فداکاری مادری که در زلزله جان داد تا فرزندش زنده بماند
یک زن درزلزله استان کرمانشاه جانش را ازدست دادتا پسر 3 ماهه اش زنده بماند.
همشهری نوشت: روستای تپانی فاصله زیادی با سرپل ذهاب ندارد. آنجا منطقهای در دامنه یک کوه نهچندان بلند است. درختانش اغلب خشک و بیجان هستند؛ درست مثل حال روز ساکنانش.
زلزله قدرتمند شامگاه یکشنبه بیش از 90درصد خانههای آنجا را ویران کرده است. یکی از این ویرانهها زمانی خانه فرهاد صفری و خانوادهاش بود. آنها 5نفر بودند؛ فرهاد و همسرش و 3فرزندشان. فرهاد و همسرش 3ماهی میشد که با به دنیا آمدن آرین، زندگیشان رنگ و بوی دیگری گرفته بود.
فرهاد چه آرزوهایی که برای خوشبختی خانوادهاش نداشت اما همه آرزوهایش بر باد رفت. حالا 2روز پس از زلزله ویرانگر، او آرین را در آغوش گرفته و در میان ویرانهای که از خانهاش باقیمانده دنبال یادگاریهای زندگیاش میگردد. او همه هستیاش در چند ثانیه به نیستی تبدیل شده است. در جریان این زلزله او همسر و 2فرزندش را از دست داد و حالا فقط آرین 3ماهه تنها امید زندگیاش است.
آرین که 2روز است طعم شیر مادر را نچشیده انگشت شست پدرش را میمکد و بیتاب است.
پدرش درباره آنچه بر سرش آمده میگوید:شب بود و دخترم مبینا که تازه به سن تکلیف رسیده بود، از من خواست نماز خواندن یادش بدهم. من هم برایش توضیح دادم و او آنقدر اشتیاق داشت که شب سجادهاش را زیر سرش گذاشت و خوابید. گفت صبح میخواهم بلند شوم و نماز بخوانم. پسرم آرین هم در آغوش مادرش بود. چراغ وسط اتاق را خاموش کردیم اما هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که خانه شروع به لرزیدن کرد. من تلاش کردم که فرار کنم.
همسرم اما آرین را به آغوش گرفت تا او را از خانه بیرون ببرد ولی ساختمان روی سرش آوار شد. همهمان زیر آوار زلزله مانده بودیم. چند دقیقه بعد یکی از همسایهها توانست من را از زیر تلی از خاک بیرون بکشد. اما عزیزترین کسانم هنوز زیر آوار بودند. برای یک مرد خیلی سخت است که عزیزانش به او نیاز داشته باشند اما او کاری از دستش بر نیاید.
آن شب سختترین شب زندگیام بود. با کمک همسایهها خاکها را کنار زدیم و همسرم را پیدا کردم اما او دیگر جانش را از دست داده بود.این مرد ادامه میدهد: وقتی جسد همسرم را کنار زدیم آرین 3ماهه زیر او بود. در حقیقت همسرم در لحظات آخر برای نجات جان پسرمان او را در آغوش گرفته و مانع مرگش شده بود. پسرم گریه میکرد و دست و پا میزد. روی سرش خاک و سنگ ریخته و زخمی شده بود.
او را از زیر آوار بیرون کشیدم اما هنوز بخشی از وجودم میان آوار بود. او ادامه میدهد: هنوز نمیدانستم بر سر دختر و پسر دیگرم چه آمده اما وقتی همسایهها آوار را کنار زدند، فهمیدم آنها هم قربانی شدهاند. حالا من ماندهام و آرین 3ماهه. او 2روز است که شیر نخورده و برای مادرش بیتابی میکند. شما را به خدا کمکم کنید. من در این شرایط چه کنم؟