خاطرات آیت اللّه مهدوی کنی از هاشمی
در تقسیم کار قبل از اینکه آقایان دیگر بیایند، جارو کشیدن و تی کشیدن و حتی شستن توالتها و ظرفها تقسیم شده بود و ما انجام میدادیم؛ مثلاً یک روز نوبت من و آقای هاشمی بود که این کارها را میکردیم. نوبت من همیشه با آقای هاشمی میافتاد. شیلنگ میگرفتیم و توالتها را میشستیم، «تاید» میریختیم و تمیز میکردیم. دستشوییها و محل وضو را میشستیم، اتاق را جارو میکردیم. راهروها را تی میکشیدیم و ظرفها را میشستیم.
عصر خبر : در خاطرات آیت الله مهدوی کنی از دوران مبارزه و زندان شاه به نکات جالبی درباره آیت الله هاشمی اشاره شده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، در متن خاطرات رئیس مجلس خبرگان رهبری آمده است:
روایت اولین آشنایی در ۶۰ سال قبل
چنان که قبلاً عرض کردم پس از دو سال برای ادامهی تحصیل به قم هجرت کردم و چند سالی در حوزهی قم مشغول تحصیلات حوزوی بودیم که به امر حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی بنا شد گروهی از طلاب جوان برای تبلیغ در خارج از کشور آمادهی اعزام شوند. در ابتدا مرحوم آقای محققی به آلمان اعزام شدند و گروهی از طلبههای جوانتر مانند بنده،مرحوم شهید مفتح، جناب آقای هاشمیرفسنجانی، آقای حاج شیخ علی غفوری قزوینی، اخوی ما، آقای میرزا علی اصغر کنی، آقای طاهری خرمآبادی و آقای امامی و آقای نوری همدانی و عدهای دیگر به تهران اعزام شدیم و برای آمادگی علمی و فرهنگی، تابستانها به مدرسهی علوی میآمدیم که زبان و دروس جدید بخوانیم. دورهی دبیرستان را ما در مدرسهی علوی تمام کردیم.
شنیدن صدای هاشمی در سلول انفرادی
در سال 1353 تا مدتی من نمیدانستم که آیتالله طالقانی بازداشت شدهاند، چون زندانی بودم و از بیرون زندان خبر نداشتم. همان شبی که مرا گرفتند آقایان هاشمی، طالقانی و لاهوتی را هم گرفتهبودند. ما چهار نفر پرونده مان از یک نظر مشترک بود و در ارتباط با مجاهدین خلق بود. میگفتند شما به اینها کمکهای مالی کردهاید و با آنها ارتباط دارید. البته مسئلهی اسلحه را هم میگفتند گرچه از من مسئلهی سلاح را نمیپرسیدند و بیشتر روی جنبه مالی تکیه میکردند.مدتی در کمیتهی مشترک در سلولی تنها بودم، تا شبی دیدم صدای آقای هاشمی میآید. آقای هاشمی با پاسبان و نگهبان که آنجا بودند صحبت میکرد. دیدم صدا آشناست. خوب گوش کردم دیدم صدای آقای هاشمی است. بعد نگهبان آمد، من پرسیدم مثل اینکه این آقای هاشمی بود؟ گفت: آقای هاشمیرفسنجانی است که ایشان هم زندانی است، همان شبی که شما را گرفتند ایشان را هم گرفتند.بیشتر سوالات هم دربارهی ارتباط با مجاهدین و کمک به زندانیها و خانوادههایشان و همچنین دربارهی زندانیهای مخالفین دستگاه بود. شکنجهها از همان روز اول شروع شد. همان روز اول از من هر چه پرسیدند گفتم من هیچ ارتباطی با اینها ندارم و نداشتم و پولی که از صندق مسجد میدادیم خیریه بودهاست. آنها بیشتر روی این قضیه تکیه میکردند که میخواستند من اقرار کنم که پولهایی که آقای لاهوتی از من گرفته برای چه بوده؟ من هم اعتراف نمیکردم، شکنجهها هم بیشتر روی همین جریان ادامه داشت. هم شکنجههای جسمی بود مثل شلاق و آویزان کردن از سقف و هم روحی بود مثل فحشها و تهدیدات ناموسی.
ماجرای کولر و تلویزیون مدار بسته!
قریب دو ماه، قضیه شکنجه و فشار ادامه داشت و پاهای من زخم شده بود تا ۵۰ روز نمیتوانستم حمام بروم و یا پاهایم را بشویم، چون زخم ها خیلی زیاد بود و هر روز ما را میبردند پانسمان میکردند و میآوردند.عضدی که معاون فرماندهی ساواک آنجا بود گاهی مرا میدید و میگفت مهدوی! بالاخره توی باغ نیامدی؟ تو آخر یک کلمه راست به ما نگفتی. نزدیک دو ماه آنجا بودم، پس از دو ماه ما را احضار کردند و از آنجا انتقال دادند. شب بود چشمهای مرا بستند و سوار ماشین کردند. وقتی چشمم را باز کردم دیدم با آقایان: منتظری، هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، لاهوتی، انواری و طالقانی در یک اتاق هستیم. پس از نردیک دو ماه که در سلول انفرادی بودیم، دیدار دوستان موجب خوشحالی فراوان گشت. آنجا بهداری زندان اوین بود.آن شب، شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت، آقای انواری شوخی میکردند، چیزهایی مثل کولر در چهار گوشهی اتاق بود که گاهی هم صدایی میداد. من گفتم این، کولر نیست. دوستان گفتند چیزی نیست کولر است. بعد فهمیدیم که آن یک دستگاه تلویزیون مدار بسته بود و تمام حرکات ما را ضبط میکرد.
قرآن خواندن هاشمی با صدایی که خیلی خوب نبود!
صبحها وقتی آقای هاشمی نماز میخواندند مقید بودند که هر روز قرآن بخوانند. نمیگویم صدای آقای هاشمی خیلی بد بود، ولی هیچ خوب نبود. آقای لاهوتی خیلی شوخی میکرد، میگفت: آقای هاشمی! بخوان که من دارم کیف میکنم! آقای هاشمی هم مقید بود که قرآن را با صوت بخواند. واقعاً هم صدایش خوب نبود. ایشان یک مدتی قبل از صبحانه بعد از اینکه قرآن میخواندند به مطالعهی آیات میپرداختند. آقای هاشمی در این جهت خیلی پرکار بود. همان کاری را که الان بخشی از آن چاپ و منتشر شده، مینوشتند. ایشان از اول قرآن شروع کردند و یک قسمت از وقتشان دربارهی قرآن میگذشت. یک قسمت دیگر وقتشان به خواندن زبان فرانسه نزد آقای دکتر شیبانی میگذشت. یک مقداری هم سابقاً انگلیسی خوانده بودند که در آن موقع تمرین زبان داشتند. نمیدانم الان بلدند یا نه، ولی در آن زمان صبحها این کار را انجام میدادند.
همنوبتی با هاشمی در شستن سرویسهای بهداشتی زندان!
در تقسیم کار قبل از اینکه آقایان دیگر بیایند، جارو کشیدن و تی کشیدن و حتی شستن توالتها و ظرفها تقسیم شده بود و ما انجام میدادیم؛ مثلاً یک روز نوبت من و آقای هاشمی بود که این کارها را میکردیم. نوبت من همیشه با آقای هاشمی میافتاد. شیلنگ میگرفتیم و توالتها را میشستیم، «تاید» میریختیم و تمیز میکردیم. دستشوییها و محل وضو را میشستیم، اتاق را جارو میکردیم. راهروها را تی میکشیدیم و ظرفها را میشستیم.
یک روز هم نوبت آقای لاهوتی و یک نفر دیگر بود و همین طور تقسیم میشد و دور میگشت.هاشمی و مفتح اولین نویسندگان اساسنامه جامعه روحانیت مبارزدر یکی از روزها در منزل مرحوم شهید مفتح جلسهای تشکیل شد که در آن عدهای از روحانیون طرفدار امام (که بعداً جامعهی روحانیت مبارز تهران نامیده شدند) جمع بودند. صحبت شد که ما باید وضع خودمان را روشن کنیم و برنامه و اساسنامهای داشته باشیم و روی آن برنامه و اساسنامه حرکت کنیم.مرحوم شهید مطهری این پیشنهاد را دادند و بعد هم چند نفری مامور شدند که پیشنویس اساسنامه را بنویسند. جناب آقای عمید زنجانی، آقای مفتح و ظاهراً جناب آقای هاشمی مامور شدند پیشنویسی برای اساسنامه بنویسند. این افراد اساسنامه را نوشتند و بعد در جلسهای در کرج این اساسنامه به تصویب رسید البته تصویب اساسنامه پس از پیروزی انقلاب در کرج واقع شد.
منبع: خاطرات آیتالله مهدویکنی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی/ سال۱۳۸۵