اقدام متفاوت مردی که دو فرزندش را در پرواز ۷۳۷ از دست داد(عکس)

اکبر منتجبی، روزنامه نگار طی یادداشتی روایتی از اقدام متفاوت مردی که دو فرزندش را در پرواز ۷۳۷ از دست داد را مطرح کرد.


او نوشت: در شلوغی مترو ،مردی به همراه دو بچه پنج‌شش ساله سوار شد. مرد گوشه‌ای ایستاد و بچه‌های شیطان و بازیگوشش واگن مترو را روی سرشان گذاشته بودند. چادر زنی را کشیدند، عصای پیرمردی را از دستش افتاد و به پلاستیک میوه‌های مردی دیگر خورد. وسایل دستفروش را برداشتند و در هنگام دویدن به دختر جوانی که مشغول صحبت با موبایل بود برخورد کردند و گوشی او پخش زمین شد. دختر چنان جیغی سر بچه‌ها زد برق از همه پرید اما پدر اصلا توجهی نکرد. بچه‌ها می‌رفتند انطرفتر و پر سروصداتر برمی‌گشتند. شلوغ‌کاری پشت شلوغ‌کاری.ساعت پایانی شب بود و همه خسته و عصبی بودند و غر می‌زدند اما پدر انگار اینجا نبود. بالاخره یکی که طاقتش طاق شده بود رفت جلوی مرد و دستی به شانه‌ش زد که یعنی بچه‌هات را جمع کن همه را عاصی کردند. مرد به خودش آمد. پرسید چی شده. مرد عصبانی واگن بهم ریخته را نشان داد و گفت نگاه کن. عاصی شدیم‌. مترو را که جای شلوغ بازی و شیطنت و سروصدا نیست. مرد گفت آخه به اونا چی بگم؟ دو ساعت پیش مادرشان توی بیمارستان تمام کرد و من هنوز بهشان چیزی نگفتم… و چمباته زد کف مترو و هق‌هق. ناگهان فضا عوض شد. بچه‌ها انطرفتر بودند. وقتی داشتند می‌آمدند سمت پدر، دختری که موبایلش افتاده بود بچه‌ها را به بازی و خنده گرفت. مردی که میوه‌هاش ریخته بود دو تا دانه موز به آنها داد. دستفروش از لای وسابلش دو دست ماژیک رنگی پیدا کرد و به بچه‌ها داد. پیرمرد با عصاش آنها را به بازی گرفت. انگار نه انگار ده دقیقه پیش همه عصبانی و کفری بودند. مرگ رفته بود و ترن با سرعت به سمت زندگی حرکت می‌کرد. عشق به بچه‌ها لبخند می‌زد تا شاید غم دیرتر به این دختر و پسر کوچولو برسد. دیشب با دیدن تصویر علیرضا قندچی یاد این ماجرا افتادم. او در پرواز اکراین، همسرش را به اتفاق دو فرزندش درسا و پارسا  از دست داد. می‌توانست نفرت را به جان بخرد و کینه را انباشته کند و ایران را ویرانه بخواند اما چنین نکرد. مرگ را به زندگی تبدیل کرد. مدرسه‌ای به نام درسا و پارسا در سیستان و بلوچستان ساخت. او فهمیده بود مشکل امروز ما فقر فرهنگی است. فقر مالی را می‌توان یک‌شبه درمان کرداما فقر فرهنگی درمانش شبانه نیست. دیروز تولد درسا بود. پدر جشن تولد را با غمی در درون و لبی خندان، در مدرسه‌ای که ساخته بود برگزار کرد. شادی این عکس تمامی ندارد. قصه‌ی این عکس ماندگار است. او مرگ را به عقب راند.از مرگ عبور کرد و زندگی را آفرید. یک درسا و پارسا رفتند، اما هزاران درسا و پارسا سر از این خاک برمی‌دارند تا آن را آباد کنند.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک