نویسنده‌ای كه داستان هایش را دوست ندارد!

لوری مور درباره كارهایش می‌گوید: خب آدم یك زمانی چیز هایی نوشته كه یك جور هایی به آنها افتخار می‌كند. ولی در این بین كار هایی هم هستند كه افتضاح اند. من هم نتوانستم....

نویسنده‌ای كه داستان هایش را دوست ندارد!لوری مور و سبك و سیاق لوری مور
روزنامه اعتماد:10سال پیش «جولیان بارنز» در نقدی بر كتاب
«پرندگان امریكا» در مجله نقد كتاب نیویورك نوشت مور «تمركزی عمیق» و
«جدیتی عاطفی» را به نگاه تیزبین كتاب های اولیه خود اضافه كرده و این نشان
دهنده این نكته است كه او دارد در نویسندگی به بلوغ می‌رسد و به استعدادی
كامل تبدیل می‌شود لوری مور درباره كارهایش می‌گوید: خب آدم یك
زمانی چیز هایی نوشته كه یك جور هایی به آنها افتخار می‌كند. ولی در این
بین كار هایی هم هستند كه افتضاح اند. من هم نتوانستم در این مورد تصمیم
بگیرم. معمولا هم كار های اولیه آدم همین جوری است. معمولاابتدایی به نظر
می‌رسند
 لوری مور این روزها با داستان هایش
تبدیل به یكی از چهره های ادبی شده است كه به هیچ وجه نمی‌توان نسبت به او
بی اعتنا ماند: زنی امریكایی كه داستان هایش در هیچ كدام از تعریف هایی كه
قالب های داستانی هموطنانش در آن قرار گرفته اند، نمی‌گنجد. در یك كلام
لوری مور تلخ می‌نویسد، اما این تلخی و گزندگی همان قدر كه ناشی از اندوه
است، تو را به خنده هم وامی‌دارد.
ماری لورنا
مور متولد 13 ژانویه 1957 در نیویورك است. او هم مانند بسیاری از هم نسلانش
از سال های نوجوانی می‌دانست كه سرنوشت او نویسنده شدن است، برای همین هم
در 19 سالگی داستان هایش را مدام به مجله های ادبی می‌فرستاد و جایزه هایی
را كه برای داستان نویسان جوان گذاشته بودند، درو می‌كرد. او در دانشگاه هم
سراغ ادبیات رفت و چندی بعد در سال 1983 تصمیم گرفت كه داستان های كوتاهش
را در قالب یك مجموعه منتشر كند و نتیجه هم چیزی نبود جز مجموعه یی به نام
«مراقب خودت باش» كه خیلی زود برای او نام و نشانی به همراه آورد. او همان
موقع تصمیم گرفت از نام خودمانی كه دوستان و خانواده اش از آن استفاده
می‌كردند استفاده كند. برای همین هم او به لوری مور مشهور شد. لوری مور
اكنون یكی از نویسندگان ثابت مجله های معتبر ادبی همچون نیویوركر و پاریس
ریویو است و مقاله های سیاسی اش را هم در تقبیح سیاست های جنگ طلبانه
امریكا اغلب در نیویورك تایمز منتشر می‌كند. جان آپدایك او و داستان هایش
را همیشه ستایش می‌كرد و در مجموعه بهترین داستان های كوتاه قرن كه به همت
آپدایك منتشر شده بود، قصه یی با عنوان «تو هم بدتركیبی» از لوری مور را
انتخاب كرد.
 لوری مور نویسنده جدی ای است. هر
روز كار می‌كند اما سال هاست كه نوشتن برایش تنها در ساعت های مرده روز
معنا دارد. او می‌گوید چون با خودم روراستم، می‌دانم كه نوشتن هایم سال
هاست در وقت های مرده بقیه اتفاق می‌افتند، نه وقت های اضافه. او مادر است و
در عین حال برای گذران زندگی باید سراغ تدریس هم برود، می‌گوید: «برای
همین هم مجبورم از ساعت هایی كه دیگران برای خودم باقی گذاشته اند، استفاده
كنم. گاهی وقت ها وقتی حرص و ولع خودم را در این ساعت ها برای نوشتن
می‌بینم، دلم برای خودم می‌سوزد.»
البته او
درباره نتیجه تلاش های خود لحن چندان مثبتی ندارد. سر ناهار در یكی از
رستوران های محله منهتن با همان لحن بی تفاوت همیشگی اش می‌گوید حضور ذهنش
افتضاح است، و خیلی راحت با عبارت «نه چندان خوب» داستان های اولیه خودش را
بی اعتبار می‌كند. او حتی به خودش هم رحم نمی‌كند. وقتی دستگاه ضبط صوت من
بیب بیب صدایش درمی‌آید، با گفتن این جمله واكنش نشان می‌دهد: «این صدا
یعنی كه دیگر كسل كننده شده ام.» صدایش كمی‌ لرزان و لحنش اندكی عصبی است –
طوری كه انگار همین الان از شر یك جوك خلاص شده و نگران است كه آن جوك یك
بار دیگر بیرون بزند و همه ما را از خنده روده بر كند – و هرچند این
نویسنده 52 ساله از سوی «جان آپدایك» و همچنین «بنیاد گوگنهایم» و
«آكادمی‌هنر و ادبیات امریكا» مورد تحسین و تمجید قرار گرفته، می‌داند
اینكه آدم خودش نوشته خودش را رد كند، چه ارزشی دارد. او در مقدمه یی كه بر
جدید ترین كتابش نوشته، كل داستان نویسی خود را این گونه توصیف می‌كند:
«یك عالمه پرنده و ماه.»
 این كتاب مجموعه یی از
داستان های كوتاه اوست كه از سه كتاب قبلی او یعنی «مراقب خودت باش»
(1985)، «مثل زندگی» (1990)، و «پرندگان امریكا» (1998) به علاوه گزیده
هایی از رمان «آناگرام» و داستان هایی كه در مجله «نیویوركر» منتشر كرده،
گردآوری شده است. این داستان ها به لحاظ تاریخ انتشار به طور معكوس چاپ شده
اند. مور می‌گوید این كار او به این معنی است كه بهترین آثارش را در ردیف
اول قرار داده است. شخصیت های داستانی او متنوع اند: دلال معاملات ملكی،
استاد دانشگاه، وكلای شهر های كوچك، متخصص اطفال و ستاره رو به زوال سینما. همان
طور كه معمولادرباره نویسندگان طنزنویس، مخصوصا زنان طنزنویس، اتفاق
می‌افتد، جدیت لوری مور نادیده گرفته می‌شود. 10 سال پیش «جولیان بارنز» در
نقدی بر كتاب «پرندگان امریكا» در مجله نقد كتاب نیویورك نوشت مور «تمركزی
عمیق» و «جدیتی عاطفی» را به نگاه تیزبین كتاب های اولیه خود اضافه كرده و
این نشان دهنده این نكته است كه او دارد در نویسندگی به بلوغ می‌رسد و به
استعدادی كامل تبدیل می‌شود.
 مور اغلب در مصاحبه
هایش می‌گوید زندگی آنقدر كسل كننده است كه ارزش ندارد درباره اش صحبت
كند. او در شهر كوچكی به نام «گلن فالز» در شهر نیویورك بزرگ شد و پس از
فارغ التحصیلی اش از دانشگاه «سن لورنس» چند سالی در منهتن زندگی كرد و سپس
به غرب امریكا رفت. او در 25 سال گذشته در «مدیسون» واقع در «ویسكانسین»
زندگی كرده است. او در دانشگاه «ویسكـانسـین مــدیسـون» نویسندگی خلاق درس
می‌دهد و هر از گاهی دچار ترس روانی از مكان های بسته می‌شود كه این البته
علتش معروف بودن او در یك جامعه نسبتا كوچك است. او می‌گوید وقتی نخستین
بار به این مكان آمده بود، زندگی به عنوان یك استاد دانشگاه برایش آنقدر
سنگین بود كه سعی كرد یك نقاب شخصیت محكم برای خودش به وجود بیاورد: «فرهنگ
دانشگاهی در اینجا آنقدر برایم سنگین بود كه از خودم می‌پرسیدم اگر «گولدی
هاون» (هنرپیشه معروف) اینجا بود چه كار می‌كرد؟ چون به نظرم او
آدمی‌كاملاخونسرد است.» ولی مور در عین حال می‌گوید این شهر چیز های دوست
داشتنی هم زیاد دارد، مثلاكمترینش این است كه این مكان فرصت نویسندگی را
برایش فراهم كرده است.
 لوری مور در سال های
نوجوانی، داستان هایی درباره «چیز های عجیب و جادویی كه در فضا پرواز
می‌كردند و به سیارات دیگر می‌رفتند» می‌نوشت. به نظر می‌رسید معلمش از این
داستان های او خوشش می‌آید، هرچند مور می‌گوید: «نمی‌دانم داستان های به
درد بخوری بودند یا نه.» پدرش در شركت بیمه كار می‌كرد و مادرش پرستار بود.
هر دو آنها اهل خلاقیت بودند و به همین دلیل حرفه یی كه دخترشان برای خود
انتخاب كرده بود، برای آنها جالب نبود. آنها می‌گفتند خلاقیت چیزی است كه
آدم در اوقات بیكاری اش انجام می‌دهد نه به عنوان كار اصلی. مور خیلی واضح و
شفاف به یاد می‌آورد كه وقتی بچه بود او را به سالن اپرای گلن فالز
می‌بردند تا تمرین اعضای آن را تماشا كند. پدر و مادرش هم در این اپرا ها
نقش داشتند: «آنها در زندگی شان فعالیت های هنری و فكری زیادی داشتند، ولی
نهایت به پدر و مادری سنتی از طبقه متوسط تبدیل شدند كه مدام می‌گفتند باید
بروی دنبال یك كار درست و حسابی.»
 مور آدم
منضبطی نیست ولی به جای آن وسواسی است: البته منضبط بودن با وسواسی بودن
فرق می‌كند: «من در مورد نویسندگی وسواس داشتم ولی هرگز منضبط و مقرراتی
نبودم، چون آدم وقتی وسواسی باشد دیگر نیازی به مقرراتی بودن ندارد! یعنی
آدمی‌كه وسواسی است، همیشه به خودی خود تابع یكسری اصول است. وقتی دارم
عاشقانه می‌نویسم، چه نیازی دارم كه كارم را طبق یكسری اصول خشك و مقرراتی
انجام بدهم؟»
 داستانی كه در زادگاهش كمی‌ جنجال
به پا كرد، داستان «آدم ها اینجا همه همین جوری اند» بود. این داستان
درباره نوزادی است كه دچار سرطان می‌شود و تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد.
خیلی ها در تفسیرشان درباره این داستان گفتند كه چنین اتفاقی برای خود مور
افتاده است. البته مور یك پسر دارد كه الان 14 سالش است. پسر او در كودكی
بسیار بیمار بود، ولی در حالی كه خود او دیگر از صحبت كردن در این مورد
خسته شده، می‌گوید این اتهام كه این داستان در بین تمام آثار او جنبه تخیلی
كمتری دارد، توهین به مهارت او در نویسندگی است.
 در
این داستان هیچ یك از شخصیت ها اسم ندارند. فقط با عنوان مادر و پدر و
نوزاد به شخصیت ها اشاره می‌شود. مادر نوزاد، نویسنده است و به خاطر بیماری
فرزندش آنچنان دچار ضربه روحی شده كه بخشی از وجود او می‌خواهد سوار یك
اتوبوس شود و به یك جای دور برود. شوهرش به او پیشنهاد می‌دهد كه درباره
این موضوع بنویسد و او می‌گوید: «من كه نویسندگی ام به این خوبی نیست. این
كار از من برنمی‌آید. چه كاری از من برمی‌آید؟ می‌توانم گفت وگو های نه
چندان جالب تلفنی را بنویسم. می‌توانم وضع آب و هوا را به طور خلاصه
بنویسم… خیالپردازی آدم ها را می‌توانم با طنزی محتاطانه بنویسم.» پس از
آنكه این داستان منتشر شد، بعضی از كاركنان بیمارستانی كه فرزند بیمار مور
در آن تحت درمان بود، گفتند اشتباهاتی كه مور در داستانش به آنها اشاره
كرده، منظورش به كادر آن بیمارستان بوده است.
 مور
آهی می‌كشد و می‌گوید: «فكر می‌كردند من در داستانم به دانشجویان پزشكی و
دكتر های آنجا كم لطفی كرده ام. البته پرستاران و گروه های حامی‌بیماران از
این داستان خوش شان آمده بود، و راستش را بخواهید، مراكز پزشكی دیگر از من
دعوت كردند بروم و برایشان سخنرانی كنم ولی محلی كه من در آن زندگی
می‌كردم به خاطر داستان من دچار بحران شده بود. آیا این داستان درباره ما
است؟ در جایی از داستان به طور گذرا می‌گویم كه دكتر ها در خانه شان روی یك
تخت بزرگ گرفته اند راحت خوابیده اند، و یكی از دكتر های آن بیمارستان به
شوهر من گفت: به همسرت بگو من قبل از اینكه چیزی به اسم تخت بزرگ مد شود،
یكی اش را در خانه ام داشتم.» مور در این لحظه چشمانش را درشت می‌كند و
می‌گوید: «من اصلاچیزی درباره تخت دیگران نمی‌دانم.» او همچنین از پدر و
مادرانی كه فرزند بیمار داشتند، نامه های تشكرآمیزی دریافت كرد.
 ولی
مور در كمال تعجب دید كه پسرش بیماری را پشت سر گذاشت و الان به یك طرفدار
دوآتشه ورزش تبدیل شده و بازی راگبی اش آنقدر خوب است كه در تیم «المپیك»
بازی می‌كند و برای مسابقه و تمرین او را با هواپیما به شهر های مختلف
امریكا می‌برند. مور می‌گوید: «البته این برای من كه مادرش هستم هم هیجان
انگیز است و هم نگران كننده. سلامت او در وضعیت آسیب پذیری قرار دارد ولی
در عین حال ورزشكار است. این وضعیت خیلی بدی است. بعضی وقت ها غش می‌كند.»
پسرش مدام سر مادرش غر می‌زند كه چرا تمرینات ورزشی بیشتری انجام نمی‌دهد:
«او می‌خواهد مربی خصوصی من باشد و در این مواقع تمام آموزش هایی كه در
زمینه حركات موزون در كودكی می‌دیدم شتابان به یادم می‌آیند.»
 مور
در 19 سالگی در یك مسابقه داستان كوتاه نویسی شركت كرده و برنده شده بود و
هم پدر و مادرش و هم خودش از این بابت شگفت زده شده بودند. داستان او در
مجله Seventeen چاپ شد و یك جایزه 500 دلاری هم گرفت. او با این پول كتاب و
یك استریوی نو خرید. این موفقیت مور باعث شد پدر و مادرش دیدگاه نرم تری
نسبت به نویسنده شدن او پیدا كنند. در واقع موفقیت دخترشان باعث شد حتی
درباره آرزو های بلندپروازانه یی كه خودشان داشتند، دست به بازنگری بزنند.
هنوز زمان زیادی از جایزه بردن مور نگذشته بود كه مادرش نوشته یی را برای
یك مجله فرستاد كه به گفته مور نوشته «واقعا خوبی» بود، ولی پذیرفته نشد.
مادرش از این اتفاق كاملاسرخورده شد، و به همین دلیل مور به دانشجویانش
می‌گوید از ارسال داستان هایشان به مجلات خودداری كنند تا وقتی كه احساس
كنند تحمل عدم پذیرش مطلب شان را دارند.
  لوری
مور این داستان را در مجموعه داستانی جدیدش نیاورده است. از نظر او رفتن به
سراغ كار های قدیمی‌كمی‌ ترسناك است. نخستین مجموعه داستانی او بیشتر
متشكل از داستان هایی بود كه در زمان دانشجویی اش در دانشگاه «كورنل» نوشته
بود. می‌گوید: «خب آدم یك زمانی چیز هایی نوشته كه یك جور هایی به آنها
افتخار می‌كند. ولی در این بین كار هایی هم هستند كه افتضاح اند. من هم
نتوانستم در این مورد تصمیم بگیرم.» در عین حال شانه هایش را بالامی‌اندازد
و می‌گوید: «معمولا هم كار های اولیه آدم همین جوری است… معمولا ابتدایی
به نظر می‌رسند.» او این روز ها ایراد آثار دیگران را پیدا می‌كند. تدریس
نویسندگی خلاق فقط تا آن حد با نویسندگی اش تداخل می‌كند كه زمان و انرژی
اش را از او می‌گیرد. در غیر این صورت تدریس نویسندگی خلاق به نفع اوست:
«من خیلی خوش شانسم كه به دانشجویان پیشرفته یی كه بااستعداد و خوب و مشتاق
یادگیری هستند، آموزش می‌دهم.»
 او همچنان مشغول
نوشتن است و من نمی‌دانم درباره انتقاد رییس هیات داوران جایزه «اورنج»
مبنی بر اینكه تعداد زنان رمان نویسی كه در باب مضامین سیاسی می‌نویسند،
اندك شمار است، چه نظری دارد: «به نظر من زنان همیشه داستان های سیاسی
نوشته اند: نویسندگانی مثل مارگارت اتوود و دوریس لسینگ. بحثی هم هست
درباره اینكه «چیز های شخصی، سیاسی است» و الان هم سیاست و سربازان و مردان
و درگیری های جهانی وارد آشپزخانه شده اند. به نظر من زنان این مسائل را
وارد دنیای داستانی خود كرده اند.»

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک