طلاق برای دماغ
آقای قاضی شوهرم اینقدر دماغش بزرگه که منو تو دو قسمت مجزا میبینه!...آقای قاااااااضی! دیگه خسته شدم. مرتیکه پررو تو چشمای من نگاه میکنه و میگه فشارها روی من برای اعلام نامزدی زیاده!
آیدین سیارسریع در قانون نوشت: چند روز پیش خانمی با مراجعه به دادگاه خانواده به دلیل بزرگی بینی همسرش،
مهریه 500 سکهای خود را به اجرا گذاشت و گفت دیگر توان زندگی با همسرش
را ندارد و تنها چیزی که در حال حاضر میخواهد طلاق است. ضمن عرض سلام و
خسته نباشید به این خواهر گرامی که طی هفتههای اخیر به تازگی بینایی خود
را به دست آورده (!) و یکهویی چشم به حقایق گشودهاند دیالوگهای زیر تقدیم
حضورتان میشود:
دیالوگ 1
قاضی: خواهرم برای چی میخواهی طلاق بگیری؟
زن: آقای قاضی شوهرم اینقدر دماغش بزرگه که منو تو دو قسمت مجزا میبینه!
قاضی: خب مگر روز اولی که ایشان به خواستگاری شما آمدند دماغشان بزرگ نبود؟ شما چرا اون موقع متوجه این موضوع نشدید؟
زن: متوجه که شدم.
قاضی: خب؟
زن: ولی اون موقع دماغ خودم هم به همون اندازه بود!
دیالوگ 2
شمسي: آقای قاضی! طلاق میخوام! شوهرم حسش رو به من از دست داده! (هق هق هق، گریه)
قاضی: پای کس دیگري هم در میان است؟
شمسي: بله آقای قاضی. ایران.
قاضی: ایران؟
شمسي: بله. هر چهار سال يكبار میگه: نسبت به نجات ایران احساس تکلیف
میکنم! آخه این چه زندگیایه؟ یکی نیست بگه آخه مرررد! یه بار شد نسبت به
نجات شمسي احساس تکلیف کنی؟
قاضی 😐
شمسي با گریه: آقای قاااااااضی! دیگه خسته شدم. مرتیکه پررو تو چشمای من
نگاه میکنه و میگه فشارها روی من برای اعلام نامزدی زیاده! معلومم نیست
با کی؟ به خدا من دیگه نمی تونم تحمل کنم، طلاق میخوام!
دیالوگ 3
زن: آقای قاضی! شوهر من مذاکرات طولانی مدت میکنه!
قاضی: با چه کسی؟
زن: با همتایان خارجی خود!
قاضي : خب چه اشکالی داره؟
زن: ظاهرن اشکالی نداره ولی من از محضر دادگاه فقط یه سوال دارم! چی شد به ما که رسید زنها تو سیاست حضور فعال پیدا کردن؟!
دیالوگ 4
– علت درخواست طلاق چیه خانم محترم؟
– من شوهرم اصلاحطلب بدلیه!
– خب مشکلش کجاست؟
– تا الان فکر میکردم واقعیه!
دیالوگ آخر
– آقای قاضی من طلاق میخوام، شوهرم روزی سه دفعه منو با کابل برق کتک میزنه و شبها هم تا صبح مثل خفاش از سقف آویزونم میکنه!
– خب حتمن دلیلی برای کارش داره.
– بله دلیلش اینه که از خفاشها بدش میاد.
– چه جالب!
– من جونم در خطره آقا! طلاق میخوام!
– دلیل محکمه پسندتری بیارید. اینها قبول نیست.
فردای آن روز (همان محکمه)
– آقای قاضی! سلام. من همونم که شوهرم منو با کابل میزد.
– به به سلام خانم کابلی. دلیل محکمه پسند پیدا کردین؟
– بله.
– خب بفرمایید.
– شوهرم روزنامهنگاره!
– جدی میگی؟ الهی بمیرم! (قاضی بغض میکند) عجب مردان ظالمی پیدا میشن
که با حقوق روزنامهنگاری میرن زن میگیرن، همین فردا احضارش میکنم بیاد
دادگاه!
– من از شما و قلب رئوفتان متشکرم!