توطئه برای مرگ شوهر
همه چیز از یک تماس اشتباهی شروع شد. بعد از آن هم تماسها ادامه داشت تا اینکه زندان و دادگاه فصل آخر این تماسها بود.
ناهید تصور نمیکرد درددل با پسر غریبه او را عاشق کند. عشقی که همراه هوس بود و یک قربانی گرفت. حالا او در زندان منتظر رای دادگاه است. در زندان خیلی به گذشته فکر کرد، اما خط آخر افکارش به پشیمانی میرسید که برای آن هم دیر شده بود.
***
به چه اتهامی در زندان هستی؟
معاونت در قتل همسرم.
قتل را چه کسی انجام داد؟
مهرداد، پسر مورد علاقهام.
چطور با او آشنا شدی؟
داستانش طولانیه.
اشکال نداره،تعریف کن.
سه سال قبل با اکبر، همسرم ازدواج کردم. او مرد خوبی بود، اما یک اشکال بزرگ داشت. به کارش بیشتر از من اهمیت میداد. صبح ساعت 8 صبح به مغازه میرفت و تا ساعت 11 شب آنجا بود. وقتی هم به خانه میآمد شامش را میخورد و میخوابید. از نظر مالی چیزی کم نداشتم، اما از نظر عاطفی در زندگی با مشکل بزرگی روبهرو بودم. یک سال این شرایط را تحمل کردم. یک روز یک شماره ناشناس با من تماس گرفت. مرد جوانی بود که اشتباه گرفته بود و مودبانه عذرخواهی کرد. فردایش پیامک زد که از صدای من خوشش آمده است. پیامک را پاک کردم و جوابی ندادم. او دستبردار نبود و هر روز ساعت 10 صبح یک پیامک عاشقانه سلام صبح بخیر میفرستاد. من هم وسوسه شدم و یک روز جوابش را دادم و داستان رابطه ما از آنجا شروع شد.
نمیترسیدی همسرت متوجه شود؟
شرایطم را به او گفته بودم و قبول کرده بود. قرار بود اولین پیامک از طرف من باشد. ابتدا این رابطه برایم سرگرمی بود. مهرداد اهل یکی از شهرهای شمالی بود. اطمینان داشتم که قرار نیست یکدیگر را ببینیم. بعد از مدتی تلفنی صحبت میکردیم. در طول روز یک ساعتی با هم حرف میزدیم. من درددل میکردم و او با حرفهایش آرامم میکرد. وقتی به خودم آمدم به او وابسته شده بودم. تمام و فکر و ذهنم مهرداد شده بود.
با هم قرار ملاقات نداشتید؟
این شرط من برای ادامه رابطه بود. بعد از هفت ماه یک روز صبح که به مهرداد زنگ زدم گفت به شهر ما آمده است. اصرار کرد همدیگر را ببینیم که قبول کردم.
او این همه راه را برای دیدن من آمده بود. با ماشین او به حاشیه شهر رفتیم. دو ساعتی با هم بودیم و من به خانه آمدم و او راهی شهر خودش شد. کاش این دیدار هیچ وقت انجام نمیشد.
چرا؟
بعد از آن به مهرداد بیشتر وابسته شدم. دوست داشتم هر روز او را ببینم. وقتی حسم را به او گفتم، فهمیدم مهرداد هم حس من را دارد.
او از من خواست از شوهرم جدا شوم و با او ازدواج کنم. چند روز روی پیشنهادش فکر کردم و به خاطر احساسم قبول کردم.
همسرت مخالفت نکرد؟
وقتی به اکبر گفتم تصمیم به طلاق گرفتم شوکه شد. او مرا دوست داشت. برای مغازه شاگرد گرفت و شبها زودتر به خانه میآمد. فکر میکرد حرفم در حد یک تهدید است، اما دل من پیش مهرداد بود و زود آمدن اکبر به خانه ما را محدودتر کرده بود. هر چه من بیشتر برای طلاق اصرار میکردم رفتار اکبر بهتر میشد.
حالا که مشکلت حل شده بود، چرا رابطهات را با مهرداد قطع نکردی؟
همسرم دیر به فکر تغییر خود افتاد و من عاشق مهرداد شده بودم. این رویه ادامه داشت تا اینکه یک روز مهرداد پیشنهاد هولناکی را مطرح کرد. او گفت تنها راه رسیدن ما به هم کشتن اکبر است.
تو هم قبول کردی؟
راستش ابتدا مخالفت کردم و تا چند روز تلفنم را خاموش کردم، اما نمیتوانستم مهرداد را فراموش کنم. او با حرفهایش مرا راضی کرد.
چه نقشهای برای قتل داشتید؟
قرار شد من به بهانه گردش اکبر را به شهر آنها بکشانم و مهرداد به دو نفر پول بدهد تا در یک تصادف ساختگی شوهرم را بکشند. وقتی به آن شهر رسیدم دو نفر آدمکش پول را گرفتند و فرار کردند. بعد مهرداد خودش دست به کار شد. یک شب من در غذای شوهرم قرص خوابآور ریختم. وقتی بیهوش شد، مهرداد به ویلای ما آمد و شوهرم را با ضربههای چاقو کشت.
بعد چه کردید؟
تا صبح صبر کردیم و مهرداد به خانهشان رفت و من با پلیس تماس گرفتم. قرار بود طوری وانمود کنیم که دزدان به ویلا آمده و شوهرم را کشتهاند. این حرفها را زدم، اما افسر پرونده شک کرد.
وقتی متوجه شک مامور پلیس شدیم تصمیم گرفتیم فرار کنیم. در شهرهای مختلف میگشتیم. مهرداد دو تا شناسنامه جعلی خرید و با هم در یک شهر زندگی مخفیانه را آغاز کردیم.
هزینه زندگی را چطور تامین میکردید؟
مهرداد در یک کارگاه سنگبری مشغول کار شد. من هم طلاهایم را فروختم و خانهای اجاره کردیم.
نمیترسیدید دستگیر شوید؟
اوایل خیلی میترسیدیم، اما بعد مدتی با شرایط کنار آمدیم. فکر نمیکردیم شناسایی شویم.
چطور دستگیر شدید؟
یکی از دوستان مهرداد او را در شهر دید و موضوع را به پلیس گفت و او دستگیر شد. او تا چند روز سکوت کرد و آدرس خانه را نداد تا اینکه مجبور شد آدرس را بدهد و من دستگیر شدم.
ما را به شهر محل قتل بردند و در آنجا صحنه قتل را بازسازی کردیم و روانه زندان شدیم.
در این مدت ملاقاتی داشتی؟
نه. خانوادهام طردم کردهاند. فقط چند بار مهرداد را دیدم.
این رابطه ارزش قتل را داشت؟
من عاشق مهرداد بودم و فقط به رسیدن به او فکر میکردم. کاش اکبر راضی به طلاق میشد تا کار به اینجا کشیده نشود.
او که رفتارش را تغییر داده بود، چرا سعی نکردی به جای خیانت زندگیات را بسازی؟
دیر به فکر افتاد.
تو باید زودتر با او حرف میزدی.
مگر وقتی پیش آمد که بتوانیم حرف بزنیم.
بله همانطور که بعد از رابطه با مهرداد با او حرف زدی.
(سکوت متهم)
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
خانواده اکبر اشد مجازات را خواستهاند و مهرداد قصاص میشود و من زندانی.
پشیمان نیستی ؟
نمیدانم!