روز پدر با طعم فرزندان بی وفا

اینجا خانه تنهایی پدرانی است که روزی با زور بازو و با مشکلات زندگی ساختند و فرزندانی را بزرگ کردند که اکنون خود پدر و مادر خانه‌ای شده‌اند. اما افسوس که دیگر جایی برای پدران دیروز و خسته از مشکلات امروز پیدا نمی‌شود.

به گزارش عصر خبر به نقل از فارس، اینجا خانه سالمندان است، همان خانه پدری. همان خانه‌ای که بین بودن و نبودن فاصله بسیاری نیست، همان خانه‌ای که پدرهای جوان حالا پیری‌شان را به نظاره نشسته‌اند، گاهی دلت می‌خواهد دنیا بایستد و تو پیاده شوی، دور شوی از این همه نگرانی‌هایی که اینجا برایت مهیا کرده است، گاهی یادت می‌رود خانه پدری خیلی از تو دور است یادت رفته پدر چه شکلی بود، انگار آلزایمر ندیدنش تو را هم گرفتار کرده است، اما بین آن همه پیرمردی که پشت در آهنی سرای سالمندان به انتظار نشسته‌اند شاید هیچوقت یادت نرود که روز پدر برای آنها یک عید بزرگ است با کلی دلتنگی که در سبد محبت هیچ کدامشان جا نمی‌شود.

لبخند تنها چیزی است که از یاد نعمت نرفته است، پیرمرد خیلی وقت پیش آلزایمر گرفت و بچه‌ها برنتابیدند و خانه‌اش شد سرای سالمندان حالا خیلی وقت است تنهایی؛ همدم پدری شده که گاهی یادش می‌آید بچه‌هایش را اسم ببرد.

اینجا خانه تنهایی پدرانی است که روزی با زور بازو و با مشکلات زندگی ساختند و فرزندانی را بزرگ کردند که اکنون خود پدر و مادر خانه‌ای شده‌اند، اما افسوس که دیگر جایی برای پدران دیروز و خسته از مشکلات امروز پیدا نمی‌شود.

 

روز پدر با طعم فرزندان بی وفا

*دلم برایشان تنگ شده

موهای سفید و چروک‌های صورت اصغر هم سال‌هایی را فریاد می‌زد که خیلی وقت پیش از دست رفته است. نقب می‌زند به سال‌ها پیش آن روزها که پسر بچه‌ها حتی جلوی پدرانشان هم پایشان را دراز نمی‌کردند، صمیمانه حرف می‌زند وقتی از دو تا دخترش و یک پسر که سال‌های دور به دیار غربت سفر کرده حرف می‌زند؛ «دلم برایشان تنگ شده خیلی وقت است ندیدمشان.نوه هایم باید بزرگ شده باشند.»

لحن صمیمی صدا و مهربانی نگاه پدران سرای سالمندان کار را برایت راحت تر می‌کند بازگویی خاطراتی که کتاب زندگی هر کدامشان را ورق می‌زند.

برای حاج عباس هم این چهاردیواری‌ها تنگ است، او همیشه عصرها وقتی دلش خیلی می‌گیرد می‌نشیند توی نم آفتابی کنار حوض که پر شده از عطر شب بوهایی که دیگر مثل خانه‌اش آن را پذیرفته است.

چشم انتظار چهار پسری که یکبار بر سر دادن اجاره خانه پدر با هم دعوا کرده بودند و همین امر سبب شده بود که او خودش پیشنهاد دهد که او را به سرای سالمندان بیاورند؛ «دیگر خسته شده بودم. تحمل نداشتم، شاید بهترین راه برای افرادی مثل من که برای آینده خود و فرزندانشان نگران هستند، توکل به خدا، سعی در نیکی به پدر و مادر، تلاش برای ایجاد آرامش و محبت در خانه، تربیت صحیح فرزند با توجه به معیارهایی که خداوند قرار داده است باید باشد.»

 

روز پدر با طعم فرزندان بی وفا

*سرگذشت‌هایشان متفاوت است

یکی از عروسش گله می‌کند و دیگری از دامادی که به او بی‌حرمتی کرده است، سرگذشت‌هایشان متفاوت است، اما همه در عمق نگاهشان در یک چیز مشترکند پدرهای منتظر خانه سالمندان پدرند حتی اگر پیری آنها را از پا انداخته باشد. عزت نفس و غرور این پدران اجازه نمی‌دهد بپذیرند که فرزندانشان در شلوغی زندگی روزمره آنها را فراموش کرده‌اند.

کمی آن طرف‌تر پدرها همه دور هم نشسته‌اند هر کس در کسوتی، پسران دیروز پدران مهربان امروزی هستند که نگاهشان به در سرایی است که خیلی وقت است بر رویشان بسته شده است.

 

روز پدر با طعم فرزندان بی وفا

*فاصله‌ها چقدر دور چقدر نزدیک

حس غریبی دلت را چنگ می‌زند، آفتاب با سماجت می‌تابد روی ایوانی که صندلی‌ها نامرتب چیده شده‌اند و گاه گاهی کسانی روی آن نشسته‌اند.

کریم هم یکی از آنهاست توی آفتاب به عصایش تکیه زده حتی یادش نمی‌آید اسمش چیست، مسئول مراقبت از او می‌گوید: دوسالی می‌شود اینجاست، کلمه پدر را که می‌شنود یادش می‌افتد به آن سال‌های دور وقتی که پدرش برایشان کفش می‌خرید سه چهار شماره بزرگتر و تا می‌آمد اندازشان بشود سه سالی طول می‌کشید و کفش دیگری می‌خواستند یادش نرفته با اینکه آلزایمر خیلی وقت است او را با دنیای خارج فاصله انداخته است.

او را که روی صندلی سفید پشت میز سبز رنگ جا می‌گذاری در یکی از اتاق‌ها مش تقی را می‌بینی که پشت به در ورودی به دورها نگاه می‌کند، نه متوجه ورودت می‌شود و نه متوجه سلام کردنت، انگار بین آن همه سبزی و گل که پشت پنجره قاب شده‌اند دنبال فرزندانش می‌گردد که سالهاست روز پدر و او را فراموش کرده اند چقدر فاصله‌ها دورند، چقدر نزدیک.

عضویت در تلگرام عصر خبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک