ایران، زیدآبادی و آزادیخواهان دیکتاتور / انتقاد از «توفان فحاشیهای بسیار رکیک و اتهامات زننده»
جعفر محمدی در عصرایران نوشت : اگر امروز نقدی بر مسوولان نظام سیاسی حاکم است دقیقا با این محوریت است که آزادی و دموکراسی را آن طور که باید، پاس نمی دارند و باید در برابر این مفاهیم، مطیع مطلق باشند. حال چگونه می توان با ادبیاتی که در فقره حمله به زیدآبادی شاهدش بودیم، این مطالبه را پیگیری کرد؟
خداحافظی تلخ “احمد زیدآبادی” از دنیای سیاست، پیام تلخ تری در درون خود دارد. قضیه از این قرار است که این چهره سیاسی در یادداشتی به حامد اسماعیلیون پیشنهاد کرده بود که وارد فعالیت سیاسی نشود و دلایل خود را نیز مطرح کرده بود.
بعد از انتشار این یادداشت، توفانی از فحاشی های بسیار رکیک و اتهامات زننده و کلمات زشت و شرم آور و تهدید به قتل و تجاوز و … به سمت زیدآبادی روانه شد.
زیدآبادی کسی است که سال های زیادی از عمر خود را صرف فعالیت های سیاسی کرده و از همین رهگذر بیش از ۷ سال از زندگی اش را در زندان گذرانده و سپس تبعید شده و رنج های فراوان دیده است؛ از این رو، شخصیت محکم و سرد و گرم چشیده ای به شمار می رود. با این حال، حجم این حملات موهن و تهدیدآمیز چنان سنگین بود که ترجیح داد پس از این، کلمه ای در وادی سیاست ننویسد. او در خداحافظی نامه خود می نویسد:
«بازتاب مطلبی که خطاب به حامد اسماعیلیون نوشتم، مرا نسبت به آیندۀ این کشور از هر جهت روشن کرد؛ گرچه پیش از آن هم، برایم کم و بیش روشن بود.
از فحاشی چارپاداری تا تهدید به قتل و تجاوزِ جنسی، بخشی از واکنش افرادی بود که در فضای مجازی و غیرمجازی به حمایت از آقای اسماعیلیون نثارم کردند.
من این سرزمین را سرزمین عطار و سنایی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی میدانستم. هرگز فکر نمیکردم بخشی از مردم این سرزمین روزی به این نقطه برسند. حالا که رسیدهاند، دیگر جای حضور من نیست. به هر حال، من هم از پوست و گوشت و خون و عصب ساخته شدهام. فشارها از همه سوست و من چنان تنها و غریب ماندهام که مرگ را بر هموطنی با چنین افرادی ترجیح میدهم.
این لحظه، لحظۀ خداحافظی من با سیاستی است که میخواهد با این شیوه و روش پیش برود. من این صحنه را ترک میکنم، چون هیچ رگی در وجودم با آن سنخیت ندارد و با سرتاسرش بیگانهام.»
زیدآبادی قاعدتاً انتظار داشت پیشنهاد او مورد نقد قرار گیرد و ای بسا پذیرفته هم نشود. این حق هر کسی بود که نوشتار او را منتقدانه و حتی بی رحمانه بنوازد ولی انتطار نداشت کسانی که از بامداد تا شامگاه از “آزادی” و “دموکراسی” سخن می گویند در برابر یادداشت یک شهروند خارج از قدرت، این گونه دیکتاتورمأبانه و با تهدید به قتل و تجاوز جنسی و … بر او بتازند؛ بر کسی که برخلاف هتاکان که گوشه گود نشسته اند، برای این مفاهیم مبارزه کرده، هزینه داده، انفرادی و حبس کشیده است و بعد از آزادی، حتی پاسپورت او را نیز توقیف کرده اند.
زیدآبادی در برابر رنج و محنت احضار و بازداشت و بازجویی و انفرادی و زندان، ایستاد و خم بر ابرو نیاورد چرا که با طرف هایی مواجه بود که قرائت شان درباره این مفاهیم، به طور عیانی دیگرگون بود ولی در برابر سیل کلماتی شکست که با خود “دیکتاتوری آزادی خواهان!” را می آورد.
روی سخن با معترضانی که خواسته های بر حق ملت را از حاکمیت مطالبه می کنند نیست؛ مقصود این کلام همان ها هستند که اتفاقاً اهل رسانه و سیاست و پیگیری رویدادهای سیاسی هستند و آزادی و دموکراسی را ارزش های بنیادین خود می دانند ولی در شرایطی که قدرتی جز کیبوردهای لپ تاپ و موبایل هایشان ندارند، نویسنده یک مطلب را با شنیع ترین واژه ها خطاب قرار می دهند و خواستار قتل و تجاوز جنسی به او می شوند که چرا در نوشته ات پیشنهادی را مطرح کرده ای که ما خوشمان نیامد؟!
اگر امروز نقدی بر مسوولان نظام سیاسی حاکم است دقیقا با این محوریت است که آزادی و دموکراسی را آن طور که باید، پاس نمی دارند و باید در برابر این مفاهیم، مطیع مطلق باشند. حال چگونه می توان با ادبیاتی که در فقره حمله به زیدآبادی شاهدش بودیم، این مطالبه را پیگیری کرد؟! آیا مردم نمی پرسند کسانی که در فقدان قدرت شان این گونه یک یک نویسنده را تهدید به قتل و تجاوز جنسی می کنند، اگر بر سریر قدرت بنشینند، چه قتل های زنجیره ای فجیعی راه خواهند انداخت؟!
زیدآبادی می نویسد: “بازتاب مطلبی که خطاب به حامد اسماعیلیون نوشتم، مرا نسبت به آیندۀ این کشور از هر جهت روشن کرد.” این سخن سخت سهمگینی است: او می پنداشت که ایران هنوز سرزمین مولوی و حافظ و سعدی است که آمیزه ای از عقل و عاطفه را می توان در همه مناسباتش دید ولی ناگهان دریافت که در دو طرف منازعه، افرادی وجود دارند که یا صراحتاً بیان می کنند که آزادی و دموکراسی را فقط در محدوده تعاریف خود قبول دارند و یا از آزادی بیان با تهدید به قتل استقبال می کنند. این خلاصه ای از صحنه ای است که زیدآبادی با دیدن آن وحشت زده عرصه سیاست را ترک کرده است چرا که حتی یک رگش با آن سنخیت ندارد.
چنین تصویری، خبر بدی برای مردم ایران است که دستکم از مشروطه به این سو، برای آزادی و دموکراسی مبارزه کرده اند. مادام که میدان سیاست، عرصه جدال کسانی باشد که آزادی و دموکراسی، لقلقه زبان شان و ابزاری برای فخر فروشی و کوبیدن بر سر رقیب، حال این ملت، خوب نخواهد بود و ایران اندیشانِ میهن دوست، یکی پس از دیگری، طرد و حذف خواهند شد، خواه به اجبار و خواه با اختیار.
وجود چنین فضایی در سپهر سیاسی ایران، حاکی از آن است که تلاش های مصلحان و مبارزان و مردم ایران در تمام این بیش از ۱۱۰ سالی که از مشروطه می گذرد، به نتیجه مطلوب نرسیده است و هنوز اندر خم یک کوچه ایم!
ما – همه ما – قبل از هر چیزی باید افسار “دیکتاتور درون” مان را به دست بگیریم و مهارش کنیم. دیکتاتوری که در روابط والد – فرزند، همسران، رئیس و مرئوس، پیاده و سواره و … حاکم است و میل ما به کنترلگری و تسلط بر دیگران را هدایت می کند. ما بیش از هر چیزی، نیازمند انقلاب معرفتی و درونی هستیم؛ جز این باشد، ساختن هر بنایی به نام آزادی و دموکراسی مانند درست کردن آدم برفی در کنار تلی از هیزم است که رفته اند برای روشن کردنش کبریت بیاورند!