چرا آن 8 سال برای همه تاریخ ایران کافی است؟!
آن هشت سال تلخ بود. نه این که روزگاران قبل و بعد هماره شکرین بوده باشد. تلخ بود چون به دروغ می خواستند القا کنند تلخ نیست و شیرین است.
« آن 8 سال تجربه تلخ برای همه تاریخ ایران کافی بود». این جمله را آیتالله هاشمی رفسنجانی روز چهارشنبه ششم آبان در دیدار با جمعی از مردم همدان بر زبان آورد.
سیاستمدار کهنهکار از این عبارت میخواست و میخواهد به این نتیجه برسد که هیچ یک از عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی واجتماعی تحمل تکرار آن دوران را ندارد.
نه در سیاست میتوان وارد دور جدیدی از تنش و سخنان غیر دیپلماتیک شد که کشور را بار دیگر به کنج انزوا ببرد، نه در اقتصاد میتوان تورم 40 درصدی را باز نظاره و تحمل کرد و نه جامعه پذیرای دروغهای تازه است، نه فرهنگ، تاب محدودیت و نگاه امنیتی و سانسورهای گسترده را دارد.
شاید در نگاه اول این گونه تصور شود که این سخن هاشمی رفسنجانی ناشی از بُغضی است که از شخص محمود احمدی نژاد بر دل دارد اما اگر دغدغههای کلان او و واقعیت های آن هشت سال را در نظر آوریم این گزاره را به یک ناخرسندی شخصی تقلیل نمیدهیم زیرا تنها از زبان او بیان نمی شود و طیف گسترده ای چنین دیدگاهی دارند.
همین که دو معاون آن دولت اکنون به اتهامات سخیف مالی گرفتار محبس اند و اتهاماتی متوجه برخی دیگر است خود نشانه است یا این که دو سال از پایان ریاست جمهوری نماد آن دوره هشت ساله گذشته ولی به هیچ مجمع سیاسی ، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی دعوت نمیشود و تنها در پاره ای محافل خاص دیده میشود از این تلخی حکایت میکند.
چرا آن 8 سال برای همه تاریخ ایران کافی است؟! این گفتار نمیخواهد یک طرفه قضاوت کند و تمام دورانی 8 ساله را نفی کند اما در این که «تجربه تلخ»ی را از سر گذراندیم که برای همه تاریخ ایران کافی است و اگر هم هوس بود یک بار بس بود تردید نباید کرد.
اگر بخواهیم با زبان آمار سخن بگوییم مهم ترین نمایه آن 8 سال این است که حدود 600 میلیارد دلار درآمد نفتی کمابیش بادآورده و البته تکرار ناشدنی در همه تاریخ ایران طی 6 یا 7 سال حتی یک شغل نیز به شمار مشاغل کشور نیفزود. حتی گفته میشود چند صد هزار شغل نیز از کف رفت!
دولت عدالتمحور که از بام تا شام شعار عدالت میداد و رییس آن اصرار داشت واژه «عدالت» را با فتح عین تلفظ کند در عمل هیچ کاری درباره شکاف طبقاتی نتوانست انجام دهد. بلکه به عکس یک طبقه نوکیسه تازه به دوران رسیده ظهور کرد که همه ما با مظاهری از آنها آشناییم. طبقه جدیدی که کارآفرین نیست و نقشی در افزایش تولید ناخالص داخلی ندارد و یک شبه از هیچ به همه چیز رسید و بیشترین تکاپو را برای بازگشت آن دوران همین ها دارند و شاید وقتی بگوییم «اگر هوس بود یک بار بس بود» پاسخ دهند: «برای دیگران هوس بود، برای ما نَفَس بود!»
به زبان آمار و به صورت تخصصی میتوان توضیح داد «شاخص نابرابری در توزیع درآمدها» که نسبت درآمد دهک اول (نابرخوردارترین) به دهک دهم(برخوردارترین) را نشان می دهد در سال 83 به 14.1 برابر رسیده بود اما تا سال 1388 و با همه ادعاها باز در همان سطح 14.1 برابر باقی ماند.
در دوره دوم و 88 به بعد به لحاظ دستکاریها و سکوت یا اغتشاش آماری امکان تحقیق مستقلی فراهم نبوده اما بررسیها نشان میدهد اگر شکاف بیشتر نشده باشد کمتر نشده است.
آن هشت سال نباید تکرار شود چون مردم ایران دوست ندارند باز هم دروغ بشنوند. دوست دارند رییس دولت آنان در واپسین روز کاری هزینه چند فقره ناهاری را که با دوستان و در نخست وزیری صرف کرده به حسابداری بازگرداند (روایتی که درباره مهندس بازرگان نقل میشود) نه این که در روز آخر 16 میلیارد تومان از حساب دولتی را به دانشگاهی بر روی کاغذ با مدیریت خودش اختصاص بدهد و البته بعد ناگزیر شود آن را بازگرداند.
دوست دارند از مزایای توسعه بهره مند شوند نه این که گفتمان توسعه در مظان اتهام قرار گیرد. دوست دارند کتاب بخوانند نه این که معاون فرهنگی یک وزارتخانه کتاب بزرگترین نویسنده این مملکت را در کشوی خود نگاه دارد و مجوز ندهد و به زبانهای مختلف ترجمه شود اما امکان انتشار به زبان پارسی را نیابد.
آن هشت سال تلخ بود. نه این که روزگاران قبل و بعد هماره شکرین بوده باشد. تلخ بود چون به دروغ میخواستند القا کنند تلخ نیست و شیرین است. آنچه قصه را تلختر کرده بود این است و گرنه هر دورهای آمیخته با حلاوتها و مرارتهایی است.
آن دوره نباید تکرار شود. چون هر انسانی ممکن است اشتباه کند و به خاطر آن اشتباه غیر عمد شایسته سرزنش نیست اما اگر یک استباه مشخص تکرار شود آن گاه شماتت موضوعیت می یابد.
آن 8 سال تلخ بود. چون تلخی آن هنوز زیر دهانمان است و اگر نبود از روحانی نمیخواستیم هر چه زودتر شیرین کند.
شاید تاریخ ایران به چنین تفکری بدهی داشت اما اگر هم داشت ادا کرده است. و چه سنگین و چه تلخ…
با این حال هیچ کس نمی تواند جاذبه های پوپولیسم را انکار کند. میل به ترجیح منافع آنی بر مصالح آتی در هر انسانی وجود دارد زیرا آدمی آمیزه ای از سه مولفه «غریزه، احساس و عقل» است. از این رو مدام باید هشدار داد.
اندیشمندی میگفت سهم غریزه و احساس را طی سدهها پرداخته ایم. وقت آن است که خردورزی بیشتری از خود نشان دهیم و هر چه سهم عقل در یک جامعه فزونتر باشد آن جامعه توسعه یافتهتر است.
بحث بر سر این که توسعه اقتصادی مقدم است یا سیاسی یا با هم اند همه فرعی است. توسعه با خرد نسبت دارد و تلخی آن دوران به این خاطر است که نه از توسعه که از خرد دور شدیم و خرافه گرداگردمان را گرفته بود.
تکرار آن تجربه یعنی دوباره به سمت پرتگاه رفتن و بعد در به در در پی «ظریف» ی بودن تا به همان مسیری برگردیم که قبلا بودیم.
آری، اگر هم هوس بود یک بار بس بود!