يادداشت جالب آهستان: اهل جرزني نيستيم/ حجتی که در لایههای تنگ و تاریک محافل حزبی و جناحی بدست مي آيد، حجت نيست!
ما دلمان را به چه کسی خوش کنیم؟ به زاکانی که با یک درصد رای نداشتهاش، برای هاشمی رجز میخواند و دم از اشتراک گفتمانی میزند و هر روز با این و آن ائتلاف میکند؟ به پناهیانی که هنوز اصلحش را نشناخته و اظهارنظر صریحش را خصوصی میداند؟ به حداد عادلی که با دو درصد رایش، کنار میرود و منتش را بر سر جریان اصولگرایی میگذارد ولی حاضر نیست اسم کسی را ببرد؟ به ولایتی که شعار دولت اخلاقی سر میدهد و زیر تعهد اخلاقیش میزند؟ به آقای یزدی که ولایتی را بعد از آن همه سوتی در مناظره، اصلح میداند؟! به سعید جلیلی که دنبال گفتمان انقلاب است و انقلاب را ذبح میکند؟ به آقای مصباح که نتیجه تصمیمات سیاسی ایشان را در سالهای اخیر یکی بعد از دیگری دیدهایم؟ به چه کسی؟
اميد حسيني در وبلاگ «آهستان» در مطلبي با عنوان «ما چوب حجت و بصیرت رفاعه ها را می خوریم!» نوشت:شما را به خدا قسم، بروید و با خدایتان خلوت کنید و ببینید مشکلتان کجاست؟ چه کردید؟ چرا با ندانم کاریهایتان به انقلاب و اصولگرایی ضربه زدید؟ چرا عقل و تدبیر و مصلحت را قربانی کردید و آنرا مغایر با حجت شرعی دانستید؟ چرا به نظرسنجیها توجهی نکردید؟ مگر میشود آدم چشمانش را بر واقعیات ببندد و از اطرافش بیخبر باشد؟ مگر مصلحت بد است؟ مگر درک شرایط جامعه و توجه به مصالح نظام، حجت نیست؟ مگر اتخاذ تصمیم درست ولو مخالف نظر شخصی، تکلیف نیست؟ این توقع زیادی است از شما نخبه ها که مصلحت و حساسیت اوضاع را بسنجید و در نظر بگیرید؟ یعنی حجت شرعی و تکلیفتان این بود که مملکت را دودستی به نیروی هاشمی، تحویل بدهید؟ پس چرا این همه ادعای بصیرت دارید؟
متن اين يادداشت در زير آمده است.
اشاره: خواهش می کنم این مطلب را با نگاه حق و باطل نخوانید. خودم با زبان خودم دارم میگویم که نه کسی را حق دانستم و نه کسی را باطل. یعنی هرگز نگفتم ما حقیم و اصلاح طلبان باطل! چرا باید چنین چیزی بگویم؟ اشاره من به مختار و حوادث تاریخی، فقط از جهت عبرت گرفتن است.
این روزها دوست دارم سریال مختارنامه را دوباره ببینم. مخصوصا آن قسمتهایی که بصیرت آدمها را در معرض آزمایش قرار میدهد. حیف که خیلی از ماها اهل عبرت گرفتن نیستیم. به وقت شعار، اهل ادعاییم اما زمان عمل، عقل و تدبیرمان را تعطیل میکنیم.
در روزهای گذشته بارها با کسانی هم کلام شدم که برایم از حجت و تکلیف شرعی میگفتند. حرف زدن با این جماعت واقعا سخت بود. حرف من این بود که فهم و درک و تفسیرتان از حجت و تکلیف اشتباه است. ما هم می گوییم حجت، ولی کدام حجت؟ کدام تکلیف؟ کدام بصیرت؟ بصیرتی که فقط تا نوک بینی صاحب بصیرت را به او نشان میدهد؟ بصیرتی که دنیای پر پیچ و خم سیاست را نمیفهمد؟ بصیرتی که خودش را در تار و پود تحجر و تعصب زندانی میکند؟ بصیرتی که نتیجهاش پیروزی رقیب میشود؟
حجتی که در لایههای تنگ و تاریک محافل حزبی و جناحی بدست آید و مصالح عالی نظام و انقلاب را تشخیص ندهد حجت نیست، حتی اگر برایش دلیل شرعی بتراشند. تکلیفی که نتواند مصلحت حزبی را فدای مصلحت ملی کند، تکلیف شرعی نیست.
حجت شرعی برای کسی که ادعای ولایتمداری دارد، در هر کاری از جمله انتخابات، ناظر به دفاع از انقلاب و ولایت است. یعنی خروجی همه تصمیمها باید به آن هدف اصلی برسد. پس این چه حجت شرعی بود که عملا به ضرر گفتمان انقلاب تمام شد؟! وقتی همه نظرسنجیها، رای پایین نامزد اصلح شما را نشان میداد؛ آیا اصرار بر ماندن، تکلیف و حجت شرعی بود؟ آیا تکلیفتان همین بود که با حجت شرعی و رای پاکتان کسانی را سر کار بیاورید که چهار سال بلکه هشت سال تمام منتظر این لحظه بودند؟
بله مشکل ما تفهیم همین حرف بدیهی به آن دوستان بود. به هرحال وضعیت امروز ما نتیجه بصیرت، حجت و تکلیف شرعی همین آدمهاست. آدمهایی مثل رسایی و روانبخش و جلالی و آقاتهرانی و سقای بیریا و حسینیان و پناهیان و کوچکزاده و نقدی و رامین و … اینها را که میبینم یاد جماعتی میافتم که خون به دل مولایمان علی کردند. سالهاست که این آدمها، با فهم نادرست خود از سیاست و جامعه، بدترین و سنگینترین هزینهها را به نظام و انقلاب و رهبری تحمیل کردهاند.
آخر به کدام ویژگی ممتاز این آدمها دلخوش باشیم وقتی الفبای سیاست را نمیدانند. کاش لااقل نشانهای از فهم و درک سیاسیشان را میدیدیم و امیدوار میشدیم. اما وقتی نهایت فهم سیاسیشان این است که چفیه نامزدها را نشانه پیروزی گفتمانشان می دانند؛ دیگر چه توقعی از آنها داشته باشیم؟! علیرغم همه اینها، من خوشحالم. خوشحالم از اینکه حجت و تکلیفشان بیاعتبار شده و حنایشان بیرنگ. خوشحالم از اینکه جایگاه واقعیشان را در جامعه فهمیدند، اگر چه با هزینههای زیاد.
البته این آدمها اعتماد به نفسشان بالاست. مطمئنا کمکم طلبکار میشوند و مسئولیت اصلی شکست را متوجه همه میدانند جز خودشان! ولی خورشید حقیقت همیشه پشت ابر نمیماند. بالاخره هستند کسانی که جرات کنند و بصیرت کاذب اینها را به چالش بکشند. هستند کسانی که شهامت استیضاح آنها را داشته باشند. هستند کسانی که از آنها بپرسند چرا جامعه را به چنین وضعیتی رساندید؟ چرا این همه هزینه را به نظام و انقلاب تحمیل کردید؟ چرا به همه برچسب زدید و دایره خودیها را تنگ و تنگتر کردید؟ چرا نتیجه بصیرت شما، بازگشت دوباره خاتمی و هاشمی شد؟ چرا نتیجه فهم شما، پیروزی کسانی شد که چهار سال تمام به آنها فحش میدادید؟ آخر این چه بصیرت و چه حجتی بود که هاشمی رد صلاحیت شده را دوباره به قدرت بازگرداندید؟ اف بر بصیرت شما…
من به اصلاحطلبان تبریک میگویم. آنها لااقل چهار تا آدم فهمیدهی باسواد دارند که بنشینند و شرایط را بسنجند و براساس واقعیات تصمیم بگیرند. ولی ما دلمان را به چه کسی خوش کنیم؟ به زاکانی که با یک درصد رای نداشتهاش، برای هاشمی رجز میخواند و دم از اشتراک گفتمانی میزند و هر روز با این و آن ائتلاف میکند؟ به پناهیانی که هنوز اصلحش را نشناخته و اظهارنظر صریحش را خصوصی میداند؟ به حداد عادلی که با دو درصد رایش، کنار میرود و منتش را بر سر جریان اصولگرایی میگذارد ولی حاضر نیست اسم کسی را ببرد؟ به ولایتی که شعار دولت اخلاقی سر میدهد و زیر تعهد اخلاقیش میزند؟ به آقای یزدی که ولایتی را بعد از آن همه سوتی در مناظره، اصلح میداند؟! به سعید جلیلی که دنبال گفتمان انقلاب است و انقلاب را ذبح میکند؟ به آقای مصباح که نتیجه تصمیمات سیاسی ایشان را در سالهای اخیر یکی بعد از دیگری دیدهایم؟ به چه کسی؟
به خدا قسم اینها باید پاسخگو باشند. اینهایی که با دست خودشان شکست اصولگراها را رقم زدند. اینهایی که از نظرسنجیها و آرای خودشان خبر داشتند، اما گفتند نظرسنجی ملاک نیست. اینهایی که می گفتند انتخابات برای ما طریقیت ندارد و فقط موضوعیت دارد. اینهایی که موج روزهای آخر را دیدند، اما باز هم کنار نرفتند! اینهایی که با لجاجت و خیانت خود بازی برده را به باخت تبدیل کردند. این کارشان جز خیانت چه اسم دیگری دارد؟
آقایان! بزرگان! بزرگواران! جسارتم را ببخشید. من کوچکتر از آنی هستم که بخواهم و بتوانم از شما انتقاد کنم. اما به من حق بدهید که دیگر به شما و بصیرت و حجت شما اعتماد و اعتقادی نداشته باشم. چند سالی هست که فهمیدهام این مملکت فقط یک صاحب دارد و اگر او نبود، شماها یک روزه بساط حکومت را جمع میکردید. حالا میفهمم که رهبرم چه میکشد. حالا حس میکنم که علی از دست دوستان نادانش چه کشید. حالا تاثیر مشاورههای غلط را میفهمم. حالا معنی تنهایی مختار را میفهمم، آن لحظه ای که از پسر مالک خواست برگردد، اما او برنگشت و برای خودش حجت شرعی تراشید! حالا حس و حال مختار را در برابر سلیمان و رفاعه درک میکنم.
اتفاقا سلیمان و رفاعه هم مثل شماها از تکلیف و حجت شرعی دم میزدند. آنها هم میگفتند که ما مکلف به انجام تکلیفیم نه نتیجه. اما نفهمیدند که تکلیف را باید در زمان و مکانش فهمید. اگر میفهمیدند، مُسلم در کوچههای کوفه تنها نمیماند. اگر میفهمیدند، بعدا نیازی به خودکشی دستجمعی نبود.
مساله اینجاست که این قبیل آدمها هرگز ضرورت زمانه و تکلیف درستشان را متوجه نمیشوند. چه فایده که اول به حجت شرعیشان عمل میکنند و بعدا پشیمان میشوند؟ مگر دعوای مختار و سلیمان؛ مختار و رفاعه همین نبود؟ فرق مختار با سلیمان این بود که سلیمان به نتیجه کاری نداشت، فقط میخواست کشته شود، اما مختار به نتیجه هم اعتقاد داشت. حالا خودتان قضاوت کنید، حجت شرعی کدامشان به حقیقت نزدیکتر بود؟ کدامشان باعث خوشحالی اهل بیت شدند؟ سلیمان صردی که مصلحت را نسنجید و به حجت شرعیش عمل کرد یا مختاری که مصلحت را هم در نظر گرفت؟
خدا خیر دنیا و آخرت را به داوود میرباقری عطا کند که چه زیبا و هنرمندانه این صحنههای عبرتآموز تاریخی را جلوی چشمانمان آورد. بروید یکبار دیگر مختارنامه را ببینید که انصافا یک دوره درس تدبیر و سیاست است. شماها ده بار ببینید. اصلا هر شب ببینید، شاید کمی عبرت بگیرید. آدم بعد از قرنها، غربت و مظلومیت مختار را میفهمد، وقتی خون دل میخورد و فریاد میزند که من هزار زخم در سیاست خوردم، شما حتی یک زخم هم نخوردید! و یا آنجا که به خاطر مصلحت، حکم برائت موقت شمر و شریح را صادر میکند، ولی از سوی اطرافیانش به سازش و وادادگی متهم میشود. انگار داستان همین امروز ماست.
شما را به خدا قسم، بروید و با خدایتان خلوت کنید و ببینید مشکلتان کجاست؟ چه کردید؟ چرا با ندانم کاریهایتان به انقلاب و اصولگرایی ضربه زدید؟ چرا عقل و تدبیر و مصلحت را قربانی کردید و آنرا مغایر با حجت شرعی دانستید؟ چرا به نظرسنجیها توجهی نکردید؟ مگر میشود آدم چشمانش را بر واقعیات ببندد و از اطرافش بیخبر باشد؟ مگر مصلحت بد است؟ مگر درک شرایط جامعه و توجه به مصالح نظام، حجت نیست؟ مگر اتخاذ تصمیم درست ولو مخالف نظر شخصی، تکلیف نیست؟ این توقع زیادی است از شما نخبه ها که مصلحت و حساسیت اوضاع را بسنجید و در نظر بگیرید؟ یعنی حجت شرعی و تکلیفتان این بود که مملکت را دودستی به نیروی هاشمی، تحویل بدهید؟ پس چرا این همه ادعای بصیرت دارید؟
من به حامیان عادی جلیلی و ولایتی کاری ندارم، مخاطبم دقیقا کسانی هستند که از نظرسنجیها خبر داشتند، اما به روی خودشان نیاوردند و تصمیم درست و سرنوشتساز را نگرفتند. از محسن رضایی انتظاری نداشتیم، ولایتی هم که عهد و پیمانش را نشان داده بود، اما جلیلی چرا؟ سعید جلیلی معنی نظرسنجیها را نمیدانست؟ مگر شعار و ادعایش دفاع از گفتمان انقلاب و مقاومت نبود؟ چرا بخاطر حفظ همان گفتمان کنار نرفت؟ این چه دلیلی جز قدرت طلبی و خیانت دارد؟ این آدمها و مشاوران و بزرگانشان باید پاسخی قانع کننده برای رفتار خود پیدا کنند، وگرنه فردای قیامت بخاطر هزینههایی که به نظام و رهبری وارد کردند، شرمنده می شوند.
خدایا تو شاهد باش که من اینها را با خون دل و اشک دیده نوشتم و از همین حالا، خودم را برای انواع و اقسام تهمتها آماده کردهام. تحریمیهایی که تا دیروز مدعی تقلب و انتخابات از پیش تعیین شده بودند، امروز به ریش ما میخندند و ما را ناامید میخوانند. خودیهای بابصیرت هم لابد لحنم را توهین آمیز میدانند و تکفیرم میکنند. اما اینها را مینویسم تا بعضیها خودشان را به فراموشی نزنند و فردا از ما طلبکار نشوند، هرچند همین الان هم طلبکار شدهاند!
البته من از نتیجه انتخابات به هیچ وجه ناراحت نیستم. اینها گلایه از انتخاب مردم نیست. ما اهل جرزنی نیستیم. ما به رای مردم احترام میگذاریم. امام بزرگوار ما فرمود: «اکثریت هرچه گفتند، آرائشان معتبر است ولو به ضرر خودشان باشد» اتفاقا از این جهت، مظلومیت نظام و رهبری بعد از چهار سال دروغ و تهمت ضدانقلاب ثابت شد و همه فهمیدند که نظام اسلامی به رای و انتخاب مردم خیانت نمی کند.
پس قصد من از این مطلب، فقط گلایه از ندانمکاری مدعیان بابصیرتی است که ادعاهای بزرگی دارند اما جامعه را نمیشناسند و درک درستی از سیاست ندارند. قادر نیستند در لحظات حساس، تصمیم درست و مقتضی را بگیرند. حاضر نیستند بخاطر مصلحت بالاتر از منفعت شخصی و جناحیشان بگذرند. سیاست را صفر و صد می کنند. آدمها را سیاه و سفید میبینند. بیش از اندازه گرفتار تصمیمات محفلی خودشان هستند و علی رغم همه ادعاهایی که درباره ولایتمداری و انقلابی گری دارند، بدترین و بزرگترین ضربه ها را به نظام و رهبری می زنند و رگ غیرتشان هم نمی زند.
*****
رفاعة : قرار ما این نبود ابو اسحاق
مختار : قرار ما چه بود؟
رفاعة : تو شعائر قیام را فدای مصلحت اندیشی های سیاسی کردی! ظاهرا شیرینی حکومت به کام جنابتان مزه کرده جماعتی که حکم به زندانی کردنشان دادی همه تن سوختگان و دل سوختگانی هستند که به جرم ارادت به علی یک جای سالم در بدنشان نمی بینی. آنها سگ و سگ تولهای را کشتند که گیرم در خون حسین دخالتی نداشته اما کم هم ظلم نکردند به مریدان علی. چطور شده ابواسحاق از اجرای عدالت این همه پریشان شدند؟!
مختار : قرار باشد هرکس با فتوای خود شمشیر بکشد و اجرای عدالت بکند سنگ روی سنگ بند نمیشود. این چه منطقی است که شما دارید؟
رفاعة : این شمایید که با منطقتان نمک به زخم داغداران حسین می پاشید! شما به خاطر قصاص از قاتلین حسین قیام کردید. به این مردم وعده خون خواهی دادید. پس کو؟ قاتلین حسین زیر چشم و گوش ما شرابشان را میخورند و به ریش ما می خندند. میخواهیم انتقام بستانیم میگویی هر چیز به نوبه ی خود، باید با سیاست رفتار کنیم. این چه سیاستی است که میخواهد بر آتش خشم مقدس این مردم آب بریزد و خاموشش کند؟! می ترسید حکومتتان به خطر بیافتد؟ شما اگر به خاطر حکومت قیام کردید که مجبورید دست به عصا حرکت کنید ما چنین عذری نداریم!
مختار: بن شداد! من بنا ندارم ثمره قیام شیعه را با تندرویها و ندانم کاریها نابود کنم. شیعه از دست فتواهای ناسنجیده امثال شما کم غرامت نداده. هیچوقت ضرورتهای زمانه خود را درک نکردید! اگر بگویم خون مسلم ابن عقیل به گردن امثال شماست اغراق نکردهام. هیچوقت، هیچوقت بر صراط عدالت حرکت نکرده اید. نه در عینالورده، نه در کربلا و نه امروز. همیشه یا افراط کردهاید یا تفریط. اگر خود را شیعه علی میدانید و اگر میخواهید حکومت یاران علی بعد از سی سال شکست و تلخ کامی نتیجه بدهد بروید و با خود و خدایتان خلوت کنید و در کاری که در آن جاهلید و علم ندارید دخالت نکنید و فتواهای صد من یک غاز ندهید.