عبور از معمای ایرانی در رابطه با آمریکا: سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
امروزه هم دگرگونی در استراتژی آمریکا و دستبرداشتن از طرح تغییر رژیم یک پیامد مسلم دارد و اینکه سیاست در ایران دیگر در زیر سایه 28 مرداد نیست و نخواهد بود و حکومت در ایران با مداخله آمریکا تعیین نخواهد شد. آمریکاییها گزینه جنگ را کنار گذاشتهاند و مشکل از برخی از ما ایرانیهاست که ناتوانیم در نگشودن راه برای مداخله خارجی. تعهد به نیاخاک کهن ما شرط اول ایراندوستی است و امید است که این بند دستوپا گیر فرهنگ سیاسی ایرانی گشوده شود و دست از اوهام شست و رسوبات تفکرهای ویرانگر را هم با فرهنگسازی تعدیل کرد و مصالح و منافع ملک و مملکت را در نظر گرفت.
عرفان قانعی فرد محقق تاریخ معاصر در یادداشتی در هفته نامه مثلث به ماجرای رابطه ایران و آمریکا پرداخته است.
به قول (مولانا)؛ آنچه میگویم به قد فهم توست / مُردم اندر حسرت فهم درست. در قضیه شناخت تاریخ نزاعها هم شاید، فقدان فهم درست از تاریخ روابط دو کشور موجب توهم و تردید یا تنفر میشود. البته گاهی هم از زبان مسئولان و کار به دستان مملکت هم سخنی به گزاف رانده میشود که بعدها راه چارهای برای آن هم شاید نتوان یافت.
اما داستان به همین اغراقها و بدبینیها تمام نمیشود. مشکل اول ما به یادگارها و آثار اندیشه حزب توده در ایران بازمیگردد و بذر نفرتی که چپها در ادبیات سیاسی ایران پاشیدند و سالها بباید تا بشود آن را کمرنگ کرد.
در همان مهر 1320 – یعنی دقیقا 72سال پیش – گروهی مانند ایرج اسکندری، نوشین، رضا روستا و… به سفارت روس میروند و میخواهند که حضرات اجازه بدهند یک حزب کمونیست در ایران راه بیندازند و در 17 مهر 1320 سلیمان میرزا اسکندری، ریش سفید میشود و با حضور رستم علیاف (به ظاهر کاردار سفارت روس) برای ایرانیها و با حمایت مالی روسها، حزب درست میکنند و خواسته اول همین حضرات – از پیشهوری و طبری و رادمنش و… تا 53 نفر – هم واگذاری نفت شمال به روسها بوده و بعد به مناسبت روز ارتش سرخ در سفارت میهمانی میگیرند و یک ایرانی به نام آرداشس در آنجا با ماکسیموف – سفیر شوروی – مشاجره میکند و فردایش این نماینده مجلس احضار و دستگیر میشود و از این دست نفوذ روسها در ایران، تاریخ معاصر ما بسیار نمونهها دارد. از ماجرای جنگل و افکار کمونیستی میرزا کوچکخان تا ماجرای 25مرداد 1324 که نفوذیهای توده در میان افسران ارتش خراسان موجب تلاش برای ایجاد شورش بودند و بعد که در سال 1324 که دو جمهوری پوشالی تبریز و مهاباد درست شد و… هر کدام جداگانه تمامیت ارضی و منافع و مصالح ما را تهدید کرد و شاید سال 1324 بود که آمریکا به حمایت از دولت ایران برخاست و ارتش سرخ خارج شد و بعدها در 28 مرداد 1332 – که هنوز هم عزاداریاش برقرار است و آمریکاییها هم از روی ناآگاهی در تاریخ معاصر بهدنبال این توهم بهراه افتادهاند و با کاری که نبوده، پُز میدهند – ایران داشت به خاطر عملکرد مصدق السلطنه به دامان تودهایها میافتاد و غائله، ختم به خیر شد!
یا وقتی که انقلاب 1357 پیروز شد، گرچه مسئول اول و آخر آن اراده مردمان ایران زمین بود و شاه هم خود در صف اول قیام حضور داشت (مصاحبه اینجانب با رابرت آرمائو؛ روزنامه شرق، بهمن 1390) که بعدها ریگان (در برنامه تلویزیونی با ماندیل؛ نوامبر 1984) بهگونهای متلک انداخت و گفت که سیاست غلط ما باعث سقوط شاه شد و این لکه سیاهی بر تاریخ آمریکاست یا جرج بوش پدر هم خوابنما شد و (در واشنگتن پست؛ 29 ژانویه 1979) گفت: «ماموریت ما به ژنرال هویزر باعث فلجکردن ارتش ایران شد» و… اما داستان تصمیم مردمان سرزمین ایران بود. اما جدای از این سخنان؛ پادشاه عربستان به شاه گفته بود که چندان به رفاقت و نزدیکی به آمریکاییها دلخوش نباشد اما شاه چنین باوری نداشت.
اما در آن ایام پس از شاه؛ تهماندههای تفکری قبلی در میان به اصطلاح روشنفکران کممایه و هیجانی ایران هم فوران کرد. گاهی گفتمان انقلاب و آموزه لنینیستی تا جایی بود که غلامحسین ساعدی (در 17 آذر 1357 در هفتهنامه احمدخان شاملو) نوشت که «حکمتپوشالی مبارزه مسالمتآمیز امروز دارد شکل انقلاب مسلحانه میگیرد… و جواب های، هوی است» و… یا وقتی در کیهان 27 بهمن 1357 عکسهای تیربارانشده جنازههای نصیری و داد و رحیمی و ناجی و… منتشر شد؛ روز بعد هم سازمان چریکهای فدایی خلق در مصاحبه مطبوعاتی و فوری؛ ارتش ایران زمین را ارتجاعی خواند و خواهان محاکمه تمامی فرماندهان جنگ در دادگاه خلق شد. هرچند مهدی بازرگان دنبال عفو بود اما این سازمان تروریستی، دادن عفو عمومی را عیدی به ضدانقلابیون نامیدند! و بعد هم (در نشریه کار، ش 18 – 14 / تیر 58) بازرگان را مزور و جادهصافکن امپریالیست نامید و سپس وی را به سازشکار و لیبرال ملقب فرمودند! و آن ادبیات حزب تودهای ماند که ماند! حتی بنیصدر هم کنار حبیبالله پیمان، سازمان تروریستی مجاهدین خلق و گروههای مارکسیست قرار گرفت و دادخواهی بازرگان و به میان کشیدن بحث حقوق بشر را خرده فرمایشات نامید و (در اواخر شهریور 1358) در سخنرانی خود به بازرگان پرید و گفت: «بابا تو اصلا نظام نداری! اگر نظام داشتی غرق نمیشدی در این خردهکاریها!» و… فلان آدم چپگرا هم خواهان انحلال ارتش و محاکمه و مجازات فرماندهان نظامی شد… درست چند روز قبل از آن بود که ابراهیم یزدی به همراه صادق خلخالی در جلسه محاکمه تیمسار رحیمی رئیس ساواک شرکت داشتند… با تیرباران افراد نظام شاهنشاهی، محیطی ضد آمریکایی بر فضا سایه انداخت.
میدانم که حزب توده در سال 1327 به ظاهر منحل شد و در 1333 هم شبکه افسران حزب توده کشف شد؛ اما مشکل من این نیست، بلکه مشکل ذهنی من آن است که در دهه 1340 دو سازمان چریکی با دستزدن به فعالیت تروریستی، براساس همان منهج حزب توده گام برداشت و براساس آموزههای لنینسیتی (هرچند از شکم نهضت آزادی، مجاهدین خلق زاییده شد و مهدی بازرگان هم قطعا نمیتوانست از ماجرای مجاهدین خلق بیاطلاع بوده باشد، زیرا یدالله سحابی که از اعضای ارشد نهضت آزادی بود و عزت سحابی فرزند یدالله سحابی هم با مجاهدین خلق مربوط و مرتبط بود!)
اغراقها، توهمها و بدبینیها دیگر در آن موج انقلاب، قابل کنترل نبود اما دیگر شایعات به جای واقعیتها نشست. مثلا گاهی یکی با اغراق سخنی میراند که آن را واقعیت مینامیدند. مثلا در اوایل 1358 کسانی هم بودند که گفتند که 15 خرداد قریب به 15000 نفر کشته شد توسط شاه و گروهی هم گفتند 200 هزار نفر! اما کسی هم نشمرد و نامی هم منتشر نشد، گرچه همیشه چیزی در غرب به نام fact checking یا کنترل واقعیت سخن مسئولان، مرسوم است – اما در ایران ما گاهی همه معلم تاریخ میشوند و نمیشود با صراحت این اصطلاح مرسوم را به کار برد و فورا میگویند: یعنی چه؟
بعدها هم گروهی از دانشجویان مشهور پیرو خطامام (ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، حبیبالله بیطرف، سعید حجاریان، معصومه ابتکار، عباس عبدی، کمال تبریزی، محمدرضا خاتمی، محسن امینزاده، وفا تابش، محمد نعیمیپور، حسین کمالی و…) تحت تاثیر همان ایدهها با حمله خود، به ساخته و پرداخته کردن داستان تصرف سفارت آمریکا پرداختند و بحران گروگانگیری در ایران را شکل دادند و با همان ادبیات انقلابی آن را هم «تسخیر لانه جاسوسی» نامیدند و دوران ۴۴۴ روزهای پر از تخاصم میان دولت آمریکا و ایران شکل گرفت و تصرف سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفتن ۶۶ دیپلمات آمریکایی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا ۳۰ دی ۱۳۵۹ ادامه یافت و با سوگند خوردن ریگان، با پذیرش قرارداد تاراجکننده الجزایر از سوی دولتهای ایران و آمریکا و آزادی گروگانها، غائله پایان یافت. البته بعدها دعوای قلمی با عباس عبدی در روزنامههای کشور منتشر شد و گفتند این حرکت نابخردانه و هیجانی، موجب حرمان و نامرادی و نامردیها در کشور شد و… بعدها هم چندین واکنش نوری به تاریکخانه تابانید. اول سیدمحمود کاشانی در گفتوگویی با ویژهنامه «رمز عبور» روزنامه ایران به بررسی روند مذاکرات ایران و آمریکا درباره بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا پرداخت و از توافقنامه الجزایر و عملکرد بهزاد نبوی بهعنوان مذاکرهکننده ایرانی بهشدت انتقاد کرد و گفت که وی مجلس را فریب داده و با دستور سیدمحمد خاتمی – وزیر ارشاد وقت – به مطبوعات در سال 64، انتشار سیر ماوقع عملکرد دولت میرحسین موسوی در قبال پیامدهای توافقنامه الجزایر ممنوع شده و… و آن را ترکمانچای دوم نامیدند! دوم روزنامه وطن امروز ۲ تیر ۱۳۸۹ در گفتوگو با یک کارشناس امنیتی نوشت که حمله به سفارت آمریکا در تهران در آبان ماه سال ۱۳۵۸، استراتژی کاخسفید بود که توسط محمد موسویخوئینیها به اجرا گذاشته شده و موسویخوئینیها بدون هماهنگی با امام و به کمک چند تن از دانشجویان پیرو خطامام، اقدام به تسخیر سفارت آمریکا در تهران کرده و… اما هنوز هم کسی
fact checking یا کنترل واقعیت نکرده و گوییا نمیشود یا موجب رنجش است.
جنگ ایران و عراق شروع شد، گروهی در آمریکا گفتند که ایران مردم عراق را به شورش علیه صدام تحریک کرده و گروهی دیگر هم گفتند که میخواهند ایدئولوژی جنگ را صادر کنند و باید جلوی این سودا را گرفت و تو گویی با حمایت از صدام، واقعا همین قدرتهای جهانی بهدنبال اضمحلال نابودی ایران بودند و جنگ را برای گسترش فقر یا نابودکردن پایهها و بنیان ایران آغاز کردند. با حمایتهای پی در پی از صدام، آمریکا خود را در برابر چشم افکار عمومی مردمان ایران، سیاه کرد و هر چند اگر دستگاه تبلیغاتی ایران را هم خاموش میکردند باز هم مردمان و سربازان جان برکف و با شرف و وطنپرست ایرانی نمیخواستند که یک وجب از خاکشان در اختیار متجاوز باشد و از سنگ سنگ آب و خاکشان دفاع کردند، حتی اگر در برابر محمولههای کمکی آمریکا به عراق، دستمایهای نداشتند. اگر هم گاهی در جهان کسی میخواست به اراده و غیرت سربازان ایرانی نگاهی بیفکند، آمریکاییها چیز دیگری را مینوشتند و میگفتند. یک بار هم در عراق رامسفلد را دیدم و از وی سوال کردم که در دوران جنگ شما بیش از 15 بار با صدام دیدار کردهاید؛ او هم با پوزخندی ظفرمندانه به من گفت: «زمانی که ایران از … سلاح تهیه میکرد و بازی جنگ ادامه داشت؛ ما هم راه خودمان را رفتیم!» اما عاقبت هم نهتنها مردمان ایران بلکه جهان مشاهده کرد برای جلب اجباری نظر ایران به پذیرش صلح، غیر از زدن پایگاههای نفتی در خلیجفارس، پرواز مسافربری ایرانایر از بندرعباس به دبی در ۱۲ تیر ۱۳۶۷ با شلیک موشک هدایتشونده از ناو یواساس وینسنس (متعلق به نیروی دریایی ایالاتمتحده آمریکا) بر فراز خلیجفارس سرنگون شد و تمامی۲۹۰ سرنشین آنکه شامل ۴۶ مسافر غیرایرانی و ۶۶ کودک بودند، جان باختند.
در دوران کلینتون هم ورقها برگشت و میخواستند که این یخ روابط پس از نزدیک به دو دهه باز شود. به بهانه کتاب طالبانی به دیدار بیل کلینتون رفتم و ناگهان در میان صحبتها به خاتمی اشاره کرد و گفت که محذورات و محدودیت وی را درک کردم اما همیشه مشتاق بودم با ایرانیان این درهای گفتوگو باز شود و نشد. در دوران وی بود که خانم آلبرایت سخنی به گزاف گفت و ورقها را به هم زد.
البته صوفیهای فرقه مصدق در ساختن آن جعل از زبان آلبرایت، یک کار زشت و بیربط انجام دادند که نشانه عدم سواد و آگاهی بود. چون اگر آمریکا اهل عذرخواهی بود لطف فرموده از حمایتش از گروههای متعصب افراطی و تندرو یا از دفاع حمله عراق به ایران یا پایین انداختن هواپیمای ایرانی و… عذرخواهی میکرد، نه درباره 28 مرداد که نیازی هم به عذرخواهی نیست، بلکه باید ما ایرانیان هم ممنون آمریکا باشیم! هم برای دادن اولتیماتوم به روسها برای عقبنشینی و نجات تمامیت ارضی ایران و رفع غائله جمهوری پوشالی تبریز و مهاباد و بعد هم برای نجات ایران از بلای مصدق و افتادن ایران به دامان کمونیسم و ک گ ب. اگر ایران به دامان کمونیستها میرفت، به بهانه دموکراسی و جمهوری دموکراتیک، دقیقا سرنوشت اروپای شرقی را مییافت اما آلبرایت گفت که «آمریکا نقش مهمی در تدارک سرنگونی بازی کرد» و کلماتش را هم چندان بد انتخاب نکرده بود و تاییدکننده روایت منادیان مصدقی نبود و گفت برای دولت آیزنهاور دلایل استراتژیک موجه وجود داشت. خود آمریکاییها میدانند که در دوره کندی نقشه سازمان سیا برای سقوط کاسترو در کوبا – عملیات خلیج کوبا – با شکست روبهرو شد و سیا خواست که با اغراق موضوع موفقیت در 28 مرداد را علم کند و ایرانیان هم عاشق نظریه توطئه! یا برای بیرونآوردن سازمان تروریستی مجاهدین خلق عذرخواهی میکرد که بنا به تاثیر لابیهای عربستان و اسرائیل چنین کردند آن هم سازمانی که در دهه 1350 در ایران صرفا ساواک توانست 1700 مورد خرابکاری آنان را گزارش کند و خوشبختانه توانستند 10درصد اهداف شوم خود را اجرا کنند. سازمانی که ترور مستشار و سرهنگ آمریکایی (در روز چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴، دو مستشار نظامی آمریکایی به نام «سرهنگ شفر» و «سرهنگترنر») را در کارنامه دارند و هنوز هم هر سال در سالروزش جشن میگیرند!
در همان دوران کلینتون بود که لوئیس فری، رئیس سابق افبیآی، برای بررسی ترور ۲۵ژوئن ۱۹۹۶ به عربستان سعودی اعزام شد و انگشت اتهام به سوی سپاه پاسداران ایران دراز کرد که مجری انفجار برجهای خوبر و پایگاه نیروهای آمریکایی در شهر دهران عربستان بوده. ۱۹ سرباز آمریکایی کشته و حدود ۴۰۰نفر مجروح شدند. اما بعدها هم جرج بوش به صدارت نشست و پس از ماجرای 11 سپتامبر ایران را محور شرارت نامید و… آمدن احمدینژاد هم در تحریک آمریکاییها بیتاثیر نبود. از طرفی وی را شیخالمخربین مینامیدند و از طرفی هم از ماهها قبل از ورودش به آمریکا نوبتهای مصاحبه، رزرو شده بود و…
و امروزه هم با یک تاریخ مشکلات و نزاع، آمدن روحانی برای گشودن درها نویدبخش شده است اما گروهی در ایران عتاب دارند و گروهی هم هنوز باورمند به تفکر انقلابند و این افکار بسان دیواری میماند که کسی با تلنگری نمیتواند برداردش و چهبسا هم گروهی از داخل ایران یا پیرامون ایران، منافع و مصالحشان در هیزم انداختن به آتش اختلافهاست یا گروههایی از ایرانیان هم خارج نشسته و کمر به فروش مام میهن گرفتهاند! یا یک بار در موسسه
CSIS به دیدار آنتونی کوردزمن رفتم و با صراحت گفت: «ایران، از روز اول با گروههای شبه نظامی انقلاب کرده و امروز هم سرمافیای تروریستهای جهان است. در خود آمریکا هم چنین تند روهایی وجود دارند!»
اما مسلما امروزه هم دگرگونی در استراتژی آمریکا و دستبرداشتن از طرح تغییر رژیم یک پیامد مسلم دارد و اینکه سیاست در ایران دیگر در زیر سایه 28 مرداد نیست و نخواهد بود و حکومت در ایران با مداخله آمریکا تعیین نخواهد شد. آمریکاییها گزینه جنگ را کنار گذاشتهاند و مشکل از برخی از ما ایرانیهاست که ناتوانیم در نگشودن راه برای مداخله خارجی. تعهد به نیاخاک کهن ما شرط اول ایراندوستی است و امید است که این بند دستوپا گیر فرهنگ سیاسی ایرانی گشوده شود و دست از اوهام شست و رسوبات تفکرهای ویرانگر را هم با فرهنگسازی تعدیل کرد و مصالح و منافع ملک و مملکت را در نظر گرفت.
آخرالامر آرزومندم که «معمای ایرانی» نزاعهای ایران و آمریکا با عقلانیت و خرد و غرور ایرانی و حفظ شخصیت درخور تاریخ ایران، گشوده شود و با «فهم درست». با شناخت تاریخ نزاعها میتوان روابط دو کشور را بدون توهم و تردید و تنفر ترمیم کرد. تنها نمیشود در رسانهها گفت: «سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!»…