شمس تبریزی ملاصدرا چه کسی بود که او را متحول کرد؟
فرمود من فلسفه را با وحدت شخصی تکمیل کردم لذا وقتی که به آن مرحله عالیه می رسد می تواند این مفاهیم بلند را برهانی کند. بدون حکمت متعالیه اثبات وحدت شخصی واقعا دشوار است. آن بزرگان همیشه از بالا نگاه می کنند یعنی اهل معرفت، حکما را زیردست دارند، اهل معرفت می گویند ما آنچه را می بینیم نیازی به برهان ندارد، ولی برای ایجاد انس گاهی دلیل عقلی ذکر می کنند، گاهی دلیل نقلی ذکر می کنند تا اینها انس بگیرند.
عصر خبر: آیت الله جوادی آملی می گوید: «همیشه شمس تبریزی لازم نیست از بیرون و از تبریز به درآید. گاهی ممکن است تحول از درون بجوشد، این شمس ولایت ممکن است از درون انسان به درآید، ملاصدرا حرکت جوهری کرده و متحول شده است.»
به گزارش خبرآنلاین، اول خرداد ماه روزی است که به نام حکیم صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی نامگذاری شده است. شخصیتی که ابعاد زیادی دارد و زندگی او یک زندگی پرماجراست. او نه فقط یک متفکر و فیلسوف و موسس یک مکتب فلسفی و دارای دانش های مرسوم زمان خود است و نه فقط یک استاد موفق فلسفه و یک نویسنده توانای کتب فلسفی مفید است، که در بعد دیگر یک عارف و متخصص در عرفان نظری نیز هست. سخنانی از آیت الله جوادی آملی را درباره ملاصدرا به مناسبت این روز در ادامه می خوانید.
«مرحوم صدرالمتالهین در یک فضای فلسفی زندگی می کرد که هیچ کدام از مدعاهای او آنجا حضور و ظهور نداشت. اگر آثار مرحوم ملاصدرا را ملاحظه بفرمایید می بینید چیزهایی که در نوشته های ایشان هست، هرگز در آثار پیشینیان یافت نمی شود و مقصود ما از مرحوم ملاصدرا یعنی حکمت متعالیه و حکمت متعالیه هم یعنی مجموع آنچه ایشان در تفسیر نوشتند، در شرح اصول کافی نوشتند، در مقدمه تفسیر بنام «مفاتیح» نوشتند و در «اسفار» مرقوم فرمودند و سایر بحث های فلسفی. بنده فکر می کنم صدرالمتالهین این جریان حرکت جوهری را نخست در خویشتن خویش یافت، او قبل از اینکه بحث حرکت جوهری را در بیرون مطرح بکند خود یک متحول جوهری شد و دفعتا عوض شد.
او دفعتا متحول شد نه به نحو کون و فساد. یک وقت یک کسی تغییر مبنا می دهد و تجدیدنظر می کند که از این تحولات مقطعی در علوم دیگر به خصوص در فقه کم است. یک وقت هست، شخصی حرکت جوهری می کند، مرحوم ملاصدرا کسی نبود که نظیر علمای دیگر اول درس خوانده در فلسفه مجتهد متجزی شود و بعد مجتهد مطلق شود سپس اعلم شود در فلسفه، این طور نیست، همان طوری که دیگران سیر تکاملی در فقه اصغر دارند ایشان در فقه اکبر دارا شده باشد این چنین نیست، ایشان قبل از اینکه جریان حرکت جوهری را در بیرون از خویشتن خویش مطرح کند در خویشتن خویش یافت، دفعتا کلا عوض شد.
لذا اگر کسی بخواهد شناسنامه صدرالمتالهین را تبین کند که صدرالمتالهین «من هو»؟ باید در پاسخ گفت که تحولی در او پیدا شد که نه افکارش با مرحوم میرداماد و شیخ بهاء که استاد او بودند هماهنگ بود، نه با فضای فکری حوزه اصفهان آن روز هماهنگ است، نه کتاب های موجود آن وقت این مطالب را داشت.
باید جستجو کرد و دانست که چگونه ایشان با عرفان آشنا شد؟ نزد که خواند؟ چه کسی او را متحول کرد؟ یک شمس تبریزی بود که جناب مولانا را به آن صورت درآورد، حالا همیشه شمس تبریزی لازم نیست از بیرون و از تبریز به درآید. گاهی ممکن است تحول از درون بجوشد، این شمس ولایت ممکن است از درون انسان به درآید، او حرکت جوهری کرده است و متحول شده نه به نحو کون و فساد که چیزی را از دست داده باشد و به چیزی دیگر رسیده باشد، لذا در عین حال که وحدت شخصی را کاملا تقدیس می کند ولی تا آخرین لحظه فیلسوفانه کتاب می نویسد، یعنی دست از تشکیک برنمی دارد چون اگر دست از تشکیک بردارد دیگر اقامه برهان برای او میسور نیست.
من یادم نیست که در هیچ نوشته ای ایشان این حرف را بزند که «من با این مطلب فلسفه را تکمیل کردم» فقط در جلد دوم «اسفار» در بحث علت و معلول آنجا که بحث اوج میگ یرد و به وحدت شخصی بار می یابد می گوید: «به وحدت شخصی فلسفه را اکمال کردم حکمت را تتمیم کردم» و اگر کسی بگوید: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» وارث و شاگرد او هم باید همینگونه حرف بزند. اگر گفتند علما وارث انبیایند، باید رهاوردی چنین داشته باشند. وگرنه آن حکیمی که فقط مدرس است درباره او تعبیر دیگری دارند. که من بازگو نمی کنم و آن کسی که از خود نجوشد ارث نمیبرد و رهاورد هم نخواهد داشت همه اش میشود علم الدراسه، سی، چهل سال درس خوانده و کتاب نوشته هنوز اهل علم الدراسه است نه اهل علم الوراثه، عالم الدراسه فراوان است چون علم الدراسه با درس خواندن حاصل می شود ولی علم الوراثه با پیوند است که به دست می آید. ارث داد و ستد نیست در همه داد و ستدها یک کالایی به کالای دیگری تبدیل می شود اما در ارث هیچ کالایی به کالای دیگر تبدیل نمی شود. مالکی به جای مالک دیگر می نشیند.
فرمود من فلسفه را با وحدت شخصی تکمیل کردم لذا وقتی که به آن مرحله عالیه می رسد می تواند این مفاهیم بلند را برهانی کند. بدون حکمت متعالیه اثبات وحدت شخصی واقعا دشوار است. آن بزرگان همیشه از بالا نگاه می کنند یعنی اهل معرفت، حکما را زیردست دارند، اهل معرفت می گویند ما آنچه را می بینیم نیازی به برهان ندارد، ولی برای ایجاد انس گاهی دلیل عقلی ذکر می کنند، گاهی دلیل نقلی ذکر می کنند تا اینها انس بگیرند.
مرحوم صدرالمتالهین نظیر حکمای دیگر نبود که حالا کمی تحول در او پیدا شده باشد، این حرکت جوهری را با خویشتن خویش لمس کرده و بعد فتوا داده و نتیجه آن، این تحول عمیق است. او چون حرکت کرده نه کون و فساد در عین حال که به قله رسیده این اواسط را هم حفظ می کند، توان آن را دارد که بحث های اصالت وجود و تشکیک وجود را تکمیل کند و اگر از فلسفه به عرفان میرفت از وحدت تشکیکی به وحدت شخصی وجود می رفت یک کون و فسادی بود. گرچه بالا رفت ولی پایین را از دست نداد.»