روحاني تنهاي تنهاي تنها است!
اما روحانی نه آن یاران هم قامت را دارد و نه آن همراهی دستگاههای مختلف را. بخش مهمی از دولتمردان کنونی چنان در لاک خود فرو رفته و آن چنان بیرنگ شدهاند که هیچ تفاوتی با دولتمردان دولت احمدینژاد یا رقبای آقای روحانی ندارند. هیچ گونه تعصب، غیرت، وموضع گفتمانی در بخش مهمی از دولتمردان فعلی مشاهده نمیشود.
عصر خبر :روزنامه ابتکار در سرمقاله امروز خود با تیتر «روحانی تنهای تنهای تنها» و به قلم محمدعلی وکیلی نوشته است: دو سال پایانی دوره دوم ریاست جمهوری در ایران همواره با سقوط آزاد منحنی محبوبیت رؤسای جمهور همراه بوده است. نگاهی به منحنی محبوبیت احمدینژاد در هشت سال ریاست جمهوریاش، در میان هواداران خود، گواه این موضوع است. در این مقاله فرصت پرداختن به چرایی آن نیست؛ ولی روشن است رؤسا هر چه به پایان دو سال آخر نزدیک میشوند از تعداد یارانشان کاسته میشود و سرعت ریزش همراهان بیش از سرعت رویش اولیه آنان میباشد. به عبارتی کسانی که در روزهای اولیه ریاست جمهوری احمدینژاد با سرعت برق خود را در لایه اولیه همراهانش جای دادند و ماراتن نفس گیر نزدیک شدن به وی را استارت زدند، در دو سال آخر معکوس آن عمل کردند و این بار ماراتن فاصله گیری از وی را شروع کردند. زبان مدح و ستایش روزهای اولیه به زبانش نکوهش و سرزنش تغییر یافت. وضع آنچنان شد که احمدینژاد ماند و مشایی و تنهایی رقت بارش. آنان که از نردبانش بالا رفته بودند در همان بالا ایستادند و جار زدند که راه ما این نبود و ما را با وی نسبتی نیست.
البته تنها شدن احمدینژاد با خاتمی متفاوت بود. احمدینژاد نه فقط یاران و همراهان را از دست داد، که از نظر پایگاه اجتماعی نیز دستش خالی شد. او وقتی به پشت سر نگاه کرد، نه یاری در میدان دید و نه یک پایگاه مشخص اجتماعی که حامیاش باشد. تنها یار وفاداری که همچون سایه در کنارش ماند، مشایی بود. سید محمد خاتمی هم در دو سال آخر پایان دورهاش گرفتار سیر نزولی محبوبیت شد و ریزش یاران دامنش را گرفت؛ ولی پایگاه اجتماعی خاتمی ریزش یاران و همراهانش را جبران کرد و عامل ماندگاری و مصونیتش در ساحت سیاست ایران شد.
اکنون روحانی به شکلی دیگر گرفتار تنهایی زود هنگام شده است. هنوز زود است که گفته شود محبوبیت روحانی رو به کاهش است چرا که مردم همچنان امید به تدبیرش دارند و نگاهشان به روزهای آفتابی آینده است. ولی بیشک روحانی از نظر یاران هم گفتمان، تنها مانده است. از جمله دلایل تنهاییش اینکه خود مجبور شده یک تنه وارد صحنه شود و پاسخگوی سیل انتقادات، اعتراضات و فشارهای مهندسی شده باشد. در میدان رویارویی نفس گیر و در مقابل فشار بیامان گروههای خاص، هیچ صدایی به جز صدای شخص روحانی به گوش نمیرسد. گو اینکه دولت به تمامی در شخص خودش خلاصه شده است. او هم باید پاسخگوی ضعف اجرایی تیم همکاران باشد و هم یک تنه در برابر عهد شکنی غربیها بایستد؛ همزمان نیز باید نگران وضعیت و موقعیت بدنه اجتماعی باشد.
باری، میبایست خود به تنهایی در پشت صحنه در مقابل حملات، سینه سپر کند و بر روی صحنه نیز مدافع سیاستهای فرهنگی، اقتصادی، سیاست خارجه وسیاست داخلی دولتش باشد.
این نوع تنهایی، خاصِ روحانی است، چرا که یاران خاتمی هر کدام در قامت شخص خاتمی قادر به پیشبرد گفتمان دوم خرداد بودند و فشار وارده توزیع میشد؛ در نتیجه درآن دوره گفتمان اصلاحات در مقابل فشارهای وارده قدرت هماوردی داشت. همراهی دستگاههای مختلف نظام با احمدینژاد در چهار سال اول نیز موجب شد تا احمدینژاد گرفتار تنهایی زود هنگام نشود.
اما روحانی نه آن یاران هم قامت را دارد و نه آن همراهی دستگاههای مختلف را. بخش مهمی از دولتمردان کنونی چنان در لاک خود فرو رفته و آن چنان بیرنگ شدهاند که هیچ تفاوتی با دولتمردان دولت احمدینژاد یا رقبای آقای روحانی ندارند. هیچ گونه تعصب، غیرت، وموضع گفتمانی در بخش مهمی از دولتمردان فعلی مشاهده نمیشود.
مشی آنان، به بهانه اعتدال، آنچنان است که به آسانی با هر گفتمان و پاد گفتمان دیگری نیز قابل جمع میباشد. گر چه صدای حمایت آقایان هاشمی و خاتمی لاینقطع در دفاع از دولت روحانی تیتر روزنامهها میشود، ولی بیتفاوتی و بیتعصبی برخی از دولتمردان، تنهایی روحانی را تشدید کرده است.
روحانی یا باید به مانند احمدینژاد و خاتمی روی صحنه بازیگر باشد و یا باید همچون هاشمی پشت صحنه نقش آفرینی کند. او نمیتواند همزمان پشت صحنه بر سر شعارهایش بماند و آنها را عملی کند و در عین حال روی صحنه هم ترکشها را به جان بخرد. همکاران و تیم همراهش باید ضربه گیر روی صحنه باشند. او نبایست به تنهایی تمام اضلاع گفتمانیاش را فریاد بزند.
هر کدام از وزرا، معاونین، استانداران و… باید ضلعی از گفتمان اعتدال را بر عهده گیرند و به پیش ببرند. اما واقعیت صحنه نشان میدهد که او خود به تنهایی در جایگاه گفتمان سازی و همزمان مهندسی گفتمان و مجری نقش آفرینی میکند. به طور طبیعی این وضع تداومی ندارد، چرا که انرژی وی محدود و هزینه این تنهایی سرسام آور است. بخشی از بیرحمی و بالا گرفتن حملات مخالفین دولت، نتیجه تنها ماندن روحانی است.
به نظر نگارنده درمان این تنهایی در دست خود روحانی است. او باید برای برون رفت از شرایط کنونی، تدبیری بیندیشد و هزینه سرسام آور ادامه راه را نپردازد و این بار را یک تنه بر دوش نکشد. روحانی خوب میداند که هنوز وقت باقی است.
این در حالی است که علی شکوریراد در گفتوگو با شرق به بررسی «تشابه و تفاوت دوران دولتهای اعتدال و اصلاحات» پرداخته و نوشته است: «بدنه اجتماعی» یا «هوادار» اصطلاحی است که به جرات میتوان گفت با انتخابات دومخرداد ۷۶ رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. این طیف که علاوه بر کنشگران سیاسی، فعالان بخشهایی که تا به آن روز کمتر مورد توجه قرار گرفته بودند را شامل میشد، با ورود سیدمحمد خاتمی به عرصه رقابت جان تازهای گرفت. این بدنه اجتماعی با حضور فعالان سیاسی، اجتماعی و جوانان و زنان شکل جدید حیات خود را برای طرح خواستهها، انتظارات و البته تغییرات در سطوح قدرت آغاز کرد. به این شکل بدنه هوادار وارد معادلات سیاسی شد از آن زمان تا به امروز نقش موثری در روندهای سیاسی ایران یافته است. حسن روحانی هم در شرایطی توانست نتیجه رقابت خرداد ۹۲ را ازآن خود کند که این بدنه اجتماعی پس از مدتی بلاتکلیفی، وزن خود را در کفه ترازوی او گذاشت
شکوری راد درباره شباهتهای میان روزهای پس از دوم خرداد ۷۶ و این روزها گفته است: آقای خاتمی به طور مشخص با نام اصلاحات به صحنه انتخابات وارد نشدند. شروع کار آقای خاتمی با یکسری حرفهای جدید بود. این حرفهای جدید، تقریبا یکسالونیم بعد از حضور ایشان در قدرت بهعنوان اصلاحات نمود پیدا کرد. یکسری حرفها و شعارها بود که تحقق آنها نیازمند یکسری اصطلاحات بود که به مرور عنوان اصلاحات به آن داده شد. این عنوان اول در ادبیات بینالملل بهکار برده شد و بعد وارد ادبیات سیاسی داخل کشور شد. الان هم وضع همینگونه است. آقای روحانی یکسری حرفهایی زد که این حرفها مطالبات مردم بود. مردم خواهان تغییر بودند. حالا برخی از مطالبات سیاسی است، برخی اقتصادی و برخی هم در زمینه سیاست خارجی یا حقوقی است. این خواستهها در شرایط کنونی از زبان آقای روحانی شنیده میشود.
از طرفی احساس اصلاحطلبان این بود که اگر در شرایط آن زمان سطح مطالبات خود را پایین بیاورند و امکان تحقق همان مطالبات را افزایش دهند، این به نفع کل روند اصلاحات است. بنابراین انتخاب آقای روحانی درست شبیه انتخاب آقای خاتمی در سال ۷۶ است. شعارها و خواستهها همان چیزهایی است که اصلاحطلبان از گذشته میخواستند. به خصوص به دلیل عقبگردی که در دوره احمدینژاد نسبت به روند اصلاحات دوره آقای خاتمی صورت گرفته بود، این مطالبات به نقطه اول یا حتی قبل از شروع آن برگشت. این تغییر شرایط اسمش اصلاحات است، اصلاحات یا از نوع اصلاحات آقای خاتمی، یا از نوع آقای روحانی. بنابراین اگرچه آقای روحانی عنوان اصلاحطلب نداشته اما حرفهای او از جنس اصلاحطلبانه است و مورد اقبال هم قرار گرفته است.