رهبر انقلاب: ماشاءالله خانمها چه خوب شعر حماسی میگویند
ندا هدایتی فرد شاعر جوان شیرازی که چندسال است با بیماری دست به گریبان است شاعر بعدی بود که با صلواتی که حاضران برای سلامتی اش فرستادند غزلی را به حضرت آقا تقدیم کرد و مورد تحسین ایشان قرار گرفت.
تعدادی از خانمهای شاعر به حضور رهبر انقلاب رسیده بودند و در میان آنها تعدادی موفق به شعرخوانی شدند. حضرت آقا پس از شعرخوانیها فرمودند: «ماشاء الله خانمها چه خوب شعر حماسی میگویند». در شب دیدار رهبر انقلاب با شاعران تعدادی از خانمهای شاعر نیز به حضور ایشان رسیده بودند و در میان آنها تعدادی موفق به شعرخوانی شدند. سارا سادات باختر از کاشان و پس از آن فاطمه سلیمان پور غزلهایی خواندند که با استقبال رهبر انقلاب مواجه شد. شعر این دو بانوی شاعر در خبرهای پیشین در خبرگزاری فارس منتشر شد.
اما دیگر شاعران خانمی که در این مراسم شعرخوانی داشتند، حمیده سادات غفوریان بانوی شاعری از مشهد شعری حماسی و بلند خواند که رهبری آن را تحسین کرده و خوش لفظ و خوش مضمون دانستند.
حسنا محمدزاده که به تازگی کتابش جایزه قلم زرین را از آن خود کرده است، شاعری دیگر بود که غزلی حماسی خواند. حضرت آقا فرمودند: «ماشاء الله خانمها چه خوب شعر حماسی میگویند».
ندا هدایتی فرد شاعر جوان شیرازی که چندسال است با بیماری دست به گریبان است شاعر بعدی بود که با صلواتی که حاضران برای سلامتی اش فرستادند غزلی را به حضرت آقا تقدیم کرد و مورد تحسین ایشان قرار گرفت.
شعر این بانوان شاعر در ادامه میآید:
1- حمیده سادات غفوریان
در سختی و در بلا نگه میداردنامرئی و بی صدا نگه میدارد
تو جانب اهل حق نگه دار و ببیندستان خدا تو را نگه میدارد
***
چشمها را به روی هم مگذارکه سکون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارندخواب گاهی برادر مرگ است
گوش کن؛ در سکوت مبهم شبپچپچی موذیانه میآید
گربه بیحیای همسایهنیمهشبها به خانه میآید
پسرم! خواب گرم و شیرین استاینک اما زمان خواب تو نیست
تا زمانی که حیله بیدار استچه کسی گفته وقت لالایی است؟!
گوش کن؛ دشمن از تو و خاکتپرچمی بادخورده میخواهد
از تمام غرور اجدادیتقهرمانان مُرده میخواهد!
دشمنت مار خوش خط و خالی استکه فقط خون تازه مینوشد
هر کجا قابل شناسایی استگرچه چون ما لباس میپوشد!
به درستی نگاه کن پسرمهر کمانبرکفی که آرش نیست
هر پدرمُردهای که پیرهنشبوی آتش دهد سیاوش نیست
چشم وا کن که دشمنت هر روزبا هزار آب و رنگ میآید
تو بزرگش نبین اگر کفتاردر لباس پلنگ میآید
پسرم! ممکن است در راهتدشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه میچیندکه پدر قاتل پسر باشد!
تو ولی شک نکن به راه و برومرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای کوچک گنجشکقدرت بالهای ققنوس است!
دستهای تو مکر دشمن رابه جهنم حواله خواهد کرد
نفس آتشین این ققنوسکرکسان را مچاله خواهد کرد!
آسمان فتح میشود وقتیشوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاکمرگ باید برادرت باشد!
شک ندارم به این حقیقت کهتو شبی پرستاره میسازی
و اگر خون سرخ لازم بودکربلا را دوباره میسازی
مادرت هم رسالتش این استنگذارد هر آن چه شد باشی
من به تو یاد میدهم که چطورقهرمان جهان خود باشی
پسرم! قهرمان کوچک من!نقش خود را درست بازی کن
هر کجا دور، دور خاموشی استبا سکوتت حماسهسازی کن!
دشمن از دستهای کوچک تومثل برگ از تگرگ میترسد
تو فقط کوه باش و پابرجامرگ تا حدّ مرگ میترسد!
من برای دلیر کوچک خودتا قیامت چکامه میخوانم
توی گوشت به جای لالاییبعد از این شاهنامه میخوانم…
2- حسنا محمدزاده
صدایت میکنم در ظهر مردادی عرقریزانصدایت میکنم در گیر و دار باد پاییزان
به لحن سربهداران و به سوز بیقراران وبه یاد قلبهای در هوای سینه آویزان
ورق خوردهست تاریخ از رضاخانها و برگشتهبه نادرها، به افغانها، به خواب تلخ چنگیزان
به چشمم میکشم با سرمه این خاک مقدس راکه دیگر نیست حتی لحظهای پامال شبدیزان
بیا و استخوانهای سر دلدادههایت راشبی از خواب بازوی پر از مهرت برانگیزان
برای خالی آغوش دخترهای بی باباعروسکهای خونآلود را از خاک برخیزان
چه آتشها که افتادهست روی دامن صحراکنار رود رود تو، کنار فصل گلریزان
فقط میآید از این عرصه بوی نامرادیهاکه بازار رقیبان خورده بر پست کسادیها
تمام خشتهایی را که میچینند روی همبه ویرانی مبدل میشود از کجنهادیها
هلا خانهخرابان! آتشافروزان این میدان!که میکوبید بر دفهایتان با شور و شادیها
اگر گلدستهها را باز هم ویران کند طوفانپر از الله اکبر میشود بغض منادیها
قلم بردار همسنگر بزن در جوهر جانتکه ظلمت گم شود پشت مداد بامدادیها
3- ندا هدایتی
انگار نمیگفت به من پر بیراهاز هیچ کجا رسیدهام ناآگاه
با هر نفسی که میگویملا حول و لا قوة إلا بالله
***
همیشه قافیه قرمز، ردیف، سبز و سفیدسلام کشور من! ای وطن! طلوع امید!
قدم قدم غزلم را ستاره میبندممسیر آمدنت را سپیدهای که دمید
چگونه بین غزلها تو را بگنجانمبه حجم تنگ غزل جا نمیشود خورشید
غروب، رفتن تو، اشکهای ما، قرآنسحر و آمدنت نور شد، به دل تابید
به خون پاک شهیدان تا ابد آباداگرچه سخت ولی سر رسید این تبعید
تو آمدی و دوباره زلالی از بارانبه خاکی در و دیوار کوچهها بارید
تو پیر میکده مسلمین تاریخیو حکم بعد خدایی همیشه جاوید