکردید تا بشنوید کاندیدایی که میخواهید به او رأی بدهید، به چه چیزهایی معتقد است؟ میگویید کسی که اطلاعات دینی عمیقی ندارد، چرا مفاهیم شیعی را خرج یک سوسیالیست از خدا بیخبر کرده و یا چرا آقای مشایی را در حد اولیای الهی تقدیس میکند. خب، مگر ایشان در همان سالهای اول مسئله هاله نور را طرح نکرد؟ آیا آن کار استفاده ابزاری از مفاهیم شیعی نبود؟
آیا طرح این نکته آن هم از رسانه ملی که یارانهها را شخص امام زمان به حساب مردم ایران واریز میکند، خرج کردن از مفاهیم دینی برای پیشبرد اهداف سیاسی نبود؟ میگویید آقای احمدینژاد شعارهای خوبی میداد. ایجاد شغل چندمیلیونی آن هم ظرف یک سال، ساخت خانههای ویلایی هزار متری برای هر خانواده، رفع فقر آن هم در چند ماه و شعارهایی از این دست کجایش عقلانی و قابلباور بود؟ و اصلاً مگر شعار صرف، ملاک است؟
در همان آغازین روزهای انقلاب گروههایی بودند که شعارهای خوبی طرح میکردند. گروههایی که از مبارزه با ظلم و جور و رانت خواری و استبداد میگفتند و از پیروی اباعبدالله (ع). اما دیدیم که هیچیک از آموزگاران انقلاب به شعارهای آن گروهها وقعی ننهادند چراکه میدانستند آنها مرد تحقق بخشیدن به شعارهای زیبا و انقلابی نیستند و بین عملکرد و ادعایشان تفاوت از زمین تا آسمان است. امروز میگویند آقای احمدینژاد مرزها و حریمها را شکست و به مسئولان زحمتکش نظام تهمت زد و در مجلس شورای اسلامی فیلمی را به نمایش درآورد که نباید. حقیقتاً اینگونه است؟
آیا آقای احمدینژاد از همان ابتدا چنین شیوهای را در مقابله با حریفان و رقیبان سیاسی خود پیش نگرفت؟ از همان روز اول خود را قهرمان مبارزه با فساد عنوان نکرد و بر کارنامه هر کسی به غیر از خود خط بطلان نکشید؟ تازه امروز برای ادعاهایش دست کم یک فیلم نصفهنیمه و بیکیفیت هم دارد، اما آن روزها این را هم نداشت. من البته سعی میکنم علت دفاع بیحد و حصر آن روزهای مدافعان را درک کنم. آنها آنقدر از رقبای سیاسی آقای احمدینژاد متنفر بودند که اصلاً به این چیزها فکر نمیکردند. آنها همین که میدیدند جوان بیپروایی دارد، دخل مخالفانشان را میآورد آنقدر ذوقزده شده بودند که چشمهایشان را بستند و گوشهایشان را هم کیپ کردند تا این بزرگوار هرچه دل تنگش میخواهد بگوید و انجام دهد. بدون شک آنها گمان نمیکردند که این آتش روزی دامن آنها را نیز خواهد گرفت. اگر گمان میکردند لااقل در اعطای القاب اغراقآمیزی هم چون «معجزه هزاره سوم» کمی دقت به خرج میدادند تا این همه دچار رنج و عذاب نشوند.