بيانات رهبری در ديدار مديران و مسئولان مطبوعات كشور در سال 1375؛

رهبر انقلاب: هيچ رئيس جمهورى مثل آقاى هاشمى، چنين ساده و بى‌تشريفات زندگى نمى‌كند

رهبر انقلاب در ديدار مديران و مسئولان مطبوعات كشور در سال 1375 این چنین بیان فرمودند:

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌

برادران و خواهران عزيز؛ خيلى خوش آمديد. جلسه‌اى كه در آن اهل معرفت وفرهنگ و اصحاب قلم و انديشه گرد آمده باشند، جلسه بسيار دلنشين و شيرينى است. بنده گاهى كه با مجموعه‌هايى از اين قبيل ملاقات دارم، احساس آسايش و آرامش مى‌كنم. گويى كه انسان از محيط خسته كننده كارهاى روزمرّه، به محيط جديدى وارد مى‌شود. البته براى من شيرين‌تر اين بود كه مى‌توانستم با شما برادران و خواهران كه مسؤولان اداره كننده مطبوعات كشور به حساب مى‌آييد و بخش عمده‌اى از فرهنگ كشور دست شماست و شما سازنده و نقش آفرين آن هستيد، از نزديك، به صورت ديدارِ گفتگويى ملاقات مى‌كردم و بيش از آنچه كه به شما عرض مى‌كردم، از شما مى‌شنيدم. متأسفانه، چنين پيش نيامده است. اى كاش برادر عزيزمان، آقاى «ميرسليم»، ترتيبى مى‌دادند كه ما مى‌توانستيم چنان ملاقاتى با شما عزيزان داشته باشيم.

لازم است قبل از اين‌كه عرايض خودم را به سمع برسانم، از وزارت ارشاد و دست‌اندركاران اين جشنواره – «جشنواره مطبوعات» – تشكّر كنم. كار لازم و مفيدى است و حقّاً هم، چنين كارى بر عهده وزارت ارشاد است. البته بايد روز به روز اين كار را كاملتر و رساتر كرد تا بتواند نتايج خود را به دست آورد؛ و آن نتايج، ان‌شاءاللَّه در عرصه مطبوعات كشور حس شود. بنده براى اين‌كه، ان‌شاءاللَّه از تكرار پرهيز شود، مطالبى را كه در ذهنم هست و مى‌خواهم خدمت برادران و خواهران عرض كنم، به چند بخش تقسيم كرده‌ام. از آن‌جا كه شما اهالى مطبوعات، جزو جدّى‌ترين قشرهاى جامعه هستيد و حضورتان در ميان اقشار برگزيده جامعه، به عنوان اصحاب قلم و كسانى كه مى‌نويسند و مردم نوشته آنها را مى‌خوانند، حضورى مؤثّر، نافذ و برجسته است؛ مايلم با شما جدّى، صريح و صادقانه حرف بزنم. آن هم نه فقط به عنوان يك مسؤول، بلكه بيشتر به عنوان يك فردِ فرهنگى كه در دوره‌هايى، دست‌اندركار امور مطبوعاتى هم بوده است و در زمينه‌هاىِ مختلفِ مطبوعات، از جمله عرصه‌هاى نرم‌افزارى مطبوعات، تلاشهايى از نزديك داشته است. بارى؛ مايلم قدرى در اين محدوده و اين چهارچوب با شما حرف بزنم؛ چون مسائل كشور، مسائل اساسى و مهمى است.

مطلب اوّل، در باب جايگاه مطبوعات است. سؤالى كه امروز مطرح است، اين است كه مطبوعات در كشور ايران و در نظام جمهورى اسلامى، كجاى كارند؟ كه هستند و چه هستند؟ آيا زايد و سربارى هستند؟ زينت‌المجالسى هستند؟ يا نه؛ يك عنصر حقيقى و مؤثّر و اجتناب‌ناپذير و سازنده‌اند؟ نظر ما، البته، معطوف به نكته دوم و جمله اخير است. ما معتقديم كه مطبوعات براى نظام جمهورى اسلامى، يك مقوله تجمّلاتى و تشريفاتى نيست. بنابراين، افزايش آن، تنوّع آن، كيفيّت يافتن آن، و اگر خطايى دارد، تصحيح آن، جزو كارهاى اساسى در اين نظام است. شايد پرسيده شود: «مگر نظام جمهورى اسلامى چه خصوصيتى دارد كه چنين پرداختن و رويكردى به مطبوعات، جزو كارهاى اساسى آن است؟» در جواب مى‌گوييم: خصوصيت اين است كه نظام جمهورى اسلامى يك نظام مردمى است و كسى نمى‌تواند اين را منكر شود. مخالفين ما هم نمى‌توانند اين را منكر شوند. حداكثر اين است كه مردم را تخطئه مى‌كنند و مى‌گويند «مردم نفهميدند و با اين مسؤولين و اين نظام، صفا كردند.» بالاخره صفاى مردم با اين نظام را نمى‌توانند منكر شوند و اين، مطلب واضحى است. سر و كارِ ما با مردم است؛ پس اين نظام، نظامى است مردمى.

نظام مردمى، جز با آگاهى مردمْ ممكن نيست پيش برود. نظام ديكتاتورى، نظام غير مردمى، نظام كودتايى، نظام تحميلى كه با مردم سر و كارى ندارد، دست مردم كارى ندارد، با فكر مردم سر و كارى ندارد، برايش مهم نيست كه مردم بفهمند يا نفهمند. چه آن‌جا كه شمشير حاكم است و چه آن‌جا كه سرمايه حاكم است – فرقى نمى‌كند – اگر دشمنى و مخالفتى هم با نظام شد، بالأخره سر و كارش با پول يا شمشير است و كارى به اراده و خواست مردم ندارد. بنابراين، براى آن نظام، آگاهى مردم مهم نيست. مى‌خواهند بدانند، مى‌خواهند ندانند.

مسؤولان ياوه‌گوى رژيم گذشته، يك وقت گفته بودند كه «هر كس با ما مخالف است، از اين مملكت بيرون برود!» برخورد نظامهاى غيرمردمى با مردم، چنين است. البته گاهى، رياكارانه، اسم مردم را مى‌آورند؛ لكن تظاهر است و واقعى نيست. نظام مردمى – كه مردم در بافت اصلى آن دخالت دارند – مستغنى از آگاهى مردم نيست. بايد مردمش را آگاه كند؛ بايد به آنها قوّت تحليل بدهد و بايد آنها را از آگاهيها و معلومات لازم و مفيد و معرفتِ لازم سرشار كند. منظور، تبليغات نيست كه حرفهاى خودش را پيوسته به خورد مردم دهد؛ نه. مراد، اين نيست. در نظام مردمى، مردم بايد اهل تحليل شوند تا بفهمند كه نظام برايشان مفيد است. آگاهى براى چنين نظامى، مثل آب و هوا، لازم و واجب است. نظام ما، اين گونه است. هر چه مردم بيشتر آگاه باشند، نظام جمهورى اسلامى، بيشتر سود مى‌برد. بنابراين، اين نظام، به آگاه سازى مردم نيازمند است.

خوب؛ مطبوعات نقششان روشن شد. مطبوعات يعنى مطبوعات سالم؛ نه لزوماً مطبوعاتى كه طرفدار دولت باشند – كه من در تقسيم‌بندى عرض خواهم كرد -. مطبوعاتى كه طريق سلامت بپيمايند و بنا بر عناد و بدجنسى نداشته باشند. اين گونه مطبوعات، در هر رشته‌اى قلم بزنند – سياسى باشند، فرهنگى باشند، اقتصادى باشند، درباره مسائل خارجى حرف بزنند، در خصوص مسائل داخلى حرف بزنند – و هر كارى كه بكنند، به نفع نظام حركت كرده‌اند. چرا؟ چون بر مايه آگاهى مردم مى‌افزايند. موضع مطبوعات در جمهورى اسلامى، اين است.

بنابراين، حرف من دو مخاطب دارد: يك مخاطب، دولت است. دولت بايد موضوع مطبوعات را خيلى جدّى بگيرد كه بحمداللَّه، شواهد نشان مى‌دهد برادران، جدّى مى‌گيرند. اين‌كه من از جشنواره تشكّر مى‌كنم، به همين خاطر است. اين‌كه راجع به جزئيّات كار جشنواره كسب اطّلاع مى‌كنم، به همين خاطر است. به جناب آقاى «ميرسليم» راجع به نشريه روزانه جشنواره مى‌گفتم: به هر حال، نشريه‌اى بود كه آگاهى و اطّلاعاتى درباره جشنواره مى‌داد. يعنى ما در مسائل ريز هم ذى‌علاقه‌ايم. همه به خاطر اين است كه دولت، ناگزير بايد در مسائل مطبوعات سهم داشته باشد. حالا يك وقت سهم مادّى است؛ مثل سهميه‌ها و يارانه‌هايى كه در بخشهاى مختلف مى‌دادند و كمكهايى كه مى‌كردند. يك وقت هم سهم حمايتهاى معنوى است، كه آن حمايتهاى معنوى، مهمتر از حمايتهاى مادّى و كمكهاى گوناگون است.

مخاطب دوم حرف من، خودِ مطبوعاتيها هستند كه بايد كار را از حالت تفنّن خارج كنند. كار، جدّى و اساسى است و براى اين ملت، امرى لازم است. لذا، اين استنتاجى است كه از مطلب اوّل عرض كرديم و قابل پيگيرى و مطالعه بيشتر هم هست.

مطلب دوم اين است كه از ما سؤال مى‌شود – و از همه كس هم قابل سؤال است – كه «شما از وضع كنونى مطبوعات ايران راضى هستيد يا نه؟» من اگر بخواهم در اين جلسه خصوصى و خودمانى به شما مطلبى عرض كنم، جوابم اين است كه «نه؛ راضى نيستم.» چرا؟ چون كيفيّت مطبوعات كشور، متناسب با تاريخ مطبوعات در اين كشور نيست. اين، نكته مهمى است. ما درباره هر پديده‌اى كه سخن مى‌گوييم و قضاوت مى‌كنيم، بايد به تاريخ آن پديده نگاه كنيم. يك وقت پديده‌اى است كه اگر چه در دنيا سوابق زيادى دارد، اما تازه وارد اين سرزمين شده است. خوب؛ نمى‌شود زياد انتظار داشت. يك وقت پديده‌اى است كه ضعيف وارد شده يا به وسيله آدمهاى نالايق وارد شده است. نمى‌شود خيلى توقّع داشت. اما يك وقت پديده‌اى است كه سابقه زيادى دارد و خوب هم وارد شده است، كه مطبوعات از اين قبيل است. البته مطبوعات، وارداتى است؛ يعنى جزو بخشهاى مثبت فرهنگ غرب است كه ما از آنها گرفتيم. يك وقت من درباره «تعاطى فرهنگى» – نقطه مقابل «تهاجم فرهنگى» – بحث مفصّلى كردم كه از مصاديقش، يكى همين مطبوعات است. خوب؛ ما مطبوعات را از غرب گرفتيم. غربيها سابقه زيادى در حرفه روزنامه‌نگارى داشتند. از اواخر دوران ناصر الدّين شاه هم مطبوعات وارد ايران شد و فعّاليتش را آغاز كرد. اوجِ كار مطبوعات، در دوران مشروطه بود؛ يعنى از عهد مظفرالدين شاه بتدريج افزايش پيدا كرد.

مطبوعاتِ آن وقت را كه نگاه مى‌كنيم، مى‌بينيم به خلاف اصل روشنفكرى در ايران – كه بارها عرض كرده‌ام «روشنفكرى در ايران، بيمار متولد شد» – كسانى كه پديده روشنفكرى را به معناى غربى و اروپايى‌اش وارد كشور ما كردند، آدمهاى سالمى نبودند. امثال «ميرزا ملكم خان» بودند. آدمِ خوبشان كسى مثل «تقى‌زاده» بود كه كلمه قصار معروفش، هنوز در گوشها زنگ مى‌زند و بيانگر حالت خود باختگى اوست. روشنفكرى در ايران، اساساً سالم متولد نشد. لذاست كه در طول اين ساليان دراز، روشنفكرهاى خوب، روشنفكرهاى متعهّد و حقيقتاً دلسوز – يكى از خصوصيات روشنفكرى «تعهد» است؛ به اين معناى معروف در كشور ما – واقعاً حائز اين معانى بودند. اما در عين حال، جريان روشنفكرى، جريانى نشد كه بتواند با مردم ايران مخلوط شود، اُنس بگيرد، از آنها بياموزد و به آنها تعليم دهد. در اغلب قضايا، جريان روشنفكرى، تجربه خوبى نشان نداد. البته بعضى از اشخاصِ روشنفكر، انصافاً خيلى خوب وارد ميدان شدند و فداكاريهاى زيادى هم كردند. اگر علما را كه يكى از دو جريان مؤثّر در نهضت مشروطيت بودند، از مجموعه روشنفكرى خارج بدانيم، روشنفكرهاى آن دوره كه در قالب انجمنها و غيره مى‌گنجيدند، دومين جريان تأثيرگذار محسوب مى‌شدند. لكن بعد از صدور فرمان مشروطيت، آن اشكالات معروف در جريان روشنفكرى پديد آمد. على‌اىّ حال، نمى‌خواهم راجع به روشنفكرى بحث كنم. اما مطبوعات، در كشور ما بيمار متولد نشدند.

اگر به مجموعه روزنامه‌هاى دوره مشروطه و اندكى قبل از مشروطه نگاه كنيد، در آنها مطالب بسيار خوبى به چشم مى‌خورد. طنزهاى پخته، ادبيات والا و مطالب حاكى از دلسوزى و علاقه‌مندى نسبت به سرنوشت كشور، از شاخصه‌هاى چنين روزنامه‌هايى است. با گذشت حدود نود سال از تاريخ نشر اين روزنامه‌ها، در آنها بعضاً مطالب و نكاتى يافت مى‌شود كه براى امروز هم خيلى كهنه نيست. نشريه‌اى را از همان روزگار در دست مطالعه داشتم كه در آن طنز بسيار پخته‌اى درباره «امين‌السلطان» درج كرده بودند! طنزى قوى و دنباله‌دار، كه بعد از كشته شدن امين‌السلطان مجال نشر يافته بود. تعجب كردم! طنزى در نود سال قبل، به اين خوبى؛ آن هم به قلم نويسنده‌اى كه چندان هم معروف نيست! آيا طنز امروز مطبوعات كشور ما، از آن وقت به قدر نود سال پيشرفت كرده است؟ نمى‌شود قرص و محكم، جواب مثبت داد.

هوشمندى و زيركى در ارائه مطالب، از ديگر ويژگيهاى مطبوعات آن روزگار است. نمونه ديگرى در ذهن من هست كه در يكى از همان مطبوعات عهد مشروطيت ديدم. مربوط به زمانى است كه «على خان امين‌الدوله»، از صدارت بر كنار و به رشت رفته و خانه نشين شده بود. ظاهراً شايعاتى عليه امين‌الدوله بوده است. به هر حال، مخالفينش بر سر كار بودند. قضيه از اين قرار بوده كه امين‌الدوله براى – به گمانم – روزنامه «پرورش» نامه‌اى مى‌نويسد و از خودش دفاع مى‌كند. البته پاى آن نامه، امضاى خودش را نمى‌گذارد و به عنوان فردى ناشناس، آن را ارسال مى‌كند. اهل قلم مى‌دانند كه قلمِ امين الدوله، قلمى پخته و قوى و در عين حال قابل شناختن است. او شايد از اين حيث، بهتر از همه رجال عهد قاجار باشد.

بارى؛ سردبير آن روزنامه، قلم امين‌الدوله را مى‌شناسد و مى‌فهمد كه نوشتن نامه، كار خود امين‌الدوله است. لذا، پاسخى به تناسب اين شناسايى به نامه مذكور مى‌دهد. پاسخ سردبير روزنامه، به نظر من به قدرى جالب و هشيارانه و آميخته با زيركى است كه انسان شگفت‌زده مى‌شود. ببينيد! سابقه روزنامه‌نگارى ما، اينهاست. البته هوچيگرى، تهمت زدن و مطرح كردن برخى از آدمها هم، در مطبوعات آن عصر هست كه اين جزو بزرگترين نقاط ضعف آنهاست. لكن چنان نقاط مثبتى هم كه ذكر شد، دارند.

خوب؛ ما اكنون نزديك به صد سال است كه سابقه روزنامه‌نگارى داريم. به تاريخ نشر اوّلين روزنامه در ايران نمى‌خواهم اشاره كنم؛ ولى از وقتى كه در شهرهاى تبريز، رشت، اصفهان، تهران و مشهد، روزنامه‌هاى متعدّدى پديد آمد، تا امروز حدود صد سال است. عزيزان من! ما حقّاً به قدر صد سال پيش نرفته‌ايم و اين خسارت است. جالب است كه در برخى مقولات ديگر، كه آنها هم از اروپا آمده است و ما گيرنده آنها هستيم، پيشرفتهاى زيادى داشته‌ايم. ما امروز وقتى بين مجلّات و روزنامه‌هاى خودمان با مطبوعات معروف دنيا، قائل به مقايسه مى‌شويم، مى‌بينيم كه هم از لحاظ فنّى، هم از لحاظ نوع مطلب آرايى، هم از لحاظ احتواى بر مطالب قوى و عميق و تحليلها و وسيع‌نگريها، از آنها عقب هستيم! چرا بايد اين طور باشد؟! گيرم كه كشور ما در صنعت و فنآورى و دانش جديد، از غرب، عقب باشد؛ اما از نظر فرهنگ كه عقب نيست! ما در گنجينه فرهنگى، از آنها عقب نيستيم. شعر ما، نثر ما، انواع ادبيات و فرهنگ ملى ما كه كمبودى ندارد! پس چرا بايد عقب بمانيم؟! من از اين وضع راضى نيستم.

البته هر كس تقصير را به گردن ديگرى خواهد انداخت. يك عدّه مى‌گويند «دولت به ما كمك نكرده است.» يك عدّه مى‌گويند «شما سياسى كارى كرديد» و يك عده هم مسائل ديگرى را مطرح مى‌كنند. بحث بر سر تعيين مقصّر نيست كه ببينيم چه كسى در اين بين كوتاهى كرده است؟ بحث بر سرِ واقعيتى است كه وجود دارد. چه كسى بايد براى اين مشكل راه چاره پيدا كند؟ مسلماً خودِ خانواده مطبوعات و متولّىِ رسمىِ مطبوعات در دولت كه وزارت ارشاد است. براى اين مسأله، بايد فكرى بكنيد. عرض من اين است كه اگر جشنواره فقط به اين يك مطلب بپردازد كه ببينيم «راه عمق بخشيدن به كيفيّتهاى مطبوعات در كشور چيست» و كسانى هم در اين زمينه فكر كنند، جا دارد. به تعبيرى ديگر، جشنواره به اين نتيجه رسيده باشد كه فقط بر سر همين مسأله خاص، مطالعه و فكر شود.

من البته نكاتى را در ارتباط با مطبوعاتمان يادداشت كرده‌ام كه نشانگر ضعفهاىِ موجودِ اين رسانه است. حضور نداشتن قوى در مسائل بين‌المللى، نبود تحليلهاى قوى، ضعف كارهاى هنرى و ضعف زبان فارسى، از آن جمله است.

خوب؛ كاغذى را كه شما در هيأت روزنامه يا مجلّه به دست خواننده مى‌دهيد، براى او «لغتِ امام»؛ يعنى «زبان معيار» مى‌شود. اين را چگونه مى‌خواهيد تهيه كنيد؟ آن وقت ناله سر مى‌دهيم كه زبان فارسى چنين و چنان شد! مگر نه اين‌كه از مطبوعات بايد زبان فارسى را درست كرد؟ مطبوعات، از اين جهت، از صدا و سيما مهمتر است. من البته راجع به زبان فارسى، سالهاست – شايد ده سال بيشتر است – كه با صدا و سيما بحث و بگو مگو دارم؛ براى اين‌كه در آن زمينه پيشرفت كنند؛ كارهايى بكنند و اشكالات را بر طرف سازند. اما روزنامه‌ها، از اين جهت از صدا و سيما مهمترند. چون مخاطبين آن رسانه، در زمينه زبان فارسى و نكات و ظرايف زبانى و دستورى، فقط از طريق گوش ارتباط دارند و مواردى كه عنوان مى‌شود، لحظه‌اى و گذراست. امّا مطبوعات در خانه و كاشانه ما، براى مدتها مى‌مانند؛ افراد متعدّدى آن را مى‌خوانند و در آن تعمّق مى‌كنند.

يكى ديگر از ضعفهاى مطبوعات ما، تقليد كوركورانه از كارهاى غرب است. گفتيم كه روزنامه‌هاى غرب، از ما قويتر و پخته‌ترند؛ اما معنايش اين نيست كه ما شكل عنوان گزينى خود را هم مانند آنها كنيم. فرض بفرماييد كيفيّت دستور زبان انگليسى، مثلاً در عقب و جلو بودن عناصر جمله، با زبان فارسى فرق مى‌كند. آنها طبق دستور و قاعده زبان خودشان، شكلِ عنوان را مشخّص مى‌كنند. چه لزومى دارد كه ما در زبان فارسى عيناً همان را تقليد كنيم؟! در بعضى از روزنامه‌ها مى‌بينيم كه عيناً از شكل عنوان‌گزينى روزنامه‌هاى امريكايى و انگليسى تقليد مى‌كنند؛ كه البته از ما بدتر در اين زمينه، عربها هستند! چه لزومى دارد اين كار را بكنيم؟! فارسى، زبانى غنى و شيرين است. هزار شيوه در كار فارسى گويى و فارسى نويسى براى عنوان زدن وجود دارد. خوب؛ از اين شيوه‌ها استفاده كنيم. البته آنها بعضى از كارهاى خوب هم مى‌كنند كه بايد ياد گرفت. مثلاً خوش آهنگ كردن عناوين در بين مطبوعات انگليسى، امر بسيار رايجى است. يعنى عنوانهاى خوش آهنگ با سجعهاى آغاز كلام مى‌زنند. البته سجع ما، نه در آغاز كه در پايان كلام و جمله است.آنها از اين كارها مى‌كنند، كه خوب است. اين كارها را اگر به طور محدود تقليد كنيم، منعى ندارد؛ گرچه تقليدِ يكسره، جايز نيست.

مطلب سومى كه مى‌خواهم عرض كنم، تقسيم بندى مطبوعات كشور، در ارتباط با نظام است. اين تقسيم‌بندى از جهت فضاى كلّى مطبوعات و جهت كلى دادن به آنها، كارى لازم است. از اين جهت بنده اين تقسيم‌بندى را مى‌كنم، والّا فعلاً بناى ايراد و اعتراض نسبت به كسى ندارم. از اين جهت، مطبوعات كشور به سه قسم تقسيم مى‌شوند: يك قسم مطبوعاتى هستند كه نظام را قبول دارند و موافقين نظامند. البته منظور اين نيست كه دولت را با همه كارهايش قبول دارند. كسانى كه نظام را قبول دارند، طيف وسيعى را تشكيل مى‌دهند. بعضى منتقد به دولت يا طرفدار آن هستند. بعضاً معترض به فلان وزارتخانه و فلان تشكيلات و دستگاه، يا مدافع آنها هستند. ولى به هر حال، نظام جمهورى اسلامى را در ايران، قبول دارند. در بين آنها چپ هست، راست هست، سلايق مختلف هست، جناح‌بنديهايى با خط و خطوط مختلف در عرصه سياسى هست. اينها همه در يك طرف قرار مى‌گيرند و اكثريت هم اينهايند. قسم دوم، مطبوعاتى هستند كه نسبت به نظام اسلامى بى‌تفاوتند. يعنى هيچ گونه طرفدارى از نظام -حتّى به صورت درج يك خبر – نمى‌كنند؛ لكن كارى هم به كار نظام ندارند و از كنار آن رد مى‌شوند. اين هم يك قسم از مطبوعات است. (مثل مجلات علمى، مجلات فرهنگىِ محض، مجلّات شعرى، مجلات تخصّصى و امثال اينها.) يك قسم هم مطبوعاتى هستند كه بنده اسمشان را مجلات يا روزنامه‌هاى «معاند» مى‌گذارم؛ «مطبوعات معاند»! كه البته تعدادشان زياد نيست و اسمى هم از مجله‌اى نمى‌آوريم! از جمله اصطلاحات غلط و رايج در اين قسم از مطبوعات، اصطلاح «دگرانديش» است. عناصر فعّال در اين مطبوعات هم، خوششان مى‌آيد كه به آنها «دگرانديش» اطلاق شود! در معنا مى‌خواهند بگويند چون ما انديشه ديگرى داريم، مورد غضب دستگاه هستيم! البته خيلى هم مورد غضب نيستند. به هر حال، بحث انديشه، اصلاً نيست. بحث «دگرانديشى» نيست.

خوب؛ در جمهورى اسلامى، همه گونه انديشه‌اى آزاد است. ما با اقليّتهاى مذهبى هم مثل برادران خودمان برخورد و رفتار و رفاقت مى‌كنيم. اصلاً يادمان نمى‌آيد كه فلان كس – فرض بفرماييد – مذهب ديگرى دارد و قاعدتاً فكر ما، دين ما و اسلام ما را هم قبول ندارد! حتّى به خانه‌هاى آنها هم مى‌رويم. بنده سالهاست كه به مناسبت سال نو مسيحى، معمولاً به خانه شهداى مسيحى مى‌روم. طرف، آشورى يا ارمنى است. به خانه‌شان مى‌رويم؛ پهلوى زن و بچه و جوانشان مى‌نشينيم؛ حرف مى‌زنيم و ميوه و شيرينى‌شان را مى‌خوريم؛ ولى هيچ يادمان هم نمى‌آيد كه اينها مذهب ديگرى دارند. ما در جمهورى اسلامى، بحث انديشه نداريم كه مثلاً چون كسى انديشه ديگرى دارد، با او برخورد كنيم. اصلاً اين طور نيست! پس، «دگرانديش» يعنى چه؟! بحث، بحثِ «عناد» است؛ بحث «معارضه» است؛ بحث «غرض‌ورزى» است. غرض ورزى مى‌كنند؛ چون اين نظام را قبول ندارند. البته فقط قبول نداشتن هم نيست. بنا دارند با نظام معارضه كنند. يعنى عناد كنند و به همان مقدارى كه جرأتشان اقتضا مى‌كند، ضربه بزنند. البته چندان هم آدمهاى با جرأتى نيافتيمشان! امّا همان مقدار كه شرايط ايجاب مى‌كند، در پى آنند كه حرفى بزنند؛ در بزنگاهى خاص، نيشى فرو كنند و زهرى بريزند. بحثْ سرِ اينهاست؛ يعنى مغرضين كه يك طبقه و يك دسته‌اند.

هر كدام از اينها، حكمى دارند. عرض كردم، من اين جلسه را مى‌خواهم صريح باشم و اميدوارم و خواهش مى‌كنم شما هم در زمينه مطبوعات، با مردم از شيوه صراحت پيروى كنيد. البته نمى‌خواهيم بگوييم برويد و فوراً معاندين را معرفى كنيد و بگوييد فلان كس چنين است؛ نه. جنجال آفرينى، اصلاً! بنده تشنّج فكرى و فرهنگى را اصلاً قبول ندارم. نه؛ هر كس به كار و وظيفه خودش بپردازد. لكن در بيان مطالب با مردم، از همين روحيه و همين لسان استفاده كنيد. ما گاهى به اينها مى‌گوييم كه بر خلاف همه ديپلماسيهاى عالم، ديپلماسى ما صريح است. على‌اىّ حال، مى‌خواهيم صريح صحبت كنيم.

ديدگاه من درباره گروه اوّل اين است: ما معتقديم آقايانى كه نظام را قبول دارند، وظايفى هم به عهده دارند. اين وظايف، با سليقه و عقيده خاص آنها هم هيچ منافاتى ندارد. توقّع اين است كه به آن وظايف عمل كنند.

يكى از آن وظايف اين است كه فضاى كشور را فضاى تشنّج مطبوعاتى قرار ندهند. يعنى پيوسته اين به آن و آن به اين بد نگويد. در روزنامه مربوط به جشنواره مطبوعات، آقايانِ مسؤول با چند نفر درباره مسائل مطبوعات مصاحبه كرده بودند كه آن را مى‌خواندم. (در پرانتز بگويم كه ما براى اسم روزنامه هم، به آقاى ميرسليم، اعتراض كرديم. «كاغذ اخبار» گرته‌بردارى زياد شيرينى نيست. اسم روزنامه را «كاغذ اخبار» گذاشته‌اند؛ آن هم نه «كاغذ خبر»! در حالى كه اگر واقعاً Newspaper هم بخواهند ترجمه كنند، «كاغذ خبر» مى‌شود و نه «كاغذ اخبار». به نظر من كه اين گرته‌بردارى، لزومى نداشت. كرده‌اند ديگر! ايشان متعذّر شدند كه چون اسم اوّلين روزنامه، «كاغذ اخبار» بوده، از آن جهت براى روزنامه جشنواره هم از آن اسم استفاده كرديم. انتخاب اسمِ «كاغذ اخبار» كار زياد شيرينى نبود.) على‌اىّ حال، مصاحبه چاپ شده در همين كاغذ اخبار – يا به تعبير درست‌تر Newspaper – را مى‌خواندم. ديدم جوانى در طرح ديدگاههايش عنوان كرده كه فضاى مطبوعات و روزنامه‌هاى كشور، فضاى دعواست! راست هم گفته است. روزنامه‌ها با هم دعوا دارند. خوب؛ به هم چه كار داريد؟! كار خودتان را بكنيد. يك نفر خطِّ يك است، يكى خطِّ دو است، يكى خطِّ سه است. خوب؛ هر كس خطِّ خودش را برود، كار خودش را بكند. توقّع نيست كه اينها از سلايق خودشان، به خاطر ديگرى دست بردارند. هر كسى مبنايى دارد، ممشايى دارد، سليقه‌اى دارد.

پس، يك توقّع اين است كه با دعواهاى خودشان، فضا را، فضاى تشنّج نكنند. توقّع دوم اين است: نظامى را كه قبول دارند، تضعيف نكنند. نمى‌گوييم به فلان وزير يا فلان مسؤول يا فلان بنياد يا فلان نهاد انقلابى، اعتراض نكنيد. اگر اعتراض و انتقاد در حدّ معقولى باشد، چه مانعى دارد؟! به قول آقايان دولتيها «سازنده» هم هست. بر سرِ انتقاد، بحثى نداريم. بحث بر سرِ نظام است. از آن‌جا كه پايه هر نظام و هر زندگىِ فردى بر اميد است، پس اميد را در دلهاى مردم متزلزل نكنيد. اين، يكى از سفارشهاى ماست. به گونه‌اى حرف نزنيد كه پير و جوان و زن و مرد، افق آينده خود را تيره و مه آلود ببينند. چرا اين كار را مى‌كنيد؟! ايران كه افق مه آلود و تيره‌اى ندارد! اين ملت، ملتى است كه با همه مشكلات بزرگ در طول قرنها دست و پنجه نرم كرده و بر همه آنها، ولو بعد از گذشت مدتها، فائق آمده است. پس افق تيره‌اى در كشور نداريم.

خوب؛ امروز امريكا جلو ما سينه سپر كرده است؟ كرده باشد! اسرائيل در صحنه بين‌المللى سگدو مى‌زند؟ خوب؛ بزند. براى ما اهميتى ندارد. يا فرض كنيد اجناس و كالاها گران شده است؟ خوب؛ شده باشد. يك وقت هم ارزان خواهد شد. منظور اين است كه اگر در هر زمينه‌اى، وضع نابسامانى به وجود مى‌آيد، نبايد مجوّز شود كه ما فروغ اميد را در دلها بميرانيم. اين، نمى‌شود. اين، جايز نيست. اصل و اصول انقلاب را زير سؤال نبريد. اسلام را زير سؤال نبريد. نگذاريد مسائلى كه پايه‌هاى اصلى انقلاب است، با نوشته‌هاى ناشيانه يا نوشته‌هايى كه بعضى اشخاص، زيركانه در مطبوعات شما وارد مى‌كنند، زير سؤال برود. مراقب اين موارد باشيد. البته عرض كرديم كه سلايق مختلف است و ما هم با سلايق مختلف كارى نداريم. على‌اىّ حال، توصيه ما اين است.

از جمله مواردى كه اين‌جا يادداشت كرده‌ام، يكى هم نشر فرهنگ عمومى و دانش اجتماعى است كه بايد به آن عمق و كيفيّت دهيد. اصلاً مهمترين كار شما آقايان و خانمها كه در مطبوعات كار مى‌كنيد، اين است كه به كارها كيفيّت دهيد؛ هم به كارهاى سياسى، هم به كارهاى فرهنگى و هم به كارهاى ادبى. انسان گاهى اوقات در مطبوعات، صفحه شعر را مى‌نگرد؛ اصلاً رغبت نمى‌كند بخواند. سرمقاله را نگاه مى‌كند؛ اصلاً هيچ جاذبه‌اى ندارد. پس زيبايى در سخن چه شد؟! لطافت زبان فارسى چه شد؟! هنر نويسندگى چه شد؟! ذوق چه شد؟! مگر نه كه اين همه براى كيفيّت بخشيدن به مطبوعات است؟! از واژه‌هاى سنجيده، تعبيرات زيبا و تركيبات نو استفاده كنيد. از هنر، از كاريكاتور و از عكس استفاده كنيد. تحليلهاى خوب چاپ كنيد. خوب؛ اينها مواردى است كه ما از همه مطبوعاتِ قسم اوّل، انتظار داريم رعايت كنند. اكثريت مطبوعات هم – اعم از روزنامه و مجله – اينها هستند.

البته تعدادى از مطبوعاتِ قسم اوّل – چه مجلّه و چه روزنامه – با بودجه‌هاى عمومى اداره مى‌شوند. اين نكته را هم عرض كنم: مطبوعاتى كه با بودجه‌هاى عمومى اداره مى‌شوند، در مقابل مطبوعاتى كه اداره آنها با بودجه‌هاى شخصى است، ارتباط بيشترى با دستگاه ندارند. اصلاً اين طور نيست كه فرض كنيم روزنامه‌هاى اطّلاعات و كيهان، تلفن به دست نشسته‌اند و منتظرند كه كسى به آنها بگويد چه بنويسيد و چه ننويسيد! نه. اينها روزنامه‌هاى مستقلّى هستند. ارتباط اين روزنامه‌ها با دولت، مسؤولين دولتى و منابع مالى خودشان – چون مربوط به بيت‌المال هستند – به هيچ وجه قابل مقايسه با روزنامه‌هاى بخش خصوصى در دنيا كه از كمپانيها پول و خط و الهام مى‌گيرند، نيست. اصلاً آن، چيز ديگر و اين چيز ديگرى است.

به هر حال، اين مطبوعات استقلال دارند. يعنى خوشبختانه براى خودشان، فكرشان و سلايقشان مى‌نويسند و نظراتشان را ترويج مى‌كنند. گاهى تهمت مى‌زنند كه چنين مطبوعاتى دولتى هستند و از دولت، دستور مى‌گيرند. كأنّهُ، دستور گرفتن از دولت، بد و ناپسند، امّا دستور گرفتن از دشمن خوب و پسنديده است! به هر حال، گويا چنين معامله‌اى، در ذهن بعضى اشخاص وجود دارد. جالب اين است كه مطبوعات مورد بحث، نه تنها از دولت دستور نمى‌گيرند، كه خيلى اوقات، دولت از آنها گله‌مند است! آقاى رئيس جمهور، مكرّر از همين مطبوعات، پيش بنده گله و شكايت مى‌كند كه چنين كردند و اين طور نوشتند. اين، از مطبوعات قسم اوّل و انتظارى كه ما از آنها داريم.

و اما از مطبوعات قسم دوم، انتظار زيادى نداريم. يعنى به هيچ وجه از كسانى كه درباره نظام، اظهار نظر مثبتى نمى‌كنند، حرفى در تأييد نمى‌زنند، مشغول كار علمى و فرهنگى خودشان هستند و البته عليه نظام، اقدام و فعاليتى هم نمى‌كنند، هيچ انتظارى نداريم. اين را بدانيد! بنده به عنوان مسؤول كشور عرض مى‌كنم: هيچ گونه انتظارى نداريم. هر كس در اين زمينه از فشار دستگاه سخن به ميان مى‌آورد، خلاف واقع و دروغ گفته است. آنها كار خودشان را بكنند. اگر فرهنگ كشور را تقويت مى‌كنند، دولت بايد كمكشان كند. اگر سواد مردم را زياد مى‌كنند؛ به ترويج ادبيات مى‌پردازند و زبان فارسى را رواج مى‌دهند، دولت بايد كمك هم به آنها بكند؛ ولو بى‌تفاوتند. با ما كارى ندارند، نداشته باشند. ما هيچ انتظارى از اينها نداريم.

اما دسته سوم، وضعشان فرق مى‌كند. البته اگر مطبوعات قسم سوم را «معاند» مى‌نامم، به اين معنا نيست كه شمشير به دست گرفته‌ايم و مى‌خواهيم سراغشان برويم؛ خير! وضع آنها، فردا با ديروز، هيچ فرقى نخواهد كرد. من مى‌خواهم حقيقت مطلب را بيان كنم و آنچه را كه در ذهن هست، بگويم.

اوّلاً در مطبوعاتى كه معاند با نظام جمهورى اسلامى هستند، عناصر نامطمئن، زياد است. اگر هم واقعاً بعضى از افراد كه در اين قسم مطبوعات حضور دارند، بنا ندارند با دستگاه در بيفتند؛ اما وجود آدمهاى ناباب در تشكيلاتشان، حتمى است. ما در اين تشكيلات آدمهايى را مى‌شناسيم كه سابقه آنها به كلّى غير قابل اعتماد و سالب اطمينان است. فرض بفرماييد در اين تشكيلات، عنصر يا عناصرى با گرايش ماركسيستىِ قوى حضور دارند كه شناخته شده‌اند. بنده بسيارى از آنها را با نام و نشان و آثار، از ديرباز مى‌شناسم. من با محيط روشنفكرى كشور، سالهاى متمادى ارتباط تنگاتنگ و نزديك داشتم و با خيلى از اين افراد كه بعضى در ايرانند و بعضى در خارج، يا ارتباط نزديك و دوستانه، يا سلام و عليك و يا آشنايى داشتم. اغلب آنها خارج از دايره اطّلاع و معرفت من نيستند. پيش از پيروزى انقلاب، سالهاى متمادى، لااقل با آثارشان آشنايى داشته‌ام. در ميان اينها كسانى بودند كه گرايشهاى ماركسيستىِ تندى داشتند و با همين گرايشهاى ماركسيستى، بناى همكارى با ساواك را گذاشتند و يا در دفتر «فرح» مشغول فعاليت شدند! خوب؛ اين سابقه، سابقه خيلى پاكى است؟! به چنين عناصرى مى‌توان اعتماد كرد؟! البته توقّع داشتن از عنصر يا عناصرى چنين، واقعاً توقّع بى‌جايى است. كسانى در مطبوعاتِ قسمِ سوم حضور دارند كه امروز دم از آزادى مى‌زنند. مى‌گويند: «آزادى بيان نيست و اختناق حاكم است.» مى‌گويند: «دولت هر چه را كه دلخواه خودش باشد، اجازه گفتن و نوشتن مى‌دهد.» در حالى كه خودشان هم مى‌دانند خلاف واقع مى‌گويند. برخى از همين افراد، در دوران رژيم شاه هم به كارهاى مطبوعاتى سرگرم بودند. آن اختناق سياه را مى‌ديدند؛ اما نه فقط لب از لب نمى‌گشودند كه همكارى هم مى‌كردند! اينها با ستايشهاى زبانى، نوشتن مقالات و با نوشتن كتاب و جزوه، به نفع دستگاه آن روز كار مى‌كردند. آيا اينها در دفاع از آزادى صادقند؟! كسى كه دوره اختناق محمّدرضا شاهى را تحمّل كرده و لب به اعتراض نگشوده، اگر در دوران جمهورى اسلامى كه هر كس هر چه مى‌خواهد مى‌نويسد، دم از آزاديخواهى بزند، آيا از صداقت برخوردار است؟!

اينها توجّه ندارند كه خودشان مكذّب خودشان هستند. مصداقِ كسى هستند كه يك ساعت استدلال مى‌كرد تا ثابت كند آدم كم حرفى است! مرتّب مى‌نويسند آزادى نيست و نوشته‌هاى خود را با انواع تهمتها همراه مى‌كنند. نظام را متحجّر، تنگ نظر، يك سونگر، بى‌سواد، غافل از مسائل نو، قرون وسطايى و داراى عينك كهنه مى‌نامند و با استفاده از تعبيرات به اصطلاح ادبى و هنرى، آن را متّهم مى‌كنند. با اين حال، اگر فرضاً روزنامه‌اى مطلبى عليهشان بنويسد، فرياد بر مى‌آورند كه «محيط، محيط تهمت است و به ما تهمت مى‌زنند.» آيا تهمت زدن به مسؤولين نظام؛ يعنى كسانى كه عمرى را در مبارزه، در سختى و در رنج و مصائب رژيمى كه شما با آن همكارى مى‌كرديد، گذراندند و اكنون هم كه مسؤوليت دارند، از اين مسؤوليت براى دنياى خودشان هيچ استفاده‌اى نمى‌كنند، جايز است، ولى انتقاد از شما، خطاى نابخشودنى است؟!

بدانيد كه امروز در دنيا هيچ رئيس جمهورى مثل آقاى هاشمى، چنين ساده و بى‌تشريفات زندگى نمى‌كند. بنده در دوران رياست جمهورى خود، بارها به كشورهايى كه به اصطلاح كشورهاى انقلابى بودند، مسافرت كردم. در فلان كشور، رئيس جمهورى كه تا ديروز در چادر زندگى مى‌كرده است – به طورى كه خودش يا وزير خارجه‌اش مى‌گفت، با تفنگ معمولى، هشت سال زير چادر زندگى مى‌كرده‌اند – در قصر امروزش كه از ما در آن پذيرايى مى‌نمود، چنان تشريفات و جبروتى حاكم بود و چنان تقليد و عكسبردارى دقيقى از حاكم پرتغالى كه قبل از وى در آن كشور زندگى و حكومت مى‌كرد، كرده بود كه انسان در شگفت مى‌ماند! مسؤولين كشورهاى ديگر، اين طور زندگى مى‌كنند! اما مسؤولين جمهورى اسلامى، توقّعى از كسى ندارند. وزير از خانه‌اش بيرون مى‌آيد، به مغازه لبنياتى مى‌رود و براى كودكش شيشه‌اى شير مى‌خرد، يا در صف نانوايى مى‌ايستد، نان مى‌گيرد و به منزلش مى‌برد. كجاى دنيا چنين چيزى هست؟!

به ياد دارم در زمان رژيم سابق، رئيس جمهورى در هند از دنيا رفته بود. – مى‌دانيد كه در هند، رئيس جمهور كاره‌اى نيست. به عنوان مقامى تشريفاتى حضور دارد؛ و اصلاً روى او حساب نمى‌كنند. – آن رئيس جمهور، آدم با سوادى بود. روزنامه‌هاى ما در آن زمان راجع به وى نوشتند كه در ساختمانى ساده با چهار، پنج اتاق زندگى مى‌كرد و امور شخصى‌اش را خودش انجام مى‌داد. واقعاً در آن روزگار تعجّب مى‌كرديم كه يك رئيس جمهور، آن طور زندگى كند! شما آن رئيس جمهورى را كه واقعاً هيچ كاره محض بود – در واقع مجسّمه‌اى بود – در نظر بگيريد و به رئيس جمهور خودمان كه شخصيتى مسؤول و مورد اعتنا در عرصه‌هاى بين‌المللى است، بنگريد. برويد خانه‌اش را ببينيد كه آيا چهار، پنج اتاقْ بيشتر دارد؟ همان خانه‌اى است كه قبل از انقلاب هم محل سكونتش بوده و يا از اوّل انقلاب در آن اقامت گزيده است. اين، وضع زندگى مسؤولين جمهورى اسلامى است! در اين جمهورى، هر كس هر چه مى‌خواهد، مى‌گويد. هر كس در هر ممشا و مسلكى كه دوست مى‌دارد، سيْر مى‌كند. كسى كارى به كسى ندارد. آن وقت در همين نظام، برخى افراد كه فجايع رژيم سابق را تحمّل كردند و لب از لب نگشودند، دم از آزاديخواهى و پايمال شدن حقوق بشر مى‌زنند! در مقابل چنين مسائلى، انسان احساس مى‌كند كه بعضى افراد، چقدر بى انصافند!

شما بدانيد، ما تحملّمان خيلى زياد است. واقعاً در نظام جمهورى اسلامى، تحمّل شنيدن حرف مخالف خيلى بالاست. البته دلايلى هم دارد كه طبيعى است. اما غرض ورزى و بى‌انصافى هم حدّى دارد! اينها غرض‌ورزى و بى‌انصافى مى‌كنند. هر وقت كه دشمنان ما در خارج از كشور، تهمتى را عليه جمهورى اسلامى عنوان كردند، در همين مطبوعات قسم سوم، به همان شكل يا به اشكال ديگر، تكرار شد. آنها راجع به محدوديت زن گفتند، اينها هم مى‌گويند! آنها راجع به پايمال شدن حقوق بشر گفتند، اينها هم مى‌گويند! آنها راجع به تروريسم گفتند، اينها هم مى‌گويند! آنها راجع به بى‌كفايتى دولت گفتند، اينها هم مى‌گويند! آنها راجع به اين‌كه نظام اسلامى، نظام متحجّر قرون وسطايى است گفتند، اينها هم مى‌گويند! چرا انسان اين قدر با دشمن همكارى كند؟! چرا انسان اين قدر از ميهن خودش و از كسانى كه براى اين ميهن دلسوزانه زحمت مى‌كشند، بيزارى بجويد و ناجوانمردانه اعراض كند؟! واقعاً چرا؟! اينها چه مرضى دارند؟! من كه تعجّب مى‌كنم!

اينها حتّى ارزشهاى ايرانىِ محض را هم زير پا مى‌گذارند. مثلاً كريسمس را بر عيد نوروز ترجيح مى‌دهند! مى‌پرسيم شما مگر ايرانى نيستيد؟ مى‌گويند بچه‌هاى ما از كريسمس بيشتر از عيد نوروز خوششان مى‌آيد! خوب؛ بچه‌هاى شما غلط مى‌كنند! وقتى در آن خانه و خانواده زندگى كنند، معلوم است كه اين طور مى‌شوند! عيد نوروز مگر مناسبت بدى است؟! كريسمس اوّل زمستان است؛ در يخ و برف و سرما. آيا بهتر از اوّل بهار و اوّل فروردين است؟! آخر اين چه سليقه‌اى است؟! چرا انسان اين قدر دچار كورى چشم و عناد حتّى نسبت به اوّليات شود؟! براى من عجيب است وقتى چنين مسائلى را مى‌بينم يا مى‌شنوم!

يادم آمد از «سيد على خان مدنى(1)». مناسب است كه راجع به عيد نوروز، ماجراى او گفته شود. چون عيد نوروز از آن عيدهايى است كه ما، به خلاف بعضى كسان، به آن خيلى ارادت داريم. بارى؛ سيد على خان مدنى از علماى شيرازى تبارِ اهل و ساكن مدينه است. يعنى پدرانش، چند نسل در مدينه زندگى كرده‌اند. سيدعلى خان، مردى بزرگ، اديبى طراز اوّل، شاعرى توانا و عالمى فحل است. در بين كسانى كه خارج از ميهن زندگى كرده‌اند تقريباً شيخ بهايى دوم يا شيخ بهايى درجه دو است. البته او در آخر عمرِ خود به شيراز رفت، در آن‌جا زندگى كرد و به گمانم در شيراز هم از دنيا رفته است. نمى‌دانم قبرش كجاست. وى كتابهاى بسيار خوب و وزينى دارد و ادباى معروف، دائماً به كلام نثر و نظم او استناد مى‌كنند. پدر سيدعلى خان هم از علماى مدينه بود كه يك روز به دعوت يكى از سلاطين محلّى هند، كه مذهب تشيع هم داشته و ظاهراً در دكن حكومت مى‌كرده است، از مدينه به هند مى‌رود و سالها در آن‌جا مى‌ماند.

سيد على خان به مرحله نوجوانى كه مى‌رسد، همراه با مادرش از مدينه عازم هند مى‌شوند و با زحمت و مشقّت زياد، به پدر خانواده مى‌پيوندند. پدر، وقتى نوجوان خود را مى‌بيند، او را براى فراگيرى علوم متداوّل زمان، نزد اساتيد مبرّز مى‌فرستد و به تربيتش مى‌كوشد. پدر، چندين سال است در هند زندگى مى‌كند (درست توجّه كنيد!) محيط، هند است و در هندِ آن زمان هم زبان فارسى، زبان رايج بوده است. دوره، دوره تيموريهاست و گاهِ اوجِ زبانِ فارسى در هند. اما اينها عربند، و به زبان عربى تكلّم مى‌كنند. سيد على خان كه شاعر است، قصايد غرّايى به زبان عربى مى‌سرايد. عيد نوروز كه از راه مى‌رسد، سيد على خان براى تهنيت عيد به پدرش، قصيده‌اى به زبان عربى مى‌گويد و به او تقديم مى‌كند. عناصر قصّه را جمع كنيد! شاعر، عرب. ممدوح، عرب. مكان، هندوستان. زبانِ رايج، فارسى. قصيده درباره عيد نوروز، به عربى! آيا قصيده عربى سيد على خان مدنى در خصوص عيد نوروز، مايه افتخار به يك سنّت تاريخى نيست؟

به راستى چرا انسان بايد اين ارزشها را فراموش كند؟! آقا به نام ايرانى خواهى، نفس مى‌كشد و زندگى مى‌كند؛ اما عيد نوروز را به راحتى با كريسمس عوض مى‌كند! بى‌ذوقى و بى‌سليقگى تا اين حد؟! مدت هشت سال در اين كشور، جنگ اتّفاق افتاد. اين جنگ، دفاع بود ديگر! اگر آن روز كه عراق به خرمشهر و اهواز حمله كرد – اينها كه نرفتند ببينند آن‌جاها چه خبر بود. ما رفتيم و از نزديك، واقعاً كربلاى خوزستان را ديديم – جوانان دفاع نمى‌كردند و اگر فداكاريهاى بسيج و سپاه و ارتش نمى‌بود، امروز چه وضعى داشتيم؟! اگر عراق، منطقه نفتى ايران را از دزفول و انديمشك جدا مى‌كرد و تحت عنوان «عربستان» به خاك خود منضم مى‌نمود – كما اين كه نقشه‌شان همين بود – و يا امارت جديدى مثل قطر و كويت به وجود مى‌آورد و در حقيقت به تجزيه ايران مى‌پرداخت، امروز چه وضعى داشتيم؟! در دوره‌هاى قبل از جمهورى اسلامى، هميشه ايران تجزيه شد و هميشه از ايران كَندند. هيچ كدام از سلاطين پهلوى و قاجار، اين افتخار را ندارند كه بتوانند بگويند ما مرزهاى ايران را حفظ كرده‌ايم. قاجارها كه وضعشان معلوم است. پهلويها هم، شهرهاى مركزى ايران را سالها زير چكمه سربازان خارجى انداختند و زن و مرد و ناموس اين كشور را به دست آنها دادند. تنها جمهورى اسلامى بود كه مردانه ايستاد و نگذاشت كه متجاوزين يك قدم جلو بيايند. هشت سال جنگ مگر شوخى است؟! هشت سال جنگ و آن همه فداكارى! جوانان ما در مقابل اتّحاد شرق و غرب و «ناتو» و همه و همه مقاومت و ايستادگى كردند و ميهن را نجات دادند. آيا در مطبوعاتى كه زمان جنگ منتشر مى‌شدند و يا اين‌كه بعد از جنگ به وجود آمدند، يك كلمه از اين كار بزرگ و دفاع عظيم و پرشكوه، نبايد ستايش شود؟! در مطبوعات معاند، اگر يك وقت اسمى از دفاع مقدّس و رزمندگان بيايد، همراه با مسخرگى است. چرا؟! چون رزمنده ما داراى محاسن است و اينها از محاسن خوششان نمى‌آيد! فقط علّتش اين است. آيا اين نشانگر بى‌انصافى نيست؟! جالب است كه اينها، ديگران را به تنگ‌نظرى متّهم مى‌كنند! آيا تنگ نظر، دستگاه است يا خودِ اينها!؟ اين تنگ نظرى نيست كه انسان از بزرگترين ارزش دوران خودش – دفاع مقدّس – فقط به خاطر اين‌كه پيروان آن دين دارند و او با دين مخالف است، اغماض كند؟! پيروان آن، مذهبى هستند و اين مى‌خواهد سر به تن مذهب و مذهبيها نباشد! متأسفانه اين گونه است. پشت سر هم و پيوسته تهمت مى‌زنند؛ آن وقت اگر در مقام پاسخگويى برآيى، مى‌گويند «شما به ما تهمت زديد!»

البته همه مطبوعات بايد توجّه داشته باشند كه خطّ قرمزى وجود دارد و از اين خطّ قرمز، هيچ كس نبايد عبور كند. نه اين‌كه ما اجازه نمى‌دهيم؛ در هيچ جاى دنيا اجازه نمى‌دهند. در به اصطلاح دمكراتيكترين كشورها هم اجازه نمى‌دهند. شما ببينيد آن وقتها كه در امريكا خبرى از موج چپ بود – حالا كه ديگر اين خبرها نيست – چپهاى امريكا -اعم از گروههاى كمونيست يا سوسياليست – و اجتماعاتشان تحت چه شرايطى زندگى مى‌كردند! شما رمانهايى را كه بعضى از نويسندگان داراى گرايش به چپ، مثل «هواردفاست» نوشته‌اند – چند رمان او به فارسى هم ترجمه شده و بنده ديده‌ام – بخوانيد و ببينيد درباره چپها چه مطالب تكان‌دهنده‌اى آورده‌اند! همين كتاب معروف «خوشه‌هاى خشم» اثر «جان اشتاين بك» يا ديگر كتابش را كه الان در ذهنم نيست، بخوانيد و ببينيد راجع به وضع چپها و برخورد سردمداران مركزِ به اصطلاح دمكراسى با آنها، چه نوشته است! بخوانيد و بدانيد كه مركزِ به اصطلاح دمكراسى و قبله كسانى كه صاحب چنين قلمهاى بد و زشتى در ايرانند، حتّى حاضر نبودند چپها را تحمّل كنند؛ چون معتقد بودند، ماركسيسم، نظام سرمايه دارى امريكا را زير سؤال مى‌برد. خوب؛ اگر چپها را تحمّل مى‌كردند، به معناى موافقت با عبور آنها از خطّ قرمز بود. اگر امروز مجموعه‌اى در امريكا پيدا شود كه بنويسد، بگويد و شعار بدهد «امريكا بايد تجزيه گردد»، يا شعار بدهد «امريكا بايد به چهل و نه ايالت تقسيم شود»، چگونه با آن رفتار مى‌كنند؟ اگر امروز كسى در امريكا قد عَلَم كند و بگويد «چون چهل، پنجاه ميليون سياه در ايالات متّحده زندگى مى‌كنند، بايد كشور جداگانه‌اى داشته باشند و بخشى از امريكا را به آنها بدهيد تا حكومت تشكيل دهند»، دولت امريكا با وى چه برخوردى خواهد داشت؟ آيا همان كارى را كه با فرقه داووديها كردند و همه را در ساختمانى به آتش كشيدند، با او نخواهند كرد؟

اينها خطوط قرمز يك ملت است. شما، انقلاب را زير سؤال ببرى، اصل انقلاب را نفى كنى و در نفى نظام جمهورى اسلامى بكوشى؟! خوب؛ اين خطّ قرمز است و قابل تحمّل نيست.

مطبوعات معاند، تاكنون بارها خطّ قرمزها را تهديد كرده‌اند و بعد از اين هم خواهند كرد. من هم فعلاً بنا ندارم در اين‌باره، تجديد روشى نسبت به آنچه درگذشته بوده، بكنم. با اينها بر اساس اغماض رفتار مى‌شود. من در مطبوعات قِسم سوم – معاند – خيلى از موارد تهديد كننده خطّ قرمزها را مى‌بينم. البته نه به صورت بريده جرايد؛ بلكه خود نشريه را مى‌بينم؛ چون مطالعه نشريات مختلف را دوست مى‌دارم. اينها در مطبوعات خود، گاه با شعر، گاه با نثر، گاه با قصّه و گاه با گزارشهاى نامربوط، موضوع را به جاهايى مى‌كشانند. اگر چه دستگاه تاكنون حرفى نزده و برخوردى نكرده است، ولى خوب؛ اينها خطّ قرمز است. بايد توجّه داشته باشند. جالب اين‌جاست كه بعضاً از ما طلبكار هم مى‌شوند! مى‌گويند «چون ما دولتى نيستيم، پس حق داريم چنين مواردى را مطرح كنيم»! اصلاً بحث دولتى و غير دولتى نيست! بحثِ اساسِ يك نظام است. كدام نظام اجازه مى‌دهد كه شما اساسش را زير سؤال ببرى و از آن، تسهيلات هم بگيرى؟!

جوانان توجّه داشته باشند! بعضى از جوانان و روزنامه‌نگاران خودمان كه درباره بعضى از اين اشخاص دچار اشتباه مى‌شوند، بدانند: ظواهر اينها، مورد نظر و ملاك نيست و اعتبار ندارد. باطن قضيه اين است كه با اصل نظام مخالفند، و مبارزه هم مى‌كنند. البته گاهى هم، براى اين‌كه از قافله عقب نمانند، از مردم مى‌گويند و يا حرفى از آن رژيم به ميان مى‌آورند و مقايسه‌اى نادرست مى‌كنند:

مؤذّن بانگِ بى هنگام برداشت‌

نمى‌داند كه چند از شب گذشته‌ست‌

درازىّ شب از چشمان من پرس‌

كه يكدم خوابْ در چشمم نگشته‌ست.

شما چه مى‌دانيد كه رژيم گذشته چه كرد؛ با چه كسانى كار داشت؛ چه كار مى‌كرد و با چه چيز مى‌جنگيد و چه چيزى بر او فائق شد! از كجا شما مى‌دانيد؟! غرض؛ اين وضعيتى است كه مطبوعات قسم سوم دارند و وضعيت خوبى نيست.

البته من حقيقتاً دلم مى‌خواهد اين وضع اصلاح شود. بنابر ايرادگيرى، مچ‌گيرى و سختگيرى نداريم. دوست مى‌دارم اصلاح شود و اين طور نماند. حيف است. اين كشور، كشور بزرگى است. كشور مهمّى است. نظام جمهورى اسلامى واقعاً كار مى‌كند، مسؤولين واقعاً كار مى‌كنند، كشور در راه عزّت پيش مى‌رود؛ دشمن هم دشمن است. خوب؛ ما چرا بايد حرف دشمن را گوش كنيم؟! مطبوعات دنيا غالباً دست صهيونيستهاست. امريكاييها با ما بدند، صهيونيستها با ما بدند، قدرتهاى تجاوزگر و چپاولگر با ما بدند. آنها عليه جمهورى اسلامى حرف مى‌زنند. جمهورى اسلامى هم كه گوشش بدهكار اين حرفها نيست، با قدرت و قوّت، كارِ خودش را مى‌كند. على‌اَىِ‌ّحال، اين هم مطلب بعدى.

مطلب آخر – مثل اين‌كه صحبت ما خيلى طولانى شد – مربوط به اجتماع اهل قلم است كه ديدم بارها تكرار شده است. هم وزارت ارشاد و هم ديگران، گفتند كه كار خوبى است. ما هم موافقيم كه اهل قلم، اجتماعى داشته باشند و با هم تفاهم و تبادل نظر كنند. البته، نه از اين معاندين. اينها نه. اينها كسانى هستند كه اگر در اين گونه اجتماعات وارد شوند، افساد مى‌كنند. اينها مورد اعتماد نيستند. اينها سابق ولاحق و حال و گذشته‌شان به گونه‌اى نيست كه انسان بتواند به آن اعتماد كند. كسانى كه واقعاً براى اين مردم، براى اين كشور و براى فرهنگ اين كشور دل مى‌سوزانند و كار مطبوعاتى را حقيقتاً از روى علاقه و عشق و احساس مسؤوليت انجام مى‌دهند، خوب است اجتماع داشته باشند. وزارت ارشاد هم كمك و حمايت كند و تمهيداتى بينديشد تا اهل قلم، بتوانند اين كار را به سهولت انجام دهند. ما با اين كار، موافقيم.

من بار ديگر از همه برادران و خواهران عزيزم تشكّر مى‌كنم. لطف كرديد تشريف آورديد. اميدواريم ان‌شاءاللَّه در كارتان كه كار بزرگى است، موفّق باشيد و مشمول توجّهات حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه قرار گيريد و بتوانيد به اين مردمى كه حقيقتاً مستحق و لايق خدمتند، بيش از پيش خدمت كنيد.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‌

پی نوشت:
1) سيدعلى خان مدنى» «مدنى دشتكى شيرازى» متوّفى‌ به سال 1118 يا 1120ه.ق. وى سه شرح بر كتاب «صمديّه» نوشت. «اغلاط القاموس» و «المخلاة» به سبك كشكول شيخ‌بهايى از ديگر آثار اوست.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک