ناگفته‌هایی از روابط شهید مطهری و بازرگان

- خاطرم هست در مورد حضور آقای امیرانتظام ایشان می گفت آقای امیرانتظام را هیچ کدام از ما نمی‌شناسیم. او کیست و از کجا آمده. ایشان مواردی از این دست را اعتراض داشت اما نمی‌خواست دست دولت را ببندد و شورای انقلاب همه چیز را دستور بدهد.

عصر خبر: مجله نسیم بیداری مصاحبه‌ای با علی مطهری درباره روابط شهید مطهری با مرحوم مهندس بازرگان داشته است و فرزند شهید مطهری به ناگفته‌هایی از روابط این دو چهره مطرح دوره انقلاب پرداخته است.

به گزارش ایسنا، بخش‌هایی از سخنان مطهری به این شرح است:

– بعد از آنکه شهید مطهری در سال ۱۳۳۱ از قم به تهران می‌آید، هم با توده مردم ارتباط داشت، سخنرانی می‌کرد و منبر می‌رفت و هم با قشر تحصیلکرده. در سال ۳۴ ایشان وارد دانشگاه شدند و به تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه تهران پرداختند. به طور کلی خودشان هم آدمی بودند که می‌خواستند از افکار و عقاید جدید مطلع باشند، لذا مطالعات جنبی داشتند و همیشه به روز بوده و آخرین نظریات درباره مسایل فلسفی، دینی و اجتماعی را دنبال می‌کردند. بنابراین طبیعی بود که با قشر روشنفکر و تحصیلکرده ارتباط برقرار کنند. در آن سال‌ها انجمن اسلامی دانشجویان به تازگی به همت مهندس بازرگان و دوستانشان تاسیس شده بود و شهید مطهری یکی از مدعوین جلسات این انجمن بود. فکر می‌کنم این ارتباط از همان جا شروع شده است. و شاید ارتباط شهید مطهری با مرحوم طالقانی هم یکی از دلایل این آشنایی باشد. حالا اینکه اولین آشنایی به چه صورتی بوده است، درست نمی‌دانم. اما آنچه مسلم است این سه نفر یعنی مرحوم طالقانی و شهید مطهری و مرحوم بازرگان ارتباط خیلی نزدیکی با هم داشتند و به نظر من پیشگامان پیوند حوزه و دانشگاه بودند. البته در همان سال‌ها هم انجمن اسلامی مهندسین و بعد انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می‌شود که مرحوم بازرگان از موسسین انجمن اسلامی مهندسین بود و شهید مطهری هم تا همان اواخر سخنران اصلی این دو انجمن بود. برخی از کتاب‌هایی که از شهید مطهری منتشر شده همان مباحثی است که ایشان در انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین بیان کرده بودند.

– بعد از فوت مرحوم دکتر شریعتی اقبال زیادی به آثار ایشان شد. قشر جوان و دانشجو نسبت به آثار وی علاقه نشان می‌دادند و این موضوع به خصوص بعد از فوت ایشان تشدید شده بود. چون آن موقع شایع شده بود که فوت ایشان طبیعی نبوده بلکه به دست ساواک اتفاق افتاده است. در حالی که واقعا اینطور نبود. فوت ایشان یک مرگ طبیعی بود و وقتی پزشکان در انگلستان کالبدشکافی کردند علت فوت ایشان را مشکل جسمی در اثر استعمال زیاد سیگار و فشار خون بالا عنوان کردند. البته حتما فشارهای روحی موثر بوده است اما به این شکل که بگویند مرگ ایشان یک نقشه از طرف رژیم شاه بوده ثابت نشده است. حتی دکتر سروش هم که آن روزها انگلستان بوده این را تایید کرده که مرگ ایشان فوت طبیعی بوده است. با این حال اما در داخل و میان دانشجویان و جوانان می‌گفتند که به دست رژیم کشته شده و همین باعث شد اقبال زیادی به آثار دکتر شریعتی پیدا شود. از طرفی شهید مطهری با اینکه اولین کسی بود که دکتر شریعتی را کشف کرد و فهمید نیروی موثری برای جذب جوانان به اسلام است و او را از مشهد دعوت کرد تا برای سخنرانی به حسینیه ارشاد بیاید، اما کم کم که آثار دکتر شریعتی منتشر شد، ایشان احساس کرد در بعضی موارد اشتباهاتی وجود دارد و تحلیل‌های ایشان متاثر از مارکسیسم است، مثل همان تحلیل جامعه‌شناختی زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح. لذا به این موارد انتقاد داشت و می‌گفت دکتر شریعتی به رغم اینکه با سخنرانی‌های خودش جوانان را به سمت اسلام سوق داد اما در معرفی اسلام موفق نبود. لذا ایشان احساس خطر می‌کرد از این بابت که جوانان اقبال زیادی به آثار دکتر شریعتی داشتند در حالی که شهید مطهری معتقد بود اشکالات و اشتباهاتی در آثار وی وجود دارد که البته دکتر شریعتی هم خیلی موارد را قبول داشت و حتی به آقای محمدرضا حکیمی سپرده بود که آثار مرا بازبینی کنید.

– شهید مطهری معتقد بود دکتر شریعتی در مجموع مخاطب خودش را نسبت به روحانیت بدبین می‌کند و این نوع تفکر برخلاف نهضت امام است که در جهت اصالت دادن به روحانیت است.

– ایشان(بازرگان) هم چون ضد مارکسیسم بود این انتقاد را قبول داشت که در خیلی از تحلیل‌های دکتر شریعتی تاثر از مارکسیسم وجود دارد. نامه به خط خود شهید مطهری نوشته شده و بعد مهندس بازرگان امضا کرد و نامه منتشر شد. منتها چون آن موقع جو هیجان و احساسی زیادی غالب بود و دکتر شریعتی هم طرفداران متعصبی داشت عکس‌العمل داشت و عده‌ای مخالفت کردند. حتی مدتی بعد جلوی منزل مهندس بازرگان یک بمب دستی منفجر شد که عده‌ای می‌گفتند کار طرفداران دکتر شریعتی مثل گروه فرقان است و عده‌ای می‌گفتند کار ساواک بوده است

– شهید مطهری معتقد بود که آقای بازرگان گرچه در برخی مسائل اعتقادی مثل بحث توحید و نبوت و معاد برداشت‌های ویژه خودش را دارد و به نوعی دچار علم زدگی است – که البته آن هم ناشی از عدم آشنایی مهندس بازرگان با فلسفه بود- اما فرد صادقی است. در موارد مختلف ایشان به نظرات آقای بازرگان درباره توحید و نبوت و معاد انتقاد داشت و با صراحت هم این انتقادات را بیان کرده است. درباره راه‌های خداشناسی که آقای بازرگان می‌گفت تنها راه خداشناسی راه طبیعت است، شهید مطهری انتقاد کرده و در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه» آورده است که راه طبیعت حداکثر ما را به مرز ماوراء طبیعت می‌رساند که این عالم نیروی مدبری دارد و نیروی ماورایی آن را اداره می‌کند. حالا اینکه ماهیت این نیرو چیست و چه مشخصاتی دارد کار علم نیست و کار فلسفه است. لذا ایشان ضمن اینکه انتقادات خود را به بعضی از نظریات مهندس بازرگان داشت اما در عین حال معتقد بود مهندس بازرگان انسان صادقی است و ظاهر و باطنش یکی است و نفاقی در او نیست. مثل مجاهدین خلق نیست که اعتقادی به آیات قرآن نداشته باشد اما بخواهد به عنوان ابزار از آن استفاده کند. شهید مطهری می‌گفت مهندس بازرگان از روی تفکر خودش به نظریاتی رسیده است، ممکن است بعضی از نظریاتش غلط باشد اما صداقت دارد.

از منظر دیگر هم انتخاب مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر ناشی از زیرکی شهید مطهری بود چون می‌دانست با این انتخاب، آمریکا و غرب زودتر کوتاه خواهند آمد. به هر حال آنها وقتی می‌دیدند که فرد معتدلی قرار است نخست وزیر شود و این انقلاب، انقلابی نیست که بخواهد مشکلات زیادی برای غرب ایجاد کند، راحت‌تر دست از حمایت شاه بر می‌داشتند. لذا شاید یکی از دلایلی که انقلاب ما نسبتا به سرعت و با تلفات کم پیروز شد همین انتخاب و تدبیر خوبی بود که شهید مطهری به کار گرفت.

– شبی که شهید مطهری به شهادت رسید جلسه‌ای با همین آقایان برقرار بود. آقای بازرگان و یدالله سحابی و مهندس کتیرایی و مهندس سحابی و همان تیپ‌هایی که دولت در دستشان بود در این جلسه بودند. اگرچه عده‌ای گفتند جلسه شورای انقلاب بوده است اما جلسه شورای انقلاب نبود. جلسه‌ای بود که از سال‌ها قبل این‌ها هرچند ماه یک بار دور هم جمع می‌شدند و راجع به مسال اجتماعی با هم بحث می‌کردند. ولی قطعاً‌ در آن جلسه گفت‌و‌گوهایی درباره عملکرد دولت و آینده انقلاب مطرح شده است. حتما شهید مطهری بعضی از تذکرات به خصوص راجع به عدم هماهنگی مهندس بازرگان با امام را به ایشان داده است.

من معتقدم اگر شهید مطهری می‌ماند سرنوشت مهندس بازرگان بهتر از این‌ها بود. یا همان موقع برکنار می‌شد و عاقبت به خیر می‌شد یا اینکه بالاخره به نحوی آقای بازرگان را با امام هماهنگ می‌کرد. چون آقای بازرگان تا حد زیادی از شهید مطهری حرف شنوی داشت. شاید آن مقدار که از شهید مطهری حرف شنوی داشت از امام نداشت.

– نمی‌گویم حرف‌شنوی مطلق وجود داشت، بلکه مهندس بازرگان از شهید مطهری بیش از دیگران حرف‌شنوی داشت. به علاوه، فشار کاری ماههای اول انقلاب بر رفتار آقای بازرگان تأثیر گذاشته بود. به هر حال این حرفی بود که من در آخرین روز حیاتشان سر سفره ناهار از ایشان شنیدم. من به پدر گفتم آقای بازرگان در مصاحبه تلویزیونی‌اش گوشه و کنایه به امام می‌زد. ایشان گفت خودت شنیدی یا از دیگران شنیدی؟ گفتم خودم شنیدم. گفتند امام هم از ایشان چندان راضی نیست و ما می‌خواهیم ظرف چند روز آینده این دولت را برکنار کنیم و یک دولت انقلابی روی کار بیاوریم.

– طرح برکناری دولت را خود شهید مطرح کرده بود و اگر بود به احتمال زیاد مهندس بازرگان برکنار می‌شد. چون خود ایشان هم بازرگان را به امام معرفی کرده بود می‌توانست امام را قانع کند. یا شاید می‌توانست کاری کند که آقای بازرگان روشش را تغییر دهد. به هر حال نبودن ایشان تاثیر خیلی زیادی در حوادث سال‌های اول انقلاب داشت.

– خاطرم هست در مورد حضور آقای امیرانتظام ایشان می گفت آقای امیرانتظام را هیچ کدام از ما نمی‌شناسیم. او کیست و از کجا آمده. ایشان مواردی از این دست را اعتراض داشت اما نمی‌خواست دست دولت را ببندد و شورای انقلاب همه چیز را دستور بدهد.

– شهید مطهری کلا با این نوع کارها مخالف بود و می‌گفت این کارها بی‌جهت برای انقلاب مشکل درست می‌کند و چهره انقلاب را در خارج زشت جلوه می‌دهد. در همان دو ماه و نیمی که ایشان بعد از انقلاب در قید حیات بودند یک بار چریک‌های فدایی خلق این اقدام را انجام دادند اما ایشان به شدت عکس‌العمل نشان داد و به آقای مهدوی‌کنی که آن موقع فرمانده کمیته‌ها بود (و خود شهید مطهری ایشان را به عنوان فرمانده به امام معرفی کرده بود و حتی حکم ایشان به خط شهید مطهری و امضای امام بود) گفتند که به سرعت این‌ها را از سفارت بیرون کنید واجازه این کار را ندهید، این‌ها می‌خواهند برای انقلاب مشکل درست کنند. فکر می‌کنم اگر ایشان بود با تسخیر سفارت امریکا به دست دانشجویان هم مخالف بودند و اگر با اصل تسخیر به مدت کوتاه موافق بودند قطعا با طولانی شدن آن مخالف بودند و احتمالا امام را قانع می‌کردند که اگر هم تسخیر شده ظرف چند روز خاتمه پیدا کند و انقدر طولانی نشود. آن میزانی که می‌شود به طور قطعی اظهارنظر کرد این است که بالاخره ایشان اجازه طولانی شدنش را نمی‌داد یعنی امام را راجع به این قضیه قانع می‌کرد. به هر حال این طولانی شدن خیلی به انقلاب لطمه زد. چهره انقلاب را در دنیا بد نشان داد، چیزی شبیه القاعده امروز. صدام هم از این فرصت برای حمله به ایران استفاده کرد.

– در آن دوره این بحث که حکومت ایده‌آل آینده چه حکومتی باشد مطرح نبود. چون اصلا کسی حتی خود امام فکر نمی‌کرد انقلاب به این سرعت پیروز شود. کمتر کسی به فکر حکومت آینده بود. شاید بیش از همه شهید مطهری به این موضوع حساس بود و می‌گفت ما صرفا به دنبال سرنگونی شاه نیستیم، مهم این است که حکومتی که بعد قرار است بر سر کار بیاید چه حکومتی است. شهید مطهری خیلی نگران نفوذ مجاهدین خلق بود. چون آنها تا حدودی پایگاه اجتماعی هم داشتند. از این نظر البته با مهندس بازرگان هم نظر بودند. چون هردو ضد مارکسیسم بودند و هر دو گروه‌های کمونیستی و مجاهدین خلق را برای این نهضت خطر می‌دانستند. اصلا یکی از علل خوش‌بینی شهید مطهری به آقای بازرگان ضدیت مهندس بازرگان با کمونیسم بود. چون عده‌ای در بین انقلابیون بودند که کمونیست‌ها را خطری نمی‌دانستند و می‌گفتند ما دشمن مشترکی به نام رژیم شاه داریم که باید در مبارزه با شاه با کمونیست‌ها همراهی کنیم و بعد از پیروزی بر شاه فکری به حال کمونیست‌ها می‌کنیم. اما شهید مطهری می‌گفت اینطور نیست، ما دو تا دشمن داریم یکی شاه و یکی کمونیست‌ها. کمونیست‌ها رقیب ما نیستند بلکه دشمن ما هستند. آن گروه دیگر می‌گفتند کمونیست‌ها دشمن ما نیستند بلکه رقیب ما هستند.

– آقای بازرگان بیشتر به دنبال دموکراسی بود. شاید به یک حکومت مشروطه واقعی هم قانع بود که شاه سلطنت کند و نه حکومت. نهضت آزادی این شعار را می‌داد. یادم هست در مهرماه ۵۷ در جلسه خصوصی که با حضور شهید مطهری و در منزل آقای دکتر یدالله سحابی برگزار شده بود و من همراه پدرم حضور داشتم، آقای سحابی به عنوان یک راه حل می‌گفتند شاه کنار برود و ولیعهد سر کار بیاید تا بحران زودتر جمع شود. نگاه آنها اینطور بود که به دنبال دموکراسی بودند چه در قالب یک حکومت مشروطه که شاه باشد و سلطنت کند اما حکومت نکند و چه در قالب اسلامی، اما اسلامی که پایه اساسی آن دموکراسی باشد و حکومت صبغه دینی داشته باشد ولی بر اینکه احکام اسلام دقیقا اجرا شود چندان تأکید نداشتند. ولی چیزی که مورد نظر شهید مطهری بود متفاوت بود. ایشان قائل به حکومت اسلامی بود، حکومتی که با نظارت روحانیت برقرار باشد و احکام دین در آن اجرا شود.

– آنچه که از آثار و گفته‌های ایشان برمی‌آید این است که از نظر ایشان ولایت فقیه ولایت ایدئولوژیک است. نقش فقیه در جمهوری اسلامی نقش ایدئولوگ است و نقش اجرایی نیست. حتی ایشان تاکید داشت که روحانیون در جمهوری اسلامی پست اجرایی دولتی نگیرند و همچنان استقلال خودشان را در مقابل دولتها حفظ کنند. همانطور که روحانیت شیعه در طول تاریخ همواره استقلال خودش را حفظ کرده و در کنار مردم بوده، در جمهوری اسلامی هم روحانیت باید در کنار مردم باقی بماند برای اینکه بتواند بر دولت‌ها نظارت کند و دولت‌ها را هدایت کند.

– گمان کنم مهندس بازرگان اساسا اصل ولایت فقیه را قبول نداشت اما ایشان این اصل را قبول داشت اما به معنی ایدئولوگ و ناظر بودن فقیه و اینکه فقیه مراقبت می‌کند که حکومت از جاده اسلام خارج نشود.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک