بازگشت سینما به ۱۰۰ سال قبل!

«سلام بمبئی» همان ماجرای هزاران بار گفته شده عشقِ دختر و پسر پولدار و فقیر به یکدیگر است؛ با کمترین خلاقیت و ابداعی! هیچ محتوای خاصی هم در فیلم وجود ندارد.

بصیرت: «سلام بمبئی» گل سرسبد این روزهای سینمای ما و فیلم محبوب صحنه گردانان و مدیران این عرصه، یک بازگشت به عقب 100 ساله برای سینمای ایران محسوب می شود. حدود یک قرن قبل و دورانی که ساخت فیلم در کشورمان تازه در حال پا گرفتن بود، ساده ترین راه برای فیلم سازها این بود که از روی فیلم های هندی کپی کنند. آن زمان هم آثار سینمای هند، به دو موضوع خلاصه می شد؛ اول، رابطه عاشقانه سوزناک و تراژدیک بین پسر فقیر و دختر ثروتمند -یا برعکس- و دوم، موسیقی و حرکات موزون! آنچه بعدها از سوی منتقدان به عنوان «فیلم فارسی» شناخته شد نیز فیلم هایی را در بر می گرفت که به همین دو موضوع منحصر می شدند. البته در بین این ماجراهای عاشقانه و کاباره و … چند پند و اندرز اخلاقی و گاه ژست های جوانمردانه و غیرت مآبانه نیز مطرح می شد. البته همه این عناصر پیش پا افتاده، قابلیت دراماتیک بالایی داشتند و می توانستند مردم تحت سلطه سلطنت را سرگرم و خشنود نگه دارند. فیلم «سلام بمبئی» نیز تکرار همان حکایت است. نکته قابل تأمل این است که سازندگان فیلم، حتی حوصله دیدن فیلم های مطرح امروز بالیوود را هم نداشتند و به همان قالب ها و کلیشه های کهنه و تاریخ گذشته رجوع کردند!
 
البته، قرار دادن ماجراهای تکراری و بارها گفته شده به عنوان پیرنگ فیلمنامه در یک فیلم، لزوما کار بدی نیست، به شرط اینکه این پیرنگ یا طرح اولیه، ساختاری به مراتب قوی تر و جدیدتر از مدل های قبلی داشته باشد و به محتوایی مطابق شرایط و مسائل روز مجهز شود. این درحالی است که «سلام بمبئی»  همان ماجرای هزاران بار گفته شده عشقِ دختر و پسر پولدار و فقیر به یکدیگر است؛ با کمترین خلاقیت و ابداعی! هیچ محتوای خاصی هم در فیلم وجود ندارد و حتی ما تصویر خاص و قابل تأملی هم از جامعه و فرهنگ امروز کشور هند را هم نمی توانیم در فیلم ببینیم. حداکثر آنچه از آن کشور در این فیلم به نمایش درآمده، چند نمای کارتپستالی و جاذبه توریستی است.فقط کافی است، یک بار قصه این فیلم را مرور کنیم. «سلام بمبئی» درباره یک پزشک متخصص قلب (با بازی محمدرضا گلزار) است که پس از سال ها، خبری جدید از گمشده خود در هند می شنود و برای یافتن این گمشده به آن کشور می رود. در ادامه، داستان به عقب بر می گردد و ما سرگرم دیدن ماجراهای دوران دانشجویی او در شهر بمبئی هند می شویم.اولین مشکل و به اصطلاح، حفره داستان این است که اصلا مشخص نیست این فرد چرا برای تحصیل به هند رفته است؟ چون ما با جوانی مواجه هستیم که وضع مالی نامطلوبی دارد و مجبور است که برای تأمین هزینه های تحصیل خود در یک رستوران کارگری کند و حتی بخشی از درآمد خود را برای مادرش به تهران بفرستد. سوال این است که اصلا چرا فردی که به چنین وضعیتی دچار است، در کشور خودمان به تحصیل رشته مورد علاقه اش نمی پردازد؟ برای همه مسلم است که تنها افرادی می توانند متخصص قلب شوند که وقت زیادی را صرف مطالعه و درس کنند، اما نکته عجیب اینکه شخصیت اصلی این فیلم، صبح ها در دانشگاه حضور می یابد و سر کلاس است و پس از آن به سر کار می رود و بقیه اوقات خود را هم به تفریح و ماجراجویی های عاشقانه مشغول می شود. اینکه او کی فرصت درس خواندن می کند تا متخصص قلب شود هم سوال دیگری است که فیلمنامه نمی تواند پاسخ دهد. لابد سازندگان فیلم تصور کرده اند که با ربط دادن قصه فیلم به قلب، می توانند معنای عشق را در فیلم خود عمق بیشتری ببخشند!حضور بنیامین هم در این فیلم هیچ کارکردی جز استفاده تبلیغاتی از شهرت وی ندارد و او یک مهره اضافه در ساختار فیلمنامه است. همچنین در فیلم مشخص نمی شود که چرا دختر ثروتمند هندی، عاشق پسر فقیر ایرانی می شود و حاضر می شود به نامزد پولدار و صاحب قدرت خودش پشت کند. ماجرای عاطفی دختر پولدار هندی و پسر فقیر ایرانی در این فیلم می توانست بستر مناسبی برای پرداختن به مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باشد. تفاوت های ناشی از بی عدالتی و فاصله طبقاتی و همچنین نزدیکی فرهنگی بین دو کشور یک مسئله قابل طرح در این فیلم بود که می توانست آن را از یک فیلم صرفا تجاری فراتر ببرد، اما حتی این حداقل ها هم در محتوای فیلم دیده نمی شود. اگر بخواهیم روی خلأ ها و حفره های داستان فیلم متمرکز شویم، می توان صدها نکته و مورد دیگر را به همین ترتیب بیان کرد. 
 
اما مقصود از طرح این همه ضعف و سستی در فیلم «سلام بمبئی» سوال درباره دلیل همکاری سینمای دو کشور هند و ایران برای ساخت این أثر مشترک است. چون هدف اصلی از تولیدات مشترک سینمایی، بهره دو کشور از نقاط قوت یکدیگر است. یعنی انتظار می رود که محصول مشترک سینمای ایران و هند، یک سر و گردن برتر از دیگر فیلم های دو کشور باشد. این درحالی است که «سلام بمبئی» هم از سطح متوسط سینمای امروز هند پایین تر است و هم از فیلم فارسی های مدرن و امروزی ایران، عقب تر. با این اوصاف، بهتر است «سلام بمبئی» را صرفا یک تجارت مشترک بین دو کشور دانست و نه یک تبادل فرهنگی برای ارتقای هنر.جذابیت و سرگرمی، یکی از جنبه های اساسی و الزامی سینما است و هیچ فیلمی، بدون کشش، نمی تواند محتوا و پیام خود را به مخاطب منتقل کند. اما جذب مخاطب در فیلم مورد بحث ما به قیمت بازگشت به سینمای مطرودی است که در ابتدا بدان اشاره شد. به جای زایش و تولد، مرده ای را از زیر خاک بیرون کشیده اند و به حرکت واداشته اند.«سلام بمبئی» فیلمی است که می توان آن را بازگشت به نقطه صفر سینمای ایران و هند دانست.
 
«سلام بمبئی» مصداق تام و بارز «ولنگاری فرهنگی» در عرصه سینماست. فقدان استراتژی و چشم انداز در تولیدات سینمایی و به ویژه تولیدات مشترک با خارج از کشور، گیشه گرایی صرف، بدون در نظر گرفتن تأثیر فرهنگی و تخلیه محصولات عامه پسند از محتوا، نتیجه ای جز این فیلم ندارد. دردناک اینکه چنین آثاری توسط سینماداران و اداره کنندگان پیدا و پنهان سینمای ما در صدر قرار می گیرند و بسیاری از فیلم های فاخر و دارای محتوای ارزشی، پای چنین آثاری قربانی می شوند.

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک