پاسخی به نشریه قوچانی: تماشای اژدها!
نیویورک شهر نیست که اژدهاست، وارد شهر که میشوی مثل این میماند که اژدهای هفت سری را از فراز کوهی بلند می بینی و به سرت میافتد که نکند اژدها خشمگین شود و دودی هم از خاکسترت برنخیزد. داخل خیابانهای تنگ «منهتن» جرم سنگین شهر روی سینهات سنگینی میکند و احساس میکنی مردم که مثل مورچه از این سو به آن سو میدوند، مشغول بردن جرم سنگین شهراند.
اگر اهل یوتوب،ویمو یا شبکه های اجتماعی باشید تصدیق می کنید با وجود فیلمها و فیلمک های موجود روی اینترنت کوچکترین مسایل مربوط به ملتی مثل آمریکا را بدون هیچ مانع خاصی با یک جستجوی ساده خواهید یافت و اگر واقعاً جستجوگر باشید می توانید لایه های ضخیم رسانه های مطرح را با آن تبلیغات هزار رنگشان کنار بزنید و به ذات این ملت،نوع نگاهشان و سبک زندگی شان، مشکلاتشان وحتی زیبائیهایشان پی ببرید.
پس باز تصدیق خواهید کرد در چنین شرایطی سفرنامه خواندن دیگر “نصف العیش” شراکت در عیش توریستی که پایش به ینگه دنیا رسیده نیست.سفرنامه امروز یک نگاه تازه به یک دنیای کهنه است و شان پن نیز بعنوان یک مسافر وقتی پایش به ایران می رسد این کشور کهن را از نگاه خود می بیند:
« این بخشی از فرهنگی است که عاشق سینماست. عاشق براد پیت است. عاشق آنجلینا جولی است و هر چیزی که استیون اسپیلبرگ می سازد. اینجا سرزمین انرژی هسته ای است؛ جایی که لابی های قدرت مذهبی بطور مؤثری مرز میان مذهب و حکومت را از بین برده اند. اما اینجا کشوری است از مردمان خوب و میهمان نواز. وقتی تیم ملی یک بازی بزرگ را می برد، رقص و روبوسی و… به خیابان می آیند. تعداد زنان فارغ الحصیل دانشگاهها بیشتر و بیشتر می شود و مناصب حکومتی را بیشتر و بیشتر اشغال می کنند. اما یک لحظه اجازه بدهید. زنان. به زنان نگاه کنید. همه چیز به این خوبی هم که به نظر می رسد نیست. دارم درباره زنان فکر می کنم. اینجا ایران است.»
و این شیوه نگاه لابد من زمانه ی رسانه زده ی ماست و همین قاعده است که به مذاق غربزده های وطنی ایران خوش نخواهد آمد و هنگامی که این سفرنامه توسط یک غربگرا نوشته نشود و با لحنی بی طرفانه و توسط یک مسلمان نوشته شود زنگ خطر برای غربگراها به صدا در خواهد آمد.
کتاب: ” هاروارد مک دونالد” نوشته سید مجید حسینی که دارای دکترای علوم سیاسی است دقیقاً بر همین اساس آماج حملات غربزده ها قرار گرفت در حالی که “مارک و پلو” ی منصور ضابطیان نیز دارای همین به اصطلاح ایرادات است . اما زمانی این مسایل بزرگنمایی می شود که در راستای اهداف نظام جمهوری اسلامی و یا حداقل در راستای راست نمایی صورت این شترگاو پلنگ پرچمدار مدرنیته باشد:
نشریه غرب ستای “تجربه” متعلق به محمد قوچانی کل کتاب را رها کرده و به چند مورد مهم پرداخته :
۱- نویسنده به چه حقی نتیجه گیری کرده؟ :
طبیعی است که از دید قوچانی و رفقا نتیجه گیری فقط باید از سوی شان پن باشند و هرگونه نتیجه گیری غیر از ستایش غرب از سوی یک جهان سومی به شدت مذموم است و حالا که چنین گناهی مرتکب شده است لذا:
۲- ناشر به چه حقی کتاب را چاپ کرده؟ : تعیین تکلیف یک نشریه درون محفلی برای یک ناشر!
۳- اصلاً ریش دارها چرا سفر می روند؟
“نظر وبلاگ سپهرداد”:
« هاروارد مک دونالد اما سبکی مینی مال دارد، یا بهتر است بگویم میخاسته سبک مینی مال داشته باشد. در مقدمه نویسنده ادعا کرده که خاسته فقط ۴۳فریم و تصویر از جامعهی امروز آمریکا ترسیم کند. اما هنوز ۵۰-۶۰صفحه از کتاب نگذشته میزند زیر حرفش. صفحات اول کتاب روایتهایی مینی مال هستند از جامعهی آمریکا و دیدههای سید مجید حسینی. عکسهای رنگی کتاب به توصیفهای مینی مال او کمک میکنند. اما هر چه جلوتر میرویم ارائهی تصویر کمتر میشود. قضاوتهای راوی و تحقیر کردنها و فحش دادنهایش بیشتر میشود. هر چه جلوتر میرویم جهت گیریهایش بیشتر و بیشتر میشود. تا جایی که در صفحات آخر کتاب مینویسد: «اگر از من بپرسی مهمترین چیزی که این چند روز همراهت داشتی چه بود؟ میگویم «غرور ایرانی» که به همه چیز از بالا نگاه کنم. نظر خودم را داشته باشم و برای نظر خود از همه بیشتر اهمیت قائل باشم.»(ص۲۵۰)
چیزی که در دو کتاب مشترک است، سطح تحصیلات نویسندگان کتاب است. هر دو دکترا دارند. هر دو دکترا در رشتهای دارند که میتوانند به طور خیلی تخصصی و منطقی از دریچهی دید خود آمریکا را نگاه کنند و هر یک زاویهای مبهم را روشن کند. اما هر دو در نگارش کتابشان به شدت به عامه پسند بودن نوشتههایشان توجه داشتهاند. از اینکه کتابی در مورد آمریکا بنویسند که به جز چند ده نفر کسی نخاند، فرار کردهاند. این به نظر من بسیار خوشحال کننده است. اینکه دکتراهای این مملکت از برج عاجشان پایین آمدهاند و فهمیدهاند که خبری نیست و باید جوری حرف بزنند که همه بفهمند… »
از این حیث کتاب سید مجید حسینی نکات مهمی دارد و می تواند ذهن مخاطب را در آغاز با بی طرفی راهی دیاری کند که هیچکس در آن بی طرف نیست. اینجا آمریکاست مملکت مردمان چاق و فست فودهای معروف.
این کتاب از موهبت نگاه قابل قبول در عکاسی نیز بهره می برد آنهم از سوی کسی که عکاسی شغل و حرفه اش نیست.
این عکس های بسیار خوب و گاهی حرفه ای چاشنی روایتی سینمایی است. از این حیث،ذهن بهتر به تصویر نزدیک می شود و حقیقتاً کلوزآپ نام مناسبی است برای چشمهایی که لنز تله روی آنها بسته شده و قضاوت های درست و به جای نویسنده اجازه می دهد تا مخاطب از حد یک توریست جلوتر آمده و اندیشه کند، به بسیاری چیزهایی که در پس رنگ و لعاب رسانه ها گم شده است.