نامــه ی خـواندنی یک نوجـوان ۱۳ سـاله

این نامه را به مناسبت تولد 13 سالگیم نوشته بودم. ابتدایی نوشته شده اما با صفای نوجوانی. راستش خودم وقتی بعد از این همه سال این نامه رو خوندم جا خوردم، از تفاوت تفکر یه نوجوان دهه ی شصت و هفتادی با تفکر بعضی از نوجوونای امروزی!!!

شما بعد از خودم اولین کسی هستید که این نامه رو می خونید،البته اگر موشهای انبارمون سواد نداشته باشن : )
امروز پدر یهو بعد از این همه سال هوس کرد انباری رو مرتب کنه، حالا درست ساعت سه و نیم ظهر که من تازه توی اوج گرما رسیده بودم خونه و طبق معمول گرمازده شده بودم  و از گرما به زور می تونستم نفس بکشم.
هر کاری کردم که از زیر کار در برم نشد. بابا گفت نیای هر چی رو دیدیم به درد نمیخوره دور میندازیم. منم که تمام زار و زندگیم توی چند کارتنی خلاصه میشه که اتفاقا تو همون انبار پنهانشون کرده بودم تا دست کسی بهشون نرسه، (آخه تمامش خاطرات دوران کودکی و نوجوانیم هستن. خاطراتی تلخ و شیرین که تا به حال به کسی اجازه ندادم بخوندشون) به نیت قرب به خدا تصمیم گرفتم تنبلی رو کنار بذارم و به پدر در امر خطیر انبار تکانی کمک کنم، البته از ترس اینکه ساعت 9 شب کارتن های محتوی دست نوشته ها و کتب و جزواتم که حاشیه نویسی شده بودند به ماموران زحمت کش شهرداری سپرده نشوند. 
بین مطالب این یکی نظرم رو جلب کرد، به مناسبت تولد 13 سالگیم نوشته بودم. ابتدایی نوشته شده اما با صفای نوجوانی. راستش خودم وقتی بعد از این همه سال این نامه رو خوندم جا خوردم، از تفاوت تفکر یه نوجوان دهه ی شصت و هفتادی با تفکر بعضی از نوجوونای امروزی!!!
شما بعد از خودم اولین کسی هستید که این نامه رو می خونید، البته اگر موشهای انبارمون سواد نداشته باشن : )
                                                                                                               
به نام خدایی که دلم به حضور همیشگی اش گرم است
سلام خانومی!!!
        فردا تولد توست و من تصمیم گرفتم برات یه نامه بنویسم چون چیزی بهتر از این ندارم که بهت بدم نامه ای از من به من. امیدوارم بدردت بخوره و بی ارزشش ندونی.
خانوم خانوما!!!
         هر آدمی تو زندگیش یه نقطه ی شروع داره و یه خط پایان، ولی یه چیزی هست که بین آدمای گوناگون تفاوت میذاره و اون درست گذشتن از خط پایان زندگیه، که همه از اون میگذرن. ولی باید دید چه کسی موفق تر از همه از این خط طویل گذر خواهد کرد. تولد یک پدیدست و مرگ یک حقیقت.
شیرین و تلخ، زشت و زیبا، نفرت انگیز و دوست داشتنی می گذره و از اون چیزی جز یه خاطره باقی نمی مونه.
زندگی رسم عجیب غریبیه، یه شب وقتی که از خواب پا میشی می بینی خیلی سبک شدی انگار خودت نیستی با خودت میگی مثل اینکه تمام بارهای زندگی رو از رو دوشم برداشتن. اونوقتِ که تازه متوجه میشی که از دام زد و بندهای دنیا خارج شدی و باید سفری طولانی رو آغاز کنی، تا به جایی برسی که دیگه انتهایی نداره.
آره …..خانم
     خیلی باید مراقب باشی، ممکنه یکی از همین شبای قشنگ که ستاره ها آذینش بستن، ظرف عمر تو هم لبریز بشه. اگه چنین بشه کاری از دست کسی ساخته نیست ها!!!
کاری کن که بعدها افسوس عمر تلف شده رو نخوری، کاری کن که با ایمان از دنیا بری، کاری کن که وقتی  مردی کسی نگه خدارو شکر یه آدم بی قید و بند دیگه از رو زمین کم شد.
سعی کن دست خالی به سفر نری، که وسط برُ و بیابون تک و تنها بمونی. همیشه کوله بارتو پر از خوبی ها کن، همیشه تو کوله پشتیت یه جای خالی برای یاد خدا خالی بگذاری.
نکنه یه وقت خدا رو فراموش کنی، نکنه فکر کنی روی پای خودت ایستادی، نکنه یه وقت خدارو از خودت دلگیر کنی!!!
       آره
     زندگی فراز و نشیب زیاد داره. یه روز اونقدر از نردبون ترقیِ زندگی بالا میری، که نمی فهمی چطور به نوک قله رسیدی و یه روز دیگه چنان با سر پایین می افتی که تمام استخونهات خرد و خمیر میشه. اونوقت تازه می فهمی که هر اندازه هم که بزرگ باشی، باز هم کوچکی، باز هم پوچی، و باز هم به کسی احتیاج داری که هنگامه ی سختی ها و دل تنگی ها، وقتی که از همه چیز و همه کس بریدی، با حالی زار و قلبی مالامال از عشق جلوش زانو بزنی و به سجده بری و های های گریه کنی. آخ که نمیدونی چه لطفی داره گریه ی وقت سجده و چه لذتی داره آرامش و سبکی بعد از سجده، نمیدونی !!! که اگر می دونستی، تو قفس تن و زندان دنیا بند نمی شدی.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک