فواید تریاک و مشروب از زبان صادق هدایت
توصیفات راوی «بوف کور» راجع به تریاک، بسیار دلچسب، دوستانه، مشفقانه و بامحبت است؛ و آنچنان فوایدی برای آن برشمرده و به تصویر کشیده میشود که چه بسا برخی خوانندگان جوان بیتجربۀ بوف کور را، به سمت این مادۀ مخدر اعتیادآور وخطرناک، متمایل کند.
عصرخبر: به گزارش فاطرنیوز، محمدرضا سرشار نویسنده و منتقد اخیرا فصلی تازه به کتاب «راز شهرت صادق هدایت» اضافه کرد که اخیرا در شماره اخیر ماهنامه اقلیم نقد منتشر شده است. * اعتیاد به مواد مخدر داشتن ضعفهای شخصیتی واخلاقی، به عنوان یک ویژگی که میتواند طعمه را برای همیشه در چنگ شکارچیان استعمار غرب و سازمانهای مرتبط با آن نگه دارد، و این اطمینان را به آنان بدهد که شخص مورد نظر، به احتمال زیاد، در آینده و پس از به شهرت رسیدن، سرکشی پیشه نخواهد کرد و در برابر آنان علم طغیان بر نخواهد افراشت، از مواردی بود که در سرمایهگذاری آنان روی شبه روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان جهان سوم، میتوانست یک امتیاز محسوب شود. ضمن آنکه با الگوسازی از چنین اشخاصی، خود به خود قبح این گونه انحرافها و ضعفهای شخصیتی، در جامعۀ مورد نظر شکسته میشد، و از این راه، چه بسا این صفات و رذایل اخلاقی، در میان عده ای از افراد آن جامعه ـ خاصه جوانان ـ ترویج هم میشد. یکی از مشکلات شخصیتی صادق هدایت، ابتلای او ـ از ابتدای جوانی تا پایان عمر ـ به انواع مواد مخدر شناخته شده تا آن زمان، بود. بازتاب این موضوع را، در برخی آثار داستانی او نیز، میتوان مشاهده کرد. برای نمونه، راوی داستان کوتاه «زنده به گور» ـ که بسیاری از مفسران دوستدار هدایت نیز، آن را در ارتباط با خودکشی خودِ هدایت می دانند ـ آشکار است که تریاک مصرف میکرده است: وی در پاریس، به دنبال تریاک میرود تا با آن، خود را بکشد. بعد، دربارۀ تأثیر تریاک در بدن خودش میگوید: سبک و چالاک شده بودم به طوری که نمیشود بیان کرد. تفاوت آن همان قدر است که پرتو روشنایی را که به طور طبیعی میبینم در کیف تریاک مثل این است که همین روشنایی را از پشت آویز چلچراغ یا منشور بلوری ببینند و به رنگهای گوناگون تجزیه میشود. در این حال خیالهای ساده و پوچ که برای آدم میآید[:در ذهن آدم ایجاد میشود] همان طور افسونگر و خیره کننده میشود. راوی بوف کور با صراحت بیشتری از اعتیاد خود به شراب و مواد مخدر سخن گفته و از آن،تجلیل کرده است: «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهر کرد[…]. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیلۀ افیون و مواد مخدر است ـ ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است وبه جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید. بعد از او[:زن اثیری] من دیگر خودم را از جرگۀ آدمها، احمقها و خوشبختها به کلی بیرون کشیدم وبرای فراموشی به شراب و تریاک پناه بردم. همۀ وقتم وقف نقاشی روی جلد قلمدان و استعمال مشروب و تریاک میشد.» بوف کور شاید نخستین داستان بلند فارسیای است که در آن، با ماده مخدری همچون تریاک، چنین برخورد ستایش آمیزی شده است. توصیفات راوی راجع به تریاک، بسیار دلچسب، دوستانه، مشفقانه و با محبت است؛ و آنچنان فوایدی برای آن بر شمرده و به تصویر کشیده میشود، که چه بسا برخی خوانندگان جوان بی تجربۀ بوف کور را، به سمت این مادۀ مخدر اعتیادآور وخطرناک، متمایل کند (تو گویی تریاک، خیر محض است؛ وهیچ خطر و عارضۀ منفی، بر آن مترتَب نیست). برای مثال، راوی بوف کور، وقتی برای نخستین بار، از روزن پستوی اتاقش، دختر اثیری را ـ با آن اوصاف حور وپری سان ـ میبیند، از این واقعۀ بسیار خوش برای خود، این گونه یاد میکند: «او مثل یک منظرۀ رویای افیونی به من جلوه کرد…»(ص ۱۶) جالب است بدانیم که در این گرایش سخیف نیز،حتی، ردپای هنرمندان ونویسندگان غربی،قابل رویت است: از میان شاعران و نویسندگان معروف غرب، بودلر، ژرار دونروال [مقتدای هدایت در این اثر]،ادگار آلن پو، ژان کوکتو و توماس دوکرانس، به کمک سموم وهمآفرین حشیش و مرفین والکل، به بسط قدرت تخیل خویش مدد رسانده، و در حالی که رابطۀ باریکی را میان شعور وتخیل صیانت می کردند، به کارهای خلاقۀ هنری میپرداختند. اما تا آنجا که این رابطۀ نازک میان شعور و قوای تصور وخیال وجود دارد، آثار آنها جالب و خواندنی است. ولی هنگامی که با تغییر وزن و میزان مصرف سم، این رابطه قطع میشود، نوشته ها و آثار آنها رنگ هذیان وتوهم به خود می گیرد. یکی از گروههای مصرف کننده مواد مخدر، برخی از بیماران روانیاند. این حجم از توصیف وتعریف از تریاک، با این کیفیت، نیز، ساختار وهمی و بعضاً کابوسوار بوف کور، سبب شده است که عدهای از حتی منتقدان غربی دوستدار و ستایندۀ هدایت هم،به پیروی از راوی این اثر، آن را حاصل یک رؤیای افیونی بدانند و معرفی کنند. «بالاخره نقاشی خودم را پهلوی نقاشی کوزه گذاشتم، بعد رفتم منتقل مخصوص خودم را درست کردم، آتش گل انداخت آوردم جلو نقاشیها گذاشتم ـ چند پک وافور[:تریاک] کشیدم و در عالم خلسه به عکسها خیره شدم، چون میخواستم افکار خودم را جمع بکنم و فقط دود اثیری تریاک بود که می توانست افکار مرا جمع آوری کند و استراحت فکری برایم تولید بکند. هرچه تریاک برایم مانده بود کشیدم تا این افیون غریب همۀ مشکلات و پردههایی که جلو چشم مرا گرفته بود، این همه یادگارهای دور دست خاکستری و متراکم را پراکنده بکند ـ حالی که انتظارش را میکشیدم آمد و بیش از انتظارم بود: کم کم افکارم دقیق بزرگ وافسون آمیز شد، در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما رفتم. بعد مثل این بود که فشار و وزن روی سینهام برداشته شد، مثل اینکه قانون ثقل برای من وجود نداشت و آزادانه دنبال افکارم که بزرگ، لطیف و موشکاف شده بود پرواز میکردم ـ یک جور کیف عمیق و ناگفتنی سر تا پایم را گرفت. از قید بار تنم آزاد شده بود، تمام وجودم به طرف عالم کند و کرخت نباتی آزاد شده بودم. یک دنیای آرام ولی پر از اشکال و الوان افسونگر و گوارا ـ بعد دنباله افکارم از هم گسیخته و در این رنگها و اشکال حل می شد ـ در امواجی غوطهور بودم که پر از نوازشهای اثیری بود. صدای قلبم را میشنیدم، حرکت شریانم را حس می کردم. این حالت برای من پر از معنی کیف بود. از ته دل میخواستم و آرزو میکردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم. اگر این فراموشی ممکن میشد، اگر میتوانست دوام داشته باشد، اگر چشمهایم که به هم میرفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف میرفت و هستی خودم را دیگر احساس نمیکردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی ام ممزوج میشد وبعد این امواج واشکال آن قدر بزرگ میشد و میدوانید که به کلی محو و ناپدید میشد ـ به آرزوی خودم رسیده بودم. کم کم حالت خمودت وکرختی به من دست داد، مثل یک نوع خستگی گوارا ویا امواج لطیفی بود که از تنم بیرون تراوش میکرد ـ بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا میرفت.»(صص ۴۵ تا۴۷) در نهایت نیز، همین استعمال تریاک است که سبب انتقال ذهنی راوی از دنیایی که در آن زندگی میکند، به دنیای دیگر(قدیم) وشکل گیری نیمه دوم بوف کور میشود. تریاک، به عنوان دوای درد لاعلاج راوی دوم هم، تجویز میشود: «حکیم باشی با سه قبضه ریش آمد و دستور داد که من تریاک بکشم. چه داروی گران بهایی برای زندگی دردناک من بود! وقتی که تریاک میکشیدم؛ افکارم بزرگ، لطیف، افسون آمیز وپران میشد ـ در محیط دیگری ورای دنیای معمولی سیر وسیاحت میکردم. خیالات و افکارم از قید نقل و سنگینی چیزهای زمینی آزاد میشد و به سوی سپهر آرام و خاموشی پرواز میکرد ـ مثل اینکه مرا روی بالهای شبپره طلایی گذاشته بودند و در یک دنیای تهی و درخشان که به هیچ مانعی برنمیخورد گردش میکردم. به قدری این تأثیر عمیق و پر کیف بود که از مرگ هم کیفش بیشتر بود.»(ص ۸۶) «پای بساط تریاک همۀ افکار تاریکم را میان دود لطیف آسمانی پراکنده کردم. در این وقت جسمم فکر میکرد، جسمم خواب میدید،میلغزید ومثل این که از ثقل وکثافت هوا آزاد شده در دنیای مجهولی که پر از رنگها وتصویرهای مجهول پرواز میکرد، تریاک روح نباتی، روح بطی [ء] الحرکت نباتی را در کالبد من دمیده بود، من در عالم نباتی سیر میکردم ـ نبات شده بودم، ولی همین طور که جلومنقل وسفره چرمی چرت میزدم و عبا روی کولم بود نمیدانم چرا یاد پیرمرد خنزرپنزری افتادم، او هم همینطور جلو بساطش قوز میکرد وبه همین حالت من مینشست. این فکر برایم تولید وحشت کرد، بلند شدم عبا را دور انداختم، رفتم…» (صص۱۰۴- ۱۰۵) و… اما جالب است که همین نویسنده، در حالی که خود در سرتاسر عمر گرفتار مواد مخدر بود، در یکی از نوشتههایش، رواج مواد مخدر را، به تیپ مذهبی نوشته، نسبت داده است: خوشقدم باجی، به دستور غلام سفارت، به مردم توصیه میکند که به جای مواد مفید، تریاک بکارند؛ و به رایگان، میان مردم پخش کنند. اما حدیث گرفتاری هدایت در اعتیاد به مشروبهای الکلی و مواد مخدر، بسیار طولانی است؛ و به همان آغاز جوانی اش بر میگردد: مؤلف کتاب خودکشی صادق هدایت، که دستخط تشکرآمیز محمود هدایت ـ یکی از برادران هدایت به او در مورد تالیف این کتاب، حاکی از تأیید نوشتههای او است، آغاز آشنایی صادق هدایت را با مواد مخدر، به همان اوان جوانی و دوران حضور در بلژیک برای ادامه تحصیل، ذکر کرده است: تردیدی نیست که هدایت از دوران نوجوانی با مواد مخدر آشنایی داشت بیآنکه خود تجربه کرده باشد. مدتی با یک معتاد که همدرس او در دوران دانشجویی بود نشست و برخاست داشت.[…] برمبنای آنچه که جنتی عطایی در کتاب خود نوشته (و بدون تردید اطلاعات او با کمک محمود هدایت به دست آمده)، هدایت در دوران تحصیل در بلژیک با یک دانشجوی چینی به نام «جی» آشنایی و دوستی داشته که گاه با هم، همصحبت میشدند. پدر و مادر جی از چین متواری شده و در هنگ کنگ زندگی میکردند. شبی هر دو زیر نور مهتاب، کنار استخر به هم برخوردند و پس از رد و بدل کردن چند جمله، جی سیگاری مکیّف به او تعارف کرد و آشنایی آن دو پا گرفت. به گفتۀ نویسندۀ کتاب خودکشی صادق هدایت ـ که خود از علاقهمندان به صادق هدایت بوده است، بعدها نیما در سرتاسر زندگی: دوستان و هممشربان او، کما بیش اعتیاد به تریاک داشتهاند: انجوی شیرازی،حسن قائمیان و… دوستان هدایت، تا پایان، عمر، اغلب، همین سنخ افراد بودند. به گونهای که محمد علی جمالزاده در این باره اظهار داشته است: من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پارس، با اشخاص بهتر و مرتبتری نشست و برخاست پیدا کرده بود که اهل خمر و دود و غیره نباشند، خودکشی نمیکرد. یکی از دوستان صمیمی هدایت، حسن قائمیان بود؛ که با هدایت، ترجمهها و تالیفهای مشترکی نیز دارد. دوستان هدایت، تا پایان عمر اغلب، همین سنخ افراد بودند. به گونهای که محمدعلی جمالزاده در این باره اظهار داشته است: من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پاریس با اشخاص بهتر و مرتبتری نشست ست پیدا کرده بود که اهل خمر و دود و غیره نباشند، خودکشی نمیکرد. یکی از دوستان صمیمی هدایت، حسن قائمیان بود؛ که با هدایت، ترجمهها و تألیفهای مشترکی نیز دارد. م.ف. فرزانه، در خاطرهای از هدایت، به استعمال کوکائین به وسیله قائمیان، واظهار علاقه وافر هدایت به استعمال این مادۀ مخدر قوی، یاد کرده است: قائمیان توضیح داد که در محفلی بوده و با یکی دو نفر دیگر کوکائین زده است. هدایت با کنجکاوی که من کمتر در او دیده بودم، پرسید: خوب؛ چیزی هم از آن فهمیدی؟ قائمیان گفت: آره. وقتی در خیابان راه میرفتم، مثل این بود که کف پایم نیم متر از زمین بالاتر است. هدایت با حالت تأسف گفت: خوش به حالت! من همینش را هم نفهمیدم! در آن سالهای آخر با قائمیان خیلی نزدیک بود؛ و با هم مواد مخدر استعمال میکردند. فریدون هویدا ـ دوست دیگر هدایت ـ به همه گیر بودن اعتیاد به تریاک در محافل دوستانهای که هدایت در آنها حضور می یافته، اشاره کرده است: کشیدن تریاک، یک امر پیش پا افتاده بود. کم وبیش، از پایین تا بالای جلسه، همه، تریاکی بودند. من خودم نمیدانم چرا از تریاک خوشم نیامد. یک بار هدایت به من داد؛ هیچ اثری حس نکردم! برخی از دوستان ادبی صادق هدایت ـ که پای ثابت مجالس می و دود او نبودهاند ـ یا از سر بی اطلاعی ویا تعصب دو سنتی، کوشیدهاند این گونه جلوه دهند که او در عین استعمال مواد مخدر، تا دورانی به آن اعتیاد پیدا نکرده بوده است: یکی از افراد، اردشیر آواستیان، از اعضای سرشناس حزب توده است، که با هدایت نیز سابقۀ دوستی داشته است: از قرار، صادق هدایت، بی میل نبود که گاهی تریاک بکشد؛ ولی نه دایما و پیگیر. پرویز ناتل خانلری، در خاطرات ادبی خود، که در سال ۱۳۴۶ در هفته نامۀ «سپید و سیاه» چاپ میشد، ادعا کرده است: (من صریحاً میگویم) در آن زمان [توجه شود!] هدایت مبتلا و گرفتار افیون نبود اگر گاهی در مجلسی دوستانه، بر سر بساطی، با رفقا هم تفننی میکرد و هم «دمی» مینمود، فقط از راه تفریح و تفنن بوده، وهیچ ابتلایی برای او وجود نداشت. تقی تفضیلی ـ از دیگر ارادتمندان به ـ هدایت ـ اشاره کرده است که ـ در مجلسی که او با بعد هدایت،مشترکاً حضور داشتهاند ـ، وی «گاهی» تریاک میکشیده است: بعد از غذا طبعاً یک عدهای تریاک میکشیدند. منقل تریاکی[:آتشی] بود: آقای صادق هدایت هم، گاهی کمی تریاک میکشید. پای منقل، پنج ـ شش نفری که جمع بودیم(بنان[:خواننده] وهدایت وبنده ودیگران)[…]. م.ف. فرزانه نیز، که در جایی دیگر، نوشتۀ او در حاکی از اعتیاد کامل هدایت به مواد مخدر ـ دستکم در ماههای آخر عمر ـ است، در جایی از کتاب مشهورش دربارۀ هدایت، آورده است: اگر[هدایتِ] «دو تا بال مگس» هروئین یا کوکائین مصرف میکرد،معتادی نبود که کارش به چاقوکشی و قاچاق بکشد. که البته، این عبارت، دو پهلو است. یعنی از آن هم میشود مصرف موردی و تفننی مواد مخدر توسط هدایت را برداشت کرد وهم اعتیاد دایم او را به این مواد را. اما شهادتهای بعضی دوستان دیگر هدایت، حکایت از استمرار استعمال مواد مخدر، از دورانهای دور گذشته دارد. از جمله این شاهدان، پیتر ایوری است: صادق هدایت عادت داشت که سر ساعت نُه شب، وافور بکشد. در آن ساعت باید حتماً منقل و زغالهایی که گل انداخته بودند با دقت بسیار حاضر میشد و برای مردانی که خود بسیار دقیق بودند، آورده میشد. آنان در حالی که بر روی فرش خانۀ دوستشان، با ظرافت و نزاکت دراز میکشیدند شروع به کشیدن میکردند. هدایت کوشید همنشین جماعت بی مدعا یا کم مدعا بشود. با حاشیه نشینان جامعۀ خوش باور، نجیب ومحترم، عرق دو آتشه بنوشد؛ تریاک بکشد؛مسافرت بکند. عرق می خورد، تریاک می کشید، کافه می رفت. یک روز با زن و بچههایم و صادق هدایت، رفته بودیم کرج، پیک نیک. از صبح شروع کردیم به مشروب خوردن. مشروب فراوان ومنقل تریاک، وکوکائین، سَبیل بود. اعتیاد صادق هدایت آن قدر شدید بوده، که حتی در سفر به پاریس، با وجود همۀ خطرهایی که این کار میتوانسته است برای او در برداشته باشد، به صورت قاچاقی، مقدار قابل توجهی کوکائین با خود میبرد. کار دیگری که آن شب رسیدن به پاریس هدایت کرد، این بود که یک ظرف خمیر دندان از چمدانش درآورد و گفت: نگاه کن! گمرک ایران و اینجا را گول زدهام! [درِ ظرفِ] خمیر دندان را باز کرد؛ و توی آن، پر از کوکائین بود. آن موقع دیگر به کوکائین(به آن، “بال مگس” میگفتند) رسیدهبود. (این که فرزانه مینویسد انجوی آمد بود و برایش مقداری کوکائین آورده بود، درست است.) میگذاشت روی ناخن؛ واستنشاق میکرد. مشابه شرح فریدون هویدا را، فرزانه نیز، از استعمال کوکائین توسط هدایت، داده است: من میدانستم که سیگارت را خیلی دوست دارد. ته یکی از آنها را با لب تر کرد؛ زد توی گردی که احتمالا کوکائین بود. با اولین پک گفت: آخیش! به این میگویند سیگار… ! دست چپش را جلو آورد. شستش را طوری کشید که در کنج آن یک چالۀ کوچک درست شد. و از محتوای این بسته، که گرد سفیدی بود، در آن ریخت و به منخریه برد و نفس بلندی کشید. بعد بسته را دوباره با احتیاط بست و سر جایش گذاشت. دریچۀ هزار بیشه را بست و پرههای دماغش را مالید و گفت: هان؟ حیرت کردی؟ این را بهش میگویند کوکائین. علف خرس نیست. خاصیتش این است که وقتی بالا می کشی، انگار که روح میشوی، پرواز میکنی. توضیحات بعدی هدایت دربارۀ این مادۀ مخدر نیز، حاکی از تجربۀ کافی او در این ارتباط است: ـ الکل اثرش را میبرد. مثل تریاک، الکل اثرش را خنثی میکند… خاصیت گرد این است که اگر گیرت بیاید، جا درجا، کفلمه میکنی. حال اینکه تریاک دنگ و خنگ دارد: وافور، زغال… ـ برای چه؟ برای چه، کوکائین یا تریاک میکشند؟ ـ برای چه لذت … آدمیزاد دایما در پی لذت است… هر کس یک جور لذت گیرش میآید. مگر فروید را نخواندهای؟ اغلب لذتها ماژوشیست masochieste است. هدایت جز تریاک وکوکائین، هروئین را هم تجربه کرده است: از کشوی هزار بیشه، یک بسته، مثل بستهای که در آن کوکائین بود در آورد و کمی در چالۀ کنار شستش ریخت و از منخرین بالا کشید. ـ از این میخواهی؟ ـ کوکائین است؟ ـ نه هروئین. پدر جد همۀ گردهاست! می بینی رنگش زردتر از کوکائین است. در مورد سالهای آخر عمر هدایت، همۀ آنانی که از نزدیک با او برخورد داشتهاند، معتقدند به طورکامل در مشروب و مواد مخدر، غرق شده بودهاست. انور خامه نوشتهاست: به هر حال، هدایت در این سالهای آخر، گرفتار انحطاط روحی و اخلاقی شده بود: بیش از گذشته، به مواد مخدر و مشروب پناه میبرد. جمالزاده حتی یکی از علل خودکشی او را، همین موضوع میدانست: من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پاریس،اشخاص بهتر و مرتب تری نشست وبرخاست پیدا کرده بود که اهل خمر ودود وغیره نباشند، خودکشی نمیکرد( یا شاید نمیکرد). پرویز ناتل خانلری هم، در این دوران، هدایت را همین گونه دیده است: در چند جلسهای که من پیش از سفرش [به پاریس] او را دیدم، هدایت نمونۀ کامل یک انسان شکست خوردۀ از خود رمیدۀ عاجز از چاره و ناامید شده بود. من میتوانم صریحاً بگویم که هدایت متفکر بعد از سرخوردگی و بعد از آن همه حادثه، خود را در الکل و دیگر چیز[:مواد مخدر] آن چنان غرقه و نابود ساخت، که روزی که شیر گاز را در اتاقش باز کرد، فقط به فنای جسمش رسید؛ وروحش را، پیش از آن، قربانی کرده بود. خانلری، انحطاط اخلاقی هدایت در سالهای آخر عمرش را نیز، از اعتیاد شدید او میداند: هدایت دیگر حوصلۀ حرف معمولی گوش کردن را نداشت. به اندک ناملایمی از کوره در میرفت. عصبانی میشد. آن مرد محجوبِ متواضع، ناگهان چنان دگرگون شده بود که با کوچکترین اشارۀ مخالفی، زبان به دشنام و ناسزا میگشود. ظرافت و بذلهگویی و نکته سنجیاش مبدل به خشونت و هرزهگویی و بد دهنی شده بود. به همه کس و همه چیز بدبین بود. و گاهگاه که از اندازه میگذشت، به زمین و زمان بد میگفت. دشنام میداد و همه چیز را مسخره میکرد. در سالهای آخر[:بعد از ۱۳۲۶]، حتی در مطالعه و محاورۀ عادی هم، رعایت ظرافت را نمیکرد. به همه کس بد میگفت. و یک نوع سهلانگاری در رفتار و کردارش به وجود آمده بود؛ که من به ظن قوی، آن را ناشی از گرفتاریهای دیگری[:اعتیاد به مواد مخدر] میدانم. گرفتاریهایی که بدون شک، روی ذهن ومغز آدمی اثرات سوء غیر قابل تردید میگذارد. در چیز نوشتن[…] بی دقتتر شدهبود. یک نوع شلختگی در نوشتن پیدا کرده بود. در بحثهایش عمداً کجروی میکرد. میکوشید که کار را به جدل بکشاند؛ و بعد عقیدۀ خود را، حتی گاه به زور ناسزا، به طرف مقابل تحمیل مینمود. خانلری در این مورد حتی تا آنجا پیش میرود که معتقد است احتمالاً علت خودکشی هدایت در پاریس این بوده که مواد مخدری که با خود از ایران برده بود(ر.ک. به خاطرات انجوی شیرازی از دیدار هدایت در پاریس در این سفر) به پایان رسیده، و چون هدایت نتوانسته در آنجا مواد مخدر مورد نیاز خود را تامین کند، دست به خود کشی زده است: «شاید اگر هدایت گرفتار این هدیه ها و آن گرفتاریها[دقت شود] نبود، سفر فرنگش اثر دیگری داشت» «آیا گمان نمیبرید که انتحار هدایت، خارج از همۀ علتهایی که تاکنون ذکر شده، یک علت بزرگتر داشته است؟ آیا فکر نمیکنید در شهر پاریس، برآوردن آن «احتیاج» در یک زمان ناممکن گردیده [دقت کنید!] واین عدم امکان، چنان عرصه را بر او تنگ کرده است که با توجه به شکستهای پیدرپی روحی، آخرین علاج را باز کردن شیر گاز دید؟»