چرا «زلیخا» بار دیگر جوان شد؟
آیتالله العظمی بهاءالدینی میفرمودند: اینکه زلیخا باوجود اذیت و آزار یوسف صدیق(ع) و به زندان افکندن، به اذن پروردگار مجدداً جوان میشود و به یوسف میرسد، به دلیل حیای او بود.
خبرگزاری فارس: آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*اسوههای زندگی اخلاقی
تمام زندگی حضرات معصومین(ع)، از نبیّ مکرم گرفته تا مولیالموالی و آقا جان – که إنشاءالله در زمان ایشان، این را انسان بیشتر درک میکند – زندگی اخلاقی است. همانطور که پیامبر عظیم الشّأن(ص) فرمودند: «إنّی بعثت لأتمم مکارم الأخلاق»،همه حضرات در اخلاق و آداب الهی، به عنوان الگو بودند. مولیالموالی(ع) فرمودند: من شما را به مطلبی، امر نکردم، إلّا به این که خودم قبل از آن، به آن مطلب عمل کردم و شما را از مطلبی، نهی نکردم، إلّا به این که قبل از آن، آن مطلب را ترک کردم.
زندگی حضرات معصومین(ع) اخلاقی است. البته معلوم است که آنها در پرده عصمت هستند، امّا ما چه کنیم؟! ما به عنوان محبّ و بعد هم اگر بتوانیم به فضل و کرم الهی، به عنوان شیعه، باید چه کنیم؟
راهش، فقط و فقط تسلّط برخطورات است. اگر بر خطورات نفسانی و شیطانی، مسلّط شدیم، اگر جدّی توانستیم که بر این خطورات غلبه یابیم، ما هم شبه عصمت میشویم.
اینکه اولیاء الهی به مقام تالیتلو عصمت میرسند، یک دلیل عمده آن، این است که اوّل توانستند بر خطورات نفسانی و شیطانی، تسلّط پیدا کنند و افکار شیطانی در آنها نیست.
افکار شیطانی چیست؟ یکی این است: ظنّ و گمان بد، «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»، برخی مدام به ظنّ و گمان بد میافتند، چه نسبت به برادرانشان، مؤمنین و مؤمنات و چه دیگران. امّا اولیاء الهی، این ظنّ و گمانها را هم کنترل میکنند.
*باید و نبایدهای اعتکاف
گاه داریم که یک کسی نماز میخواند، روزه میگیرد، عبادت میکند، نمازهای مستحبّی میخواند، روزههای مستحبّی میگیرد، گاهی اعتکاف هم میکند، امّا هدف از اعتکاف را نمیداند – من این را مقدّمه قرار بدهم برای بحثمان که خطورات نفسانی است و آن روایتی را که بیان میکردیم، ادامه بدهم – عزیزان من! گاهی حتّی برخی معتکف میشوند، امّا نمیدانند هدف از اعتکاف، انقطاع از خلق و اتّصال به حضرت حقّ است.
وقتی کسی منقطع از خلق شد، طبعاً قبلش منقطع از شیطان و نفس دون است و بعد از آن دیگر از خلق، منقطع میشود. لذا وقتی خدمت معتکفین رسیدیم، بارها این جمله را عرض کردیم که ببینید چرا میگویند معتکف، سه شبانهروز إلّا به قضای حاجت بیرون نرود؟! تازه برخی از اعاظم و بزرگانمان، مطلب دیگری هم بیان میکنند، مثلاً حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز به سیّد مرتضی میفرمایند: وقتی به قضای حاجت رفتی، محلّ وضویت را نزدیک مصلّا قرار بده، یعنی بعد قضای حاجت، سریع به نزدیکترین جا به مصلّا بیا و در آنجا وضو بگیر. یعنی انسان از همه چیز باید منقطع شود، فقط برای قضای حاجت که مجبور هستی، برو و سریع برگرد. اینها برای چیست؟
حتی بیان کردم که غسلهای مستحبی را که دارد، رها کنید، اینها برای شما نیست. معتکف باید از فضای خارج و از خلق دور شود، تلفن همراه نداشته باشد و … . اگر بنا باشد دائم با تلفن همراهش صحبت کند که به درد نمیخورد. اگر بنا باشد به واسطه دوست و رفیقش آمده باشد که منقطع از خلق نیست. البته این مطلب خوب است که به جایی برود که اهل حال و اهل معنا باشند و انسان را به حال بیاورند، اما نه اینکه به خاطر دوستانشان بروند. حتّی خواندن کتابهای درسی در اعتکاف هم غلط است که گاهی معالأسف در مساجد دانشگاهها کتابهای درسی میآورند و … . اتفاقاً باید از همه این مطالب، حتّی دروس هم منقطع شود. اگر میخواهد در اعتکاف کتاب هم بخواند، احوالات شهدای بزرگوار و عرفای عظیمالشّأن و … که بالجد انسان را از خلق، منقطع و متصل به ذوالجلال و الاکرام میکنند، بخواند. دعا، قرآن. بالاخره گاهی هم نیاز است که انسان بیشتر تشویق شود،همین است.
لذا من بارها به مسئولین برگزاری اعتکاف هم بیان کردم که در این مدت اعتکاف، سیاسیون را برای سخنرانی دعوت نکنید. نیازی نیست. دانشجویان عزیز و جوانان و … مطالب را میدانند. کما اینکه در این مدّت اصلاً نیاز نیست که تلویزیون ببینند. یا وای فای داشته باشد و متّصل به اینترنت شوند. اینها معنا ندارد.
لذا باید انقطاع باشد. آن هم انقطاعی که وقتی از اعتکاف بیرون آمد، به ظاهر در میان خلق است، امّا دائم به ذوالجلال و الاکرام، متّصل است. چه زمانی میتواند اینطور شود؟ مقدمه آن، مسلط شدن بر خطورات نفسانی است که در آن صورت این فرد دیگر حالت شبه عصمت پیدا میکند و تالی تلو معصوم میشود. در میان خلق است، امّا دائم با خالق خلق و متّصل به حضرت حقّ است.
همانطور که بزرگان و اعاظم ما بیان فرمودند: اینکه فرمودند: در ماه مبارک رمضان دعوت به ضیافت خدا شدید، آغاز ضیافت، ماه مبارک رمضان است و برای آنها که بالجد دعوت شدهاند، دیگر خروجی نیست. نه مثل منی که فقط دهانش را از خوردن و آشامیدن میبندد، سحرگاهان که حتّی بلغ الحلقوم میخوریم که تشنه و گرسنه نشویم، بعد هم ساعاتی نخوریم و فکر کنیم خیلی کار کردیم. اینها تکلیفیّه است، این «دعیتم فیه الی ضیافة اللّه» نیست. این، آن روزه و صیام الصائمین نیست «اللّهمّ اجعل صیامی فیه صیام الصّائمین». صیام صائمین این است که انسان به آن ضیافت الله دعوت شود. معلوم است وقتی در مهمانی پروردگار عالم دعوت شد، مگر دیگر خروجی دارد؟! خروجی ندارد. نه داعی و نه مدعو، هیچکدام راضی نیستند که این ضیافت تمام شود و این ضیافت دیگر دائمی است.
همه اینها، این مقدمه را دارد و آن هم کنترل خطورات نفسانی است. حالا چرا این همه ماه رجب المرجّب، ماه شعبان المعظّم و به خصوص ماه رمضان المبارک طیّ عمرمان میآید، امّا آن روزه حقیقی و آن حال واقعی را نداریم؟!
بحمدلله و المنّه، اکثر جوانان ما در این روزها اعتکاف میروند. چقدر این اشتیاق خوب است! امّا سؤال این است: چرا بعد از اعتکاف، حال اعتکافی در ما وجود ندارد؟ یا گاهی در خود همان اعتکاف هم به نیّت رفیقم رفتم، به نیّت دیگری رفتم، اصلا نمیدانم اینجا یعنی چه، بله، روزه را گرفتم، یک کسی هم میآید و برای ما مطالبی دارد، گاهی دراز کشیدیم، گاهی نشستیم، گاهی خستهایم، گاهی گوش میدهیم، گاهی گوش نمیدهیم، یک سیاسی میآورند، روزنامه میخوانیم، اینترنت میرویم، قرآن و دعا هم میخوانیم، بالاخره سه روز به سر میرود. اما آیا اعتکاف واقعاً این است؟!
خیر، معتکف، حال دارد. البته بحث من اعتکاف نیست و جبراً چند نکته را بیان کردم. امّا عزیز دلم! اگر میبینید آن حال اعتکاف و یا حال ماه مبارک رمضان (یک ماه کم نیست، دیگر سه روز نیست، پروردگار عالم یک ماه این سفره کرم را باز کرده است) را نداریم؟ چرا ما بعد از ماه مبارک، آن حالاتی را که اولیاء دارند و از ضیافت الله بیرون نیامدند، شامل حال ما نیست؟
برای اینکه متوجّه نشدیم کجای کار عیب دارد. اینجای کار عیب دارد که خطورات نفسانی را کنترل نکردیم. این خطورات اگر کنترل میشد، همه مسائل حل میشد. اگر درک میکردیم که مشکل همین جاست که خطورات نفسانی باید درست شود، جدّاً چقدر عالی میشد.
*یاد خدا در تمامی اعضاء و جوارح!
در روایتی که در زمینه خطورات بیان میکردیم. به اینجا رسیدیم که انسان به جایی باید برسد که دائم در حال ذکر باشد و وجود انسان یاد خدا باشد. بعد بیان کردیم که در مشکاةالانوار این روایت ذکر و یاد خدا در اعضاء و جوارح را بیان کرده است. فرمودند: تمام اعضاء وجوارح یاد دارند. حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر(ع) فرمودند: «ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاء» که نکاتی را در مورد آن بیان کردیم. «وَذِکْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ»، ذکر نفس هم تلاش و سختکوشی و تحمّل رنج است. این مطالب نکات زیادی دارد. امّا وقت و حوصله ما اجازه نمیدهد بیش از این بگوییم. «وَ ذِکْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ»، روح ما هم ذکر دارد که بیان کردیم این خوف و رجا چیست و بیان کردیم که اینها باید توأمان با هم باشد.
خوف، خوف از خداست یا خوف جدایی از خداست؟ امید چیست، امید به عمل است یا امید به لطف و کرم پروردگار عالم؟ عمل ما چیست؟ خوبان عالم هم نگفتند که ما عملی داریم. لذا رجا این است. «وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاء»، ذکر قلب هم این است که با خدا صادق و راست باشد. یکی از مطالب صدق، «فاستقم کما امرت» است. یعنی اگر راست میگویی، همانطور که امر کردم، بایست. این، جدّی ذکر قلب میشود. «القلب حرم اللّه» وقتی قلب انسان پذیرفت، دیگر میایستد و الهی میشود و تکان نمیخورد. تمام دنیا برگردد، او بر نمیگردد. مؤمن اینگونه است.صفای باطن هم دارد. قلبش مصفّا میشود و دیگر اینجاست که خیلی از مطالب را میبیند.
*کلید همه خوبیها!
در ادامه هم میفرمایند: «وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ». راجع به حیا نکاتی را بیان کردند، از جمله خود مولیالموالی – که امشب شب ولادت ایشان است – فرمودند: «الْحَیَاءُ مِفْتَاحُ کلّالْخَیْرِ»، کلید همه خوبیها، حیاست. وقتی انسان، بیحیا شد؛ چشمش بد میشود و به هر طرف دلش خواست میچرخد. وقتی بیحیا شد، زبانش بد میشود و هر طوری دلش خواست، حرف میزند. وقتی بیحیا شد، گوشش هر چه دلش خواست، میشنود. وقتی بیحیا شد، دستش هر چه دلش خواست مینویسد. این نوشتن حتماً به قلم نیست، گاهی در همین فضای مجازی رفتن، اینترنت و … را هم شامل میشود. هر چه دلش خواست به دوستش میدهد و این همان بیحیایی است.
اینکه تبیین میشود: کلید همه خوبیها، حیاست، نشان میدهد که اگر بیحیا شود، بدبخت میشود. وقتی هم که خوب بود، همین است، دستش هم خوب میشود. وقتی حیا داشت، دستش جز خیر، جای دیگری نمیرود، به بدی اصلاً کار نمیکند. زبانش اصلاً به بدی کار نمیکند. طرف مقابل نعوذبالله فحّاشی کند و فحش بدهد، او چون حیا دارد، فحش نمیدهد و بیادبی نمیکند. لذا این به این معنا نیست که او نمیتواند. یک چیزی نمیگذارد که او هم چنین کاری انجام دهد که آن، حیای اوست. حیای او اجازه نمیدهد زبان او به بدی، غیبت، تهمت، افترا و زشتی باز شود. یا چشم او حیا دارد.
حتی وقتی تنهاست و هیچ کس دیگری نیست، با اینکه به راحتی در یک فضای مجازی هم میتواند هر چیزی را ببیند و به فرض هیچ فیلتری هم نیست، چه چیز باعث میشود که انسان به سمت بدیها نرود؟ حیا! قلبی که حیا دارد، اصلاً خودش به سمت بدی نمیرود. با اینکه برایش مهیاست، اما نمیرود.
*چرا زلیخا مجدد جوان شد و به یوسف صدیق رسید؟
یک مطلب بیان کنم که خیلی جالب است و بزرگان و اعاظم ما حسب روایات شریفه، بیان کردند. آیتالله العظمی بهاءالدّینی میفرمودند: اینکه زلیخا با اینکه یوسف صدیق، نبی خدا(ع) را اذیت کرده بود و او را زجر داده بود و به زندان افکنده بود، اما پروردگار عالم کاری میکند که او مجدد جوان میشود و به یوسف میرسد، به دلیل حیای او بود.
چه حیایی؟! اتفاقاً او که به صورت ظاهر، بیحیایی کرد!
یوسف را میخواست، امّا او را در تنهایی برد. فرمودند: حیایش، آنجا بود که وقتی آن بت را دید، بر روی آن پارچهای قرار داد؛ آن بت به صورت ظاهر نظارهگر او نباشد. بت نمیدید، اما زلیخا از او به عنوان خدای خودش، حیا میکرد. این حیای در خلوت بود، چون فقط خودش بود و یوسف صدّیق. شاید اگر حضرت یوسف فرار نمیکرد، خیلیها متوجه نمیشدند. لذا خلوت بود، اما در همان خلوتش وقتی از اینکه یک جسم ساخته شده به نام بت او را ببیند، حیا میکند و پارچهای بر روی آن میاندازد، میفرمایند: همین، باعث شد که مجدّداً برگردد.
معلوم میشود حیا خیلی عالی است، «الْحَیَاءُ مِفْتَاحُ کلّ الْخَیْرِ». کلید همه خوبیها، حیاست و یکی از خوبیها، این بود که او به یوسف پیامبر برسد. یکی از خوبیها این است که جمال حقیقی در وجود مقدّس ذوالجلال والاکرام است. لذا حتی بعد دارد که وقتی متوجّه شد، گفت: من دیگر شما را نمیخواهم، شما به من صاحب جمالی را معرفی کردی که دیگر همه چیز را فهمیدم. خطاب رسید: این دیگر امر الهی است. وقتی حال او، حال الهی شد، دیگر لذایذ و ظواهر دنیا در نظر او معنا ندارد. چون خودش هم فهمید که یک زمانی زیبا بود، اما دیگر چهره او افتضاح شد، صورتش چروک شد و … . این زیباییها زودگذر است، امّا او آن زیبایی حقیقی را درک کرد و فهمید چیست.
این زیباییها میگذرد و چند صباحی است. چه پیرمردها و پیرزنهایی که وقتی عکسهای جوانی آنها را میبینی، میبینی که به صورت ظاهر عجب! جمالی داشتند، امّا امروزه چروک هستند و برخی مواقع اصلاً انسان نمیتواند به چهرهشان نگاه بیاندازد. جز متقین که ما در باب برخی از بزرگان و علمای ربّانی خود داریم که هر چه بر سنّشان افزوده میشود، بر جمال و کمالشان هم افزوده میشود و آن، به دلیل تقوایشان است که جمال معنوی میشود.
*وقتی در جامعه، بیحیایی به وجود آمد، جامعه به سمت بدیها خواهد رفت!
علی ایّ حال این حیا عجیب است که اگر خواستیم این خطورات نفسانی را کنترل کنیم، باید دائم الذّکر باشیم. چگونه باید این حالت را داشته باشیم؟ همانطور که بیان کردیم باید اعضاء و جوارحش در ذکر خدا باشد، نه فقط فکر. ذکر این اعضاء و جوارح چیست؟ گفتیم وجود مقدّس باقرالعلوم فرمودند که هر کدام ذکری دارند که تا به این ذکر عقل رسیدیم، « وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ».
وقتی انسان، حیا داشت، همه خوبیها میآید، امّا آنها که بیحیا هستند، بدانند که بیچاره میشوند. لذا خیلی جالب است، تا موقعی که اتّفاقاً حیا در هر جامعهای هست، اگر خدای ناکرده چندصباحی هم گناه، خطا و مطلبی هم به وجود بیاید، چون حیا هست، برمیگردند.
طبق روایات، شیطان اوّل کاری هم که در یک جامعه میکند، این است که حیا را برمیدارد. در جوامع غربی نگاه کنید، وقتی بیحیایی آمده، دیگر برایشان عادی شده است.
تا حیا هست، اگر انسان یک لحظه فریب شیطان ملعون و نفس دون، اعدی عدوّ «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» را بخورد و نعوذبالله گناه یکند، سریع برمیگردد، از خودش بدش میآید. امّا اگر در جامعهای، انسان، بیحیا شد، به راحتی در جمع هم گناه میکند. لذا وقتی حیا باشد، در صورت گناه هم جلوی دیگران گناه نمیکند. اما آنکه بیحیا شد، میگوید: مهم نیست، بگذار ببینند، لذا بیحیایی میکند.
این که میگویند: مراقبت کنید، اتفاقاً فرمودند: در خانه بین زن و شوهر باید خیلی چیزها برداشته شود. باید برای هم باشند. عبارت «هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ» چند معنا دارد که یکی این است که عیوب همدیگر را بپوشانند. امّا یکی این است که دیگر لباسهای ظاهری میرود و خودتان لباس همدیگر میشوید. معانی مختلف دارد، از جمله افشا نکردن عیوب یکدیگر و … . امّا این که بیان میشود: حالا که در خیابان هستید، چه نیاز دارد دست در دست همدیگر، دست در گردن یکدیگر بگذارید و…، به این علّت نیست که اسلام، دگم است و … . دلیل این است که وقتی در جامعه، بیحیایی به وجود آمد، ولو از طریق محرم، جامعه به سمت بدیها خواهد رفت.
حتّی فرمودند: اگر انسان جلوی پدر و مادر خودش، حتّی پایش را هم دراز کند، بیحیایی کرده است و آرام آرام حیا از بین میرود. عجیب و خیلی ظریف است. جلوی پدر و مادرت با همسرت طوری برخورد کنی که باید در خلوت اینگونه باشد، مناسب نیست. چون فرمودند: اگر بیحیایی آمد، دیگر تمام است و راه برای همه مطالب باز میشود.
لذا پیغمبر اکرم، محمّدمصطفی(ص) فرمودند: «إِنَ اللَّهَ یُحِبُ الْحَیِیَّ الْحَلِیمَ الْعَفِیفَ الْمُتَعَفِّف»، خدا انسان باحیای بردبار پاکدامن را که پاکدامنی میورزد یعنی پاکدامنی او نشان داده میشود، دوست دارد. آن کسی که پاکدامنی و عفّت را با عملش نشان میدهد.
اینکه یک موقعی بیان میشود حتی مرد هم حجاب و عفت دارد و این فقط برای زنان نیست، برای همین است که حیا از بین نرود. و إلّا امکان دارد یکی بگوید: از لحاظ شرعی چه اشکالی دارد که من با یک شلوار کوتاه، از این شلوارکها بیرون بیایم و حتّی پیراهن هم نپوشم. چه اشکالی دارد؟! یا لباسی چنین و چنان بپوشم، مثلاً زیبایی اندام و … رفتم، بدنم را به رخ بکشم و … . ای بسا شرعی اشکال ندارد، امّا همین عامل برای از بین رفتن عفّت و پاکدامنی میشود، چون بیحیایی میآورد.
لذا میبینید که در اروپا همینطوری بیرون میآیند. میگویند: شما دگم و بسته هستید، چه اشکالی دارد؟! درحالی که این بیحیایی عامل برای از بین بردن عفّت و پاکدامنی میشود. لذا چه بسا خیلیها در آنجا این قضیه را دارند، به صورت ظاهر با هم زندگی میکنند، در حالی که حال آنها حال طلاق است، با هم کاری ندارند و فقط زیر یک سقف هستند. این نعوذبالله دوستی برای خودش دارد و او هم برای خودش دوستی دارد، نه فرزندی، نه مطلبی و … . گاهی هم که بخواهند، اصلاً معلوم نیست که برای کیست. گاهی معالأسف از بس تنها میشوند، با حیوانات خودشان بیشتر مأنوس هستند و آنها را نسبت به انسانها باوفاتر میدانند. به ظاهر زندگی است، امّا در اصل، طلاق توافقی است و فقط زیر یک سقف هستند. هر کسی برای خودش کاری دارد و این طور است که احساس میکنند حریّت دارند، من برای خودم کارهایم را انجام میدهم و او هم برای خودش. اتّفاقاً خیلی جالب است که شیطان ملعون هم چقدر جالب آنها را فریب میدهد که حتّی به لفظ هم به هم عزیزم و … میگویند. امّا او برای خودش کس دیگری را دارد و این هم همینطور. بیحیایی در این حد است.
لذا اگر حیا بود، قلب صفا هم پیدا میکند. روح انسان جلا میگیرد و روح الهی میشود. پروردگار عالم فرمود: «نفخت فیه من روحی»، من این انسان را از نفخهی روح خودم خلق کردم. اینجاست که دیدگاه دین و غیر دین تفاوت دارد و إلّا اسلام که دگم نیست، میخواهد من و تو زندگی خوبی داشته باشیم، «ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنة و فی الآخرة حسنة»، نفرمود: فقط آخرت، اتّفاقاً اسلام میخواهد که دنیایمان هم دنیای خوب و حسنهای باشد. دنیای خوبیها، رأفت و مهربانی باشد. دنیای عدالت، مساوات و … باشد. آن جنّت الصّغریای که بیان کردم در زمان آقا جان، حضرت حجّت به وجود میآید، شود. یک بهشت کوچک!منتها اینها به وجود نمیاید إلّا به حیا.
*شاخههای حیا چیست؟
برای اینکه بدانیم حیاچیست، بیان کردند که حیا شاخههایی دارد. روایتی زیبا در این زمینه آمده است. پیغمبراکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَیَاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُا للِّینُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَالْعَلَانِیَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَالسَّمَاحَةُ وَ الظَّفَرُ وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِی النَّاسفَ هَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَاللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَه»، حیا شاخههایی دارد و شعبه شعبه میشود:
1. رمخویی
اوّل شاخه آن، نرمش است، «اللِّینُ»، اتّفاقاً انسانهای با حیا خیلی نرمخو هستند. آن بیحیاست که دریده است و تا حرفی به او زده میشود و میگوید: به توچه؟! تو چه کار داری؟! خودمان میدانیم! و … . وقتی انسان با حیا شد، یکی ازخصایص او این است که اتّفاقاً نرمخو میشود. لذا وقتی با حیا باشد، سرش را بالا نمیآورد. وقتی کسی فحش دهد، اصلاً خجالت میکشد و نمیآید دو تا هم روی آن بگذارد و بگوید. انسان با حیا خشن نمیشود، غضب ندارد.
ببینید پیامبر چقدر زیبا بیان میکنند، من این را با تحقیق و تفحّص بیان میکنم، نه از باب تعصّب کور. تعصّب به جا خوب است، امّا تعصّب کور فایده ندارد. امّا من اینها را در انجیل،تورات و … تحقیق کردم، نداریم اینطور به زیبایی تبیین کرده باشند. چقدر دین قشنگی داریم. حالا این که امثال من بیچاره عمل نمیکنند، اشکال از ماست، نه از دین. امّا نسخه را ببینید که چقدر قشنگ بیان میشود.
میفرماید: انسان با حیا اتّفاقاً نرمخوست و بیحیاست که دریده میشود، خشن است و هر چه دلش میخواهد میگوید.
2.رأفت
«وَ الرَّأْفَةُ» رأفت دارد، نسبت به مردم خیلی مهربان است. رأفت انسان باحیا، زیاداست. یوسف نبی و امثال اینها رأفت دارند، با خلق مهربان هستند، یا پیامبر عظیمالشّأن ما، رئوفترین به مردم بودند، امّا از آن طرف باحیاترین هم بودند.
حتی دارد که پیامبر از جایی رد میشدند و دیدند کسی تنهاست و لخت مادرزاد نشسته، حضرت فرمودند: آن کسی که در خلوت هم حیا نداشته باشد، در جمع هم بیحیا خواهد شد. لذا انسان باید در خلوت هم حیا داشته باشد.
اتّفاقاً اینها مهربان میشوند و مهربان به خلق هم هستند.
3.مراقبت در سرّ و علن
لذا فرمودند: سومین شعبه حیا این است: «وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَالْعَلَانِیَةِ» نسبت به اوامر و نواهی الهی در خفا و آشکار مراقب باشد. میخواهی بیحیا نباشی، اتّفاقاً ابتدا مهم این است که در خفا، مراقب باشی و بعد در آشکار. لذا در تنهاییات هم بیحیا نباش، یعنی چه؟ خیلی مواظب باشد، مراقب باشد، چه در نشستن، چه برخاستن و … . در تنهایی نعوذبالله چیزهایی نبیند. اگر حیا را در تنهایی رعایت کردی، در علن صددرصد بیشتر است. کسی که در سرّ و خفایش، باحیاست، مگر میشود که در علن، با حیا نباشد؟! وقتی کسی که در سرّ و خفای خود حیا دارد، صددرصد در علن هم حیا دارد. چقدر زیباست.
4.سلامت
«وَ السَّلَامَةُ»، اینها سلامت هستند، اتّفاقاً هم سلامت جسمی و هم سلامت روحی دارند. کسی که حیا دارد، روحش سالم است. برای همین نسبت به دیگران بدبین هم نیست، سوء ظنّ هم ندارد و گرفتار نیست.
حال عدّهای معالأسف تا چیزی میشود به بدترین حالت تعبیر میکنند، البته چنین کسانی معلوم است که خودشان خراب هستند. اولیاء خدا اینگونه نیستند. تا در مغازه وارد میشود و میبیند خانمی دارد میخندد، صاحب مغازه هم میخندد، سریع به بدترین وجه تعبیر میکند، در حالیکه شاید چیزی نبوده و مثلاً شیئی از دستش رها شده و خندهشان گرفته است. ذهن خراب،چون سالم نیست و خودش بیحیاست، زود فکرش هم به سمت بدیها، پلشتیها و زشتیها میرود و اسلام در این مورد فرموده است: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ». خود همین گناه میشود. لذا انسان با حیا سالم هم هست، هم سلامت جسمی و هم روحی.
5.دوری از بدیها
بعد فرمودند: «وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ»، اجتناب از بدیها. انسان با حیا، شرّ هم ندارد، کسی که بیحیاست، دو تا هم رویش میگذارد و میگوید تا بگوید که من کم نیاوردم. اگر کسی هم به او گیر بدهد، غیر از این، دائم هم اتّفاقاً شرور است.
امّا کسی که حیا دارد، اگر جایی هم بخواهد شرّی به وجود بیاید، از آن دوری میکند. از بدیها بدش میآید. غیر از اسلام کجا میتوانید مطالب به این زیبایی بیابید؟!
6.بشّاش و خوشرو بودن
«وَ الْبَشَاشَةُ»، یکی از خصوصیّات اهل حیا این است که بشّاش و خوشرو با مردم هستند. نسبت به مردم غضب ندارند. آدم بیحیا همیشه دیگران را هم طور دیگری میبیند که حتماً این دارد نگاه میکند، منظورش این است و … . لذا زود خشم میکند و بد و بیراه میگوید. باد در غبغبش میاندازد، صدایش را کلفت میکند و سر و صدا میکند. امّا انسان باحیا بشاش و خوشروست و اخم نمیکند و داد نمیزند. تو خودت جنست خراب است و جایی در تو میلنگد که تا چیزی شد، شروع به داد و بیداد میکنی. در حالی که باید با مردم برخورد خوب داشته باشیم. انسان مؤمن و باحیا از خودراضی نیست. دیگران ازخودراضی و متکبّر هستند، امّا او بشاش است.
7.گذشت
«وَ السَّمَاحَةُ» ، اتّفاقاً انسان باحیا زود میگذرد. تا یک اتّفاقی افتاد، سریع فراموش میکند. امّا انسان بیحیا میگوید: تا من انتقام نگرفتم، رهایش نمیکنم، او باید بفهمد و … .
اینها را پیامبر به عنوان نشانههای انسانهای با حیا میگوید، یعنی اگر یک کدام از این خصوصیّات را نداشتیم، معلوم میشود یک مقداری از حیا در ما کمرنگ است. درصد حیا اگر بناست، صددر صد باشد، آن کسی که یکی از این خصوصیات را ندارد، ده درصد حیا را ندارد.
8.پیروزی
«وَ الظَّفَرُ»، انسان با حیا همیشه پیروز است. لذا نباید گفت که اگر کاری به طرف نداشته باشیم، سوار ما میشود و … . حضرت میفرمایند: کسی که باحیاست، بداند که او پیروز است. پیروزی به این نیست که من بخواهم حقّم را ثابت کنم. اتّفاقاً اگر گذشت کنیم، پیروزیم. برای همین است که پیروزی را بعد از گذشت بیان میفرماید.
اتّفاقاً در بین مردم هم انسانهای باحیا پیروز هستند. وقتی میبینند طرف شلوغ میکند، سر و صدا و دعوا میکند، امّا این، آرام است، مردم میگویند: این آدم خوبی بود، حیا داشت، هیچ چیزی نمیگفت. اتّفاقاً پیروز تویی که جواب نمیدهی.
وقتی انسان گذشت کند، پیروز است. باحیاها پیروز هستند. بیحیاها فکر میکنند با داد و قال و بیحیایی مثلاً پیروز میشوند و خود را ثابت میکنند، امّا اینگونه نیست.
9.خوشنامی در میان مردم
«وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِی النَّاس» خوشنام میشود و مردم میگویند: آدم خوبی است. همسایه بیحیایی و پردهدری کرد، امّا این، حرفی نزد، تازه گذشت هم کرد. مردم از او خوششان میآید. هم پیروز است و هم خوشنام میشود.
«فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَیَاءِ فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِیحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِیحَتَه»، میفرماید: اینها آن چیزهایی است که عاقل از حیا دارد. معلوم میشود کسی که حیا دارد، عقل دارد. در روایتی هم که بیان میکردیم، داشتیم: «وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ». ذکر این عقل، حیاست. عاقل حقیقی، حیا دارد. خردمند از این حیا بهره میبرد. انسان جاهل و بیعقل، مدام بیحیایی میکند، ولو ظاهرش آراسته باشد، اما همین که بیحیا شد، نشانه بیعقلی اوست.
بعد حضرت میفرمایند: خوشا به حال آن کسی که نصیحت خدا را میپذیرد و از مفتضح شدن بین خلق خدا و خود خدا میترسد.پس حیا ذکر عقل است.
*در سه مورد حیا نیاز نیست
چون شب ولادت امیرالمؤمنین است، روایتی از ایشان بیان کنم، فرمودند: «ثَلَاثٌ لَا یُسْتَحْیَى مِنْهُنَّ»، از سه کار نباید حیا کرد.حیا خوب است، امّا سه جا حیا نیاز نیست:
1.«خِدْمَةُالرَّجُلِ ضَیْفَهُ»، انسان، خادم مهمانش باشد. در اینجا حیا نداشته باشد، به مهمانش خدمتگزاری کند. برود آب بیاورد، دستش را بشوید. چای بیاورد. به او خدمت کند. در اینجا نباید حیا کند و بگوید: رویم نمیشود. در اینجا خجالت میکشم، نداریم.
2.یکی دیگر «وَ قِیَامُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ لِأَبِیهِ وَ مُعَلِّمِهِ» است. وقتی پدرت آمد، بلند شو. بیان کردم که از نشانههای بیحیایی که بیحیایی دامن میزند، این است که انسان جلوی پدر و مادرش، پایش را دراز کند. تازه برعکس میفرماید: وقتی پدر و مادر میآیند، جلوی پایشان بلند شو و نگو من خجالت میکشم.
من وقتی راجع به پدر و مادر صحبت میکردم که دوستان دیگر گفتند بس است، ما داریم ناامید میشویم. آن مباحث در کتاب دو گوهر بهشتی آورده شده که من این را بر شما جوانان عزیز فرض میدانم که این کتاب را حتماً بخوانید. البته برای همه مانیاز است، خوش به حال آن کسی که پدر و مادر دارد. ما که از دست دادیم، تازه میفهمیم گرفتاریم.
یکی از دوستان، از آقایان بزرگوار و اساتید میگفت: من بعد از مباحث شما وقتی رفتم که دست پدرم را ببوسم، اول خجالت میکشیدم، امّا یکبار این کار را کردم، پدرم گفت: چه میکنی؟! امّا بعد دیگر عادی شد.
امیر بیان، مولیالموالی میفرمایند: در سه جا حیا نکن، یکی وقتی میخواهی به مهمان خدمت کنی، یکی وقتی پدرت یا معلّم میآید، قیام کن.
3.«وَطَلَبُ الْحَقِّ، وَ إِنْ قَلَّ» ، طلب حقّ کردن، گرچه اندک باشد. در اینجا حقّ، طلب فردی نیست. بلکه منظور، طلب حقّ برای اجتماع است. در امور فردی باید گذشت کرد.
*ذکر خداوند، ولایت امیرالمؤمنین است
چون بحث ذکر را میگفتیم، یک ذکری را از کتب اهل جماعت هم برایتان بگویم، خوب دقّت کنید. ذیل آیه شریفه که پروردگار عالم در سوره طه میفرمایند: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» – کسی که از ذکر من روگردان است و یاد من در دل او نیست، اوّلاً زندگیاش سخت میشود، ثانیاً در روز قیامت هم او را کور محشور میکنیم – روایاتی در شواهدالتنزیل که از کتابهای یکی از علمای اهل جماعت است، آورده شده است.
یک روایت از ابن عبّاس میآورد که بیان شده: خدای متعال به پیامبرش گفته است: «أنّ من ترک ولایة علیّ أعماه اللّه و اصمّه» ، هر کس ولایت مولیالموالی را رها کند، خدا او را کور و کر میکند. یعنی کور و کر باطنی که چیزی متوجّه نمیشود،نه حقّ را میبیند و نه میشنود.
یک روایت دیگر هست که ذیل آیه «و لقد صرفنا فی هذا القرآن من کل مثل»، ابوحمزه بیان میکند: «و لقد ذکرنا علیاً فی کل القرآن و هو الذکر و ما یزیدهم نفورا»، یعنی یاد کردیم علی را در همه قرآن و اوست، ذکر و بعد از او بر آنها افزوده نشد، مگر نفرتشان.
امیرالمؤمنین، آن کسی است که باز در روایت دیگری در تفسیر قول پروردگار عالم که فرموده: «وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَدا» – هر کس از ذکر پروردگارش، روی گردان است، در عذاب سختی انداخته میشود- آمده است. ابن عبّاس بیان میکند که پیامبر فرمودند: «ذکر ربه ولایة علی بن ابی طالب» ، ذکر خداوند، ولایت امیرالمؤمنین است.
*چرا برای فاطمه بنت اسد دیوار شکافته شد
شافعی بیان میکند: تنها امیرالمؤمنین است که در کعبه به دنیا آمده است و هیچ کس تا به حال نتوانسته بگوید و نخواهد گفت که کس دیگری هم در کعبه به دنیا آمده است. هیچ کس قبل از ایشان درخانه کعبه به دنیا نیامده و هیچ کس هم بعد از ایشان به دنیا نخواهد آمد.
میدانید دیگر که این ملعونهای وهّابی خیلی تلاش کردند که آن جدار در دیوار کعبه را بپوشانند، امّا نتوانستند. بزرگان هم سرّی در این مورد بیان کردند. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب فرمودند: به ما رسیده است که حضرت حجّت فرمودند (به نظر ما، به خود ایشان فرموده بودند): دلایلی دارد که دیوار شکافته شد و فاطمه بنت اسد وارد شد، یکی این است که بگویند صاحب بیت، ولایت است. امّا دومی که خیلی زیباست، این است: اگر از باب وارد میشد، شاید بعدها بعضی میخواستند این کار را انجام دهند، در را بازکند، همسر خودش را به آنجا ببرد و بعد بگوید: فرزند ما هم در کعبه به دنیا آمده است. امّا پروردگار عالم این دیوار را میشکافد تا اگر کسی بخواهد، به او گفته شود: شما هم اگر هنر دارید، نشان دهید که دیوار شکافته شد و او به داخل رفت. جز امیرالمؤمنین نیست، نه قبل بوده و نه بعد.
در این سه شبانهروز چه گذشت، فاطمه بنت اسد وضع حمل کرده است. کسی که وضع حمل کند، غذا میخواهد، اوضاعش آنگونه خواهد بود. امّا وقتی میآیند، میبینند نه خونی است، نه مطلبی است و ….
بارها وهابیّت این جدار را پوشاند امّا نشد و درست مانند همان حالتی که از روز نخست شکاف برداشته، باز هم همانگونه میشود. اینها همه عظمت مولیالموالی است.
«الحمدللّه الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة مولانا امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب»