از تأملات معرفتی - عرفانی خاص امام

تفسیرعرفانی امام خمینی(ره)از غرب زدگی

انسان به مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازل تر است؛ منتها محسوس ماست. هر علمی که «جنبه الوهیت» در آن باشد؛ یعنی انسان، «طبیعت» را که می بیند خدا را در آن ببیند. «ماده» را که می بیند «خدا» را در آن ببیند، سایر موجودات را که می بیند خدا را در آن ببیند.

«خودباختگی» بیشتر از همه چیز امام خمینی(ره) را می آزرد و آن را
شدیداً نفی می کرد. «عقب افتادگی» را – عین غربزدگی- «ظلمت» می دانست.

«عقل سکولار غربی» (غیردینی) که از عالم «طبیعت» فراتر نمی رود، فقط شبحی
از «عقلانیت» را در خود دارند، چون محصور در طبیعتی است که خودش یک شبحی
است از «عالم». بنابراین، عقل غربی در شناخت انسان صرفاً به شبحی از
«حیوانیت انسان» دست یافته و به همین «حظ نازل» از شناخت، راضی شده
است:تمام «تعقلاتی» که در «قرآن» واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه
محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این
طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این
«حظ نازل» را می بینیم…

این هایی که ادعا می کنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را
شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان.
آن هایی که می گویند که ما انسان را شناختیم. این ها یک شبحی از انسان؛ آن
هم نه انسان، شبحی از «حیوانیت انسان» را شناختند و گمان کردند که انسان
همین هست….

انسان به مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازل تر است؛ منتها
محسوس ماست. هر علمی که «جنبه الوهیت» در آن باشد؛ یعنی انسان، «طبیعت» را
که می بیند خدا را در آن ببیند. «ماده» را که می بیند «خدا» را در آن
ببیند، سایر موجودات را که می بیند خدا را در آن ببیند.

دغدغه کشف «آرمان های انبیایی» و ورود آنان به قلب مردم را داشت. از ناب
ترین تأملات معرفتی – عرفانی خاص امام این بود که «ما چطور آرمان های
توحیدی را، آرمان های عرفانی را که انبیاء برای آن مبعوث شده بودند، ما
چطور آن ها را بیابیم و در قلب ما وارد بشود، بعد هم در شهود ما وارد بشود؟
به سوال خود، چنین پاسخ می داد:

این مسئله ای است که محتاج به «ریاضات» است، بعد از «تعلیم» و «تعلم».
محتاج به «تزکیه» است و همدوش تزکیه، «تعلم» و «حکمت». و دنبال او، آن
مسائلی است که برای «نفوس مستعده» پیش می آید، و این یک تحولی در نفوس
ایجاد می کند که «اشیاء» را آن طور که هستند – اگر برسند به آن مقام-
«ادراک» می کنند.

تفسیر عرفانی غربزدگی

از نگاه امام «امروز که به اصطلاح عصر تمدن و ترقّی و عصر پیشرفت است،
عصر شیطان هاست.» عصری که «شیاطین عالم با هجوم به ارزش های انسانی، می
خواهند دنیا را به سلطه شیطان درآورند.»45 به اسم «تمدن»، جوان های ما را
به فحشا کشیدند؛ به اسم «آزادی»، همه آزادی ها را از ما سلب کردند46 و فهم
این واقعه (فرافکنی) فقط از ذهن فعال و توانای امام برمی آمد:

«غرب» ما را خوار کرد. غرب روحیات ما را از بین برد. ما را «غربزده»
کردند. ما غربزدگی را می زداییم. تمام آثار غرب را، تمام آثار فاسده، تمام
اخلاق فاسده غربی را، تمام «نظرات باطله غربی» را خواهیم زدایید. ما یک
«مملکت محمدی» ایجاد می کنیم.نگاه تمدن شناسانه امام خمینی(ره) از یک
«عرفان ناب» سرچشمه می گرفت و به رسالتش برای ادامه راه «وراثت انبیایی» می
رسید؛ چنانکه می فرمود «همه انبیاء مبعوثند به اینکه مردم را از ظلمت ها
به نور خارج کنند»48 و از رهگذر یک تفسیر عرفانی، «غربزدگی» و «ظلمت» را در
یک افق قرار می داد:

همه «غربزدگی ها» ظلمت است. این هایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به
اجانب است، قبله شان غرب است، رو به غرب توجه دارند، این ها در ظلمات فرو
رفته اند؛ اولیایشان هم طاغوت است. ملت های شرقی که به واسطه تبلیغات داخل و
خارج، به واسطه تعلیمات عمّال داخلی و خارجی، رو به غرب آورده اند و قبله
آمالشان غرب است و خودشان را باخته اند و نمی شناسند خودشان را، مآث ر و
مفاخ ر خودشان را گم کرده اند و خودشان را باخته اند و گم کرده اند و به
جای آنها یک «مغز غربی» نشسته است، اینها اولیایشان طاغوت است؛ و از نور به
ظلمات وارد شده اند.

امام خمینی(ره) هم فیلسوف بود و هم عارف؛ هم فقیه بود و هم متکلم؛ هم
مجاهد بود و هم متوکل.برای همین، یک دعوای بنیادین با اصل تمدن ماتریالیستی
غرب به راه انداخت. غرب را کل واحدی می دید که «سرمایه داری» با مکیدن خون
«پابرهنه ها» و «مستضعفان» آن را فربه کرده است و دیگر خبری از «انسانیت
انسان» در آنجا نیست. با نظر به واقعیت و ماهیت «غرب» می فرمود که تمدن
نیست، رو به توحش می رود:

این چیزهایی که در ممالک دیگر شما خیال می کنید «تمدن» است، وقتی که درست
تأمّل کنید تمدن نیست، بلکه به «توحّش» نزدیک تر است؛ برای اینکه تمام
سلاح های مدرنی که درست کردند همه برای کشتن همجنس خودشان و قتل عام کردن
بشر است… تمدن صحیح در اسلام است؛ چنانچه حریت صحیح در اسلام است.

امام هم برای «غرب» و هم برای «شرق» (بلوک کمونیسم) فرجامی جز «بن بست»
نمی شناخت و معضل لاینحل «مارکسیسم» را – مانند لیبرالیسم- در «عدم اعتقاد
واقعی به خدا» می دانست:امروز اگر «مارکسیسم» در روشهای اقتصادی و اجتماعی
به «بن بست» رسیده است، «دنیای غرب» هم در همین مسائل، البته به شکل دیگر، و
نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است.

«خودباختگی» بیشتر از همه چیز او را می آزرد و آن را شدیداً نفی می کرد.
«عقب افتادگی» را – عین غربزدگی- «ظلمت» می دانست؛ مانند تمام ناروایی
ها.53 بارها گفت «تهی کرده بودند ملت را از خودش. هرچه می دید، غرب می
دید.«54 درد و دغدغه اش این بود که باید به خودمان اثبات کنیم که «ما هم
آدمیم؛ که ما هم هستیم در دنیا؛ که شرق هم یک جایی است.

همه اش غربی نیست. شرق هم یک جایی است که خزائنش بیشتر از همه جا و
متفکرینش بیشتر از همه جا بوده.«55 نزد امام، «فرهنگ اسلامی» تنها سرمایه
واقعی «شرق» به شمار می رود:«شرق» یک «فرهنگ اسلامی» دارد که بلندترین
فرهنگ، مترقی ترین فرهنگ است. با این فرهنگ اسلامی باید تمام احتیاجاتش را
اصلاح کند، و دستش را پیش «غرب» دراز نکند پیش این غرب، و از غرب یک چیزی
بخواهد، خودش باید درست بکند.

سابق این طور بوده است که کتب طبی شرق در اروپا رفته است، و اروپا را
طبیب کرده و آن طبیب های بزرگ را درست کرده، کتب شرق بوده است؛ کتاب شیخ
الرئیس بوده، کتب رازی بوده است؛ و اینها کار کردند – حالا چه شده است که
ما حالا باید بعد از اینکه «تمدن» از شرق طرف غرب رفته، شرق تمدن را صادر
کرده به غرب، حالا ما به واسطه یک کارهای ناشایسته ای باید عقب افتاده
باشیم و دستمان را طرف غرب دراز کنیم؟!

«تمدن ها» محصول «عرفان ها» هستند و عرفان ها نیز، مخ و اساس ادیان؛ و
فرهنگ ها، زاییده ادیان. بنابراین، امام در حرکت تمدن سازش، عصاره عرفان
ناب حقیقی را در تعریف «اسلام عارفان مبارزه جو» گنجاند و قدرتمندانه به
احیاء «عرفان سیاسی» پرداخت. عمل و نظر و کنش و تئوری را به هم آمیخت؛ هم
عرفانش در جهادش متجلی گشت و هم جهادش در عرفانش تا سرانجام به معراج رسید و
به ما نیز آموخت «به معراج برآیید چو از آل رسولید».

چه در نظر و چه در عمل، امام خمینی می کوشید که ماده و معنا، ملک و
ملکوت، ناسوت و لاهوت، جسم و روح، دنیا و آخرت، و طبیعت و ماوراء طبیعت را
یکی ببیند. کار ستودنی اش را «بشرشناسی جامع» نامیده اند؛ کاری دشوار که
امام آن را بدون اتکاء به حکمت نظری و اقتداء به مکتب عملی «اسلام ناب»
امکان پذیر نمی دانست:هر مکتبی را به استثنای «مکتب اسلام» که ملاحظه
کنید… انسان را «حیوان» تصور کرده است؛ یک موجودی که کارش همان خوردن و
خوابیدن است، اما بهتر خوردن و بهتر خوابیدن. انسان مراتب دارد… اسلام
برای این انسانی که همه چیز است؛ یعنی از «طبیعت» تا «ماورای طبیعت» تا
«عالم الوهیت» مراتب دارد. اسلام تز دارد.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک