خاطره ای از نامه آخر صدام به هاشمی رفسنجانی
خبرآنلاین – پایگاه اطلاع رسانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با انتشار خاطره ای به نقل از یکی از رزمندگان درباره نامه آخر صدام به آیت الله هاشمی رفسنجانی نوشت:
فریبرز خوب نژاد، یکی از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس در نوشته ای به بیان خاطره ای از تاثیر پخش نامۀ تسلیم صدام از رادیو عراق در اردوگاه اسرای ایرانی پرداخته و آورده است:نزدیک به دو سال بود که اخبار مهمی از پیروزی های رزمندگان اسلام در جبهه ها دریافت نمی شد و طبعا ابهامات و پرسش های جدی در ذهن آزادگان ایحاد شده بود. در ماه های آغازین سال ۱۳۶۷ این ابهام و پرسش ها به نگرانی و تردید جدی در مورد آینده جنگ تبدیل شد.
با پیشروی های ارتش عراق در این ماه ها و سرعت عملیات پشت سر هم ارتش عراق و تبلیغات گسترده ای که در رسانه های عراق در تهییج و تشویق مردم صورت می گرفت، غم سنگینی بر فضای ذهنی آزادگان سایه افکنده بود. فعالان فرهنگی و چهره های تأثیر گذار اردوگاه بر آن شدند که برای زدودن آثار این فضا برنامه های تبلیغی مناسبی برای انتقال به عموم تدارک دیده شود.
به یاد دارم در یکی از جلسات برنامه ریزی که محرمانه هم برگزار می شد، هر کدام خبر رسمی انتصاب جناب آقای هاشمی به جانشینی فرماندهی کل قوا را تحلیل می کردند. در مجموع دو تحلیل ارایه شد؛ عده ای بر این باور بودند چون عراق دوباره دست به تجاوز زد، ایران قصد دارد از خطوط قرمز گذشته مانند حمله نکردن به مناطق مسکونی و غیر نظامیان چشم پوشی و در واقع سرنوشت جنگ را یکسره کند؛ بنابراین، نباید فرماندهی چنین کارهایی به عهده حضرت امام باشد. از میان جمع برادری از فرماندهان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل به نام (فواد فرد) تحلیل دومی ارایه داد.
او در میان بهت دیگران گفت تحلیل واقعی این است که شرایط جنگ به هیچ وجه به سود ما نیست و ارتجاع منطقه و استکبار بیش از هر زمان دیگری می خواهند، شرایط جنگ را علیه ایران رقم بزنند بنابراین شاید این اعلام جانشین فرماندهی به خاطر پذیرش قطعنامه ای است که در جریان است. اینکه این تحلیل ها چقدر درست بودند از حیطه اطلاعات من خارج است و در مورد آنها قضاوتی ندارم.
شب اعلام قطعنامه ظاهرا مصادف با شب میلاد یکی از ائمه علیهم السلام بود و حقیر در حال سخنرانی برای بچه های آسایشگاه بودم که متوجه سر و صدای شادی و تیراندازی از بیرون اردوگاه شدیم. سخنرانی ناتمام ماند و بچه ها از پشت پنجره ها نظاره گر رقص و پایکوبی عراقی ها همزمان با پخش سخنان صدام بودند. برای من و دیگران که عربی می فهمیدیم و البته بعدا همه بچه ها دیدن این صحنه ها دردآور بود. در واقع آن شب گریستیم. بلندگو پشت سر هم و لاینقطع سخنان صدام را پخش می کرد، مضمون این سخنان این بود که «من گفتم روزی ملاها و [امام]خمینی را مجبور به پذیرش پایان جنگ خواهم کرد.»
خواننده عزیز به خوبی می تواند فشار این درد جانکاه را همراه با دیگر آلام اسارت حس کند. فردا صبح که روزنامه های عراق را به اردوگاه آوردند. بیشتر مطالب آن روز پیرامون جنگ، پذیرش قطعنامه و قهرمان بازی های صدام بود و قسمت هایی از پیام حضرت امام مبنی بر پذیرش قطعنامه نیز در برخی از صفحات چاپ شده بود.
بار دیگر جلسه توجیهی با سرپرستی برادر عزیز آزاده عیسی نریمی سا برای توجیه و گذر از این بحران روحی تشکیل شد تا شب توسط سخنرانان به آسایشگاه منتقل شود. بین دو نماز شروع کردم به ترجمه پیام حضرت امام، اما اشک و گریه من را برای ادامه و دیگران را برای شنیدن امان نمی داد. اوج این دلشکستگی در ترجمه فراز مربوط به نوشیدن جام زهر بود که دیگر نتوانستم ادامه بدهم.
اما باید گفت شرایط پیش آمده برای خیلی از بچه ها شرایط عمومی یک سال و اندی جبهه ها و حملات سال ۶۷ ارتش عراق قابل انتظار بود. به حول و قوه پروردگار، همت حضرت امام(ره)، فرماندهان شجاع دفاع مقدس، هجوم مردم به جبهه ها و پاسخ محکمی که به تجاوز دوباره ارتش عراق دادند قدری از این دلشکستگی جبران شد.
اما آنچه دل ها را لبریز از امید و شادی کرد، روزی بود که صدام با پذیرش شرایط ایران رسما به همه خواسته های ایران تن داد. صبح روز ۲۲ یا ۲۳ مرداد ۶۹ رادیو تلویزیون عراق با نواختن موسیقی های حماسی خبر از اعلام نامه مهمی از صدام می دادند و پس از ساعاتی گوینده معروف بعثی تلویزیون عراق به نام مقداد مراد که معمولا بیانیه های صدام را قرائت می کرد، شروع به خواندن نامه صدام به جناب آقای هاشمی کرد. من کنار سیم خاردار، سراپا گوش ایستاده بودم و شمار بسیاری از بچه ها برای ترجمه نامه اطرافم را احاطه کرده بودند.
صدام آن نامه را با کلماتی با این مضمون آغاز کرد: «لقد تحقق کل ما اردتموا… و کنتم اصرتموا علیه»
که معنی آن تحقق تمام خواسته های جمهوری اسلامی در آن مقطع بود و به دنبال آن به عنوان حسن نیت موافقت خود را برای شروع آزادی اسرا اعلام کرد. بدون هیچ مجامله ای سوگند می خورم حلاوت مفهوم کلمات آغازین این نامه برای دقایقی بند دوم و آزادی اسرا را از یادم برد. در این فاصله تلخی پذیرش قطعنامه، گنده گویی های صدام، پیام دردناک امام و … از ذهنم عبور کردند و حالا اقرار بی رحم ترین دیکتاتور قرن به تحقق خواسته های به حق ایران.
به آسایشگاه رفتم و سجده شکری به جای آوردم و از سویدای دل برای امام دعا کردم و درستی تصمیم حضرت امام و مسئولان نظام جمهوری اسلامی را با همه وجودم حس کردم.