تازه می خواست نفس راحتی بکشد…
با بروز تغییرات گسترده سیاسی در کشور دراواسط دهه هشتاد، سالهای سخت و دشوار برای روزنامه نگاری که آرمان دفاع از حقوق مردم وخدمت به کشورش رادرسرداشت کلیدخورد. ثبات و آرامش در آتیه جایش را کم کم به بی ثباتی و تنش دادو سرانجام با تعطیلی این نشریه بخشی از یاران آتیه پراکنده شدند وبخشی دیگرازجمله داود درتدارک انتشاردوره اول روزنامه خورشید- اواسط سال 87 - مشارکت کردند،
عصر خبر– *ابراهيم رستميان مقدم–صبح زود 13فروردین امسال جایی درحاشیه زادگاهم ساری، به نقطه ای دور در میان انبوه درختان جنگلی چشم دوخته بودم که تلفن همراهم زنگ زد.زیرشعاع آفتاب بهاری به زحمت اسم یک دوست را روی صفحه موبایل خواندم وهمان وقت دلم هری فروریخت.نکند داود میرزایی طوری شده باشد؟ شوربختانه حدسم درست بود. تلخ وتکاندهنده بود خبر. داود رفته بود…
بار اول هم حدود یک هفته قبل خبر عارضه مغزی اورا همین دوست و همراه نزدیکم ، اواخر شب تلفنی به من رسانده بود.داود غافل از فشارخون بالا، پارگی بخشی ازشریانهای مغزی وهجمهء سکته ای خطرناک همراه پسرش ساعاتی رادرشهر گشته ودویده بودند.در جستجوی بیمارستانی که بخش مراقبتهای ویژه -آی سی یو- داشته باشد و پذیرش هم بکند وپول هنگفت و آنچنانی، درجا و بی معطلی نخواهد، غافل ازآن که آن تلاش و تکاپوی بی ثمربرای او که سکته ای مغزی را ازسرگذرانده و حالا حال عمومی اش به ظاهرفقط اندکی بهبود یافته بود، حکم راندن چهارنعل درسمت وسوی مرگ را داشت…
آن شب به هرحال باید کاری می شد، آن هم درتعطیلات نوروزی که برای خانواده ای رنجدیده، جهنم شده بود. طبق معمول دست به دامان دوستان شدن واین درو آن در زدن آغازشد بلکه راهی پیداشود برای دواودرمان فوریتی واساسی.ساعتی بعدخبردارشدیم که یاران دیگری پیشترازمادست به کارشده اند و دربیمارستان شماره 2 تامین اجتماعی(فیاض بخش) برای او پذیرش گرفته اند وحالا نام داود بالای فهرستی است که درانتظار خالی شدن تخت آی سی یو، اما تحت مراقبتهای خاص و اضطراری است.ازاین پس ساعت به ساعت خبرها در فضای وایبر و درصفحه ای منتشرمی شود که از قضای روزگار تنها چندروزی است باحضور دوستان قدیمی هفته نامه آتیه وازجمله بامشارکت فعال داود گشوده شده است. حالادیگرکادرپزشکی مجربی بالای سرش حضوردارند اماازبخت بد،خبرها چندان خوب نیست. فشارخون 24- قندخون بالا وتنفس دشوارناشی ازمصرف سیگار،عمل جراحی را ناگزیرکرده است.عملی که دوبار ظرف یک هفته تکرارشد.آن هم برای کسی که اوایل میانه سالی را تجربه می کرد…
داودمیرزایی را اوایل دهه 80 بامعرفی معاون سردبیروقت هفته نامه آتیه شناختم . آنها پیش ازاین در روزنامه ایران همکاربودندوحالا آتیه فرصت بهتری فراهم می کردتا درحال وهوایی نزدیکتر به علایق اجتماعی اش قلم بزند.اومسیرتازه حرفه ای اش را باشور وعلاقه وبادرک عمیق نسبت به حقوق نیروی کار طی کرد وبه تدریج درشمار کارآمدترین گزارشگران در پی جویی مسایل کار و تامین اجتماعی ودرتعامل نزدیک بانهادهای صنفی و فعالان این عرصه ظاهرشد، بانگاه و قلمی که مدام پخته و پخته ترمی شد…
با بروز تغییرات گسترده سیاسی در کشور دراواسط دهه هشتاد، سالهای سخت و دشوار برای روزنامه نگاری که آرمان دفاع از حقوق مردم وخدمت به کشورش رادرسرداشت کلیدخورد. ثبات و آرامش در آتیه جایش را کم کم به بی ثباتی و تنش دادو سرانجام با تعطیلی این نشریه بخشی از یاران آتیه پراکنده شدند وبخشی دیگرازجمله داود درتدارک انتشاردوره اول روزنامه خورشید- اواسط سال 87 – مشارکت کردند، اما این دوره چندماه بیشتردوام نیاورد.ازاین به بعد تا اواسط سال 92دوره سخت و طاقتفرسای دیگری آغاز شد که درآن بسیاری ازنیروهای فرهنگی و رسانه ای فعال درعرصه کاروتامین اجتماعی ناگزیراز پذیرفتن مشاغل نامرتبط با علایق حرفه ای و تخصص های خودشدند.دوره ای که مشکلات مالی همراه با فشارهای روانی کسانی راکه شور وعشق خدمت به مردم را در حوزه های اطلاع رسانی و آگاهی بخشی درسرداشتند درتنگناهایی طاقت شکن گذاشت ،هرچنداین تنگناها هرگزنتوانست نیروی امید به آینده را از آنها بگیرد…
روزهای آخر سال 93 درجمع دوستان قدیمی هفته نامه آتیه باردیگر داود را کنار خود داشتیم.سالهای پرفرازونشیب گذشته را مرورکردیم وازبهبود نسبی اوضاع واهمیت تلاش ومشارکت درشکل دهی آینده ای بهترسخن گفتیم.این اواخر ثبات نسبی شغلی درحیطه ای نزدیکتر به علایق فرهنگی اش باعث شده بود تا باروحیه ای بهتراز گذشته مانند بسیاری دیگراز دوستانش به دنبال فرصتهای تازه برای بازگشت به عرصه روزنامه نگاری باشد.قراربود دراین زمینه اوایل سال جدید باهم بیشتر گفت وگوکنیم.آرزویی که باخاموشی همیشگی والبته زودرس او مجال تحقق نیافت…
داودمیرزایی از فعالان پیگیرومنضبط انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران بود که به ویژه برای تامین مسکن جمعی ازاعضای این صنف درچارچوب هیات مدیره تعاونی مسکن انجمن بسیارکوشید.هرچند خودش درنهایت سهمی ازاین تلاشها نبرد. روز16 فروردین دوستان دیرین وهمنفس اش ازدهه شصت به این سو، درکنار دههاتن از بستگان،همسایگان و آشنایان در هزاردستگاه نازی آباد تهران، باغم و اندوه، همسرش، وآذین وآرش،دختروپسرجوانش را، تاحوالی آپارتمان کوچک و استیجاری شان همراهی می کنند . داود هم بالبخندی کمرنگ برلب ونگاهی نافذ ، آرام وپرمعنا، روی اطلاعیه های الصاقی بردرودیوارمسجدوخیابان ، جماعت غمزده را بدرقه می کند. یادش گرامی .
* مشاور مدير عامل سازمان تامين اجتماعي