ناگفته هایی از «شورای انقلاب» / ماجرای اولین برخورد مرحوم هاشمی با کارتابل اداری / بالاترین حقوق را «آقا ایوب آبدارچی» میگرفت
شرق در گفت گویی با محمدجواد مظفر، مسئول روابط عمومی شورای انقلاب، ناگفته ایی از این نهاد حساس در اوایل پیروزی انقلاب را منتشر کرده است
.
22 دیماه سالگرد تأسیس شورای انقلاب در سال 57 به دستور امام است. شورا در تیرماه ۱۳۵۸ در دولت موقت ادغام شد، اما پس از استعفای دولت موقت به دنبال ماجرای اشغال سفارت آمریکا، مسئولیت اداره کشور را بر عهده گرفت. شورای انقلاب در بیانیهای خطاب به ملت یادآور شد که مصمم است در فرصت محدودی، برگزاری همهپرسی درباره قانون اساسی، انتخابات مجلس شورای ملی و ریاستجمهوری و… را به انجام برساند. متعاقب این بیانیه اعلام شد که شورا ترکیب تازهای خواهد داشت و با ادغام دولت در شورا، اعضای جدید شورا انتخاب شدند. مأموریت شورای انقلاب پس از ۱۸ ماه در ۲۶ تیر ۱۳۵۹ اندکی پس از افتتاح اولین دوره مجلس شورای اسلامی پایان یافت. مظفمحمدجوادر از مقطعی به بعد یعنی بعد از استعفای دولت موقت به این نهاد میپیوندد و مسئول روابط عمومی شورای انقلاب میشود. با او که اکنون مدیرمسئول انتشارات کویر است، درباره خاطراتش از شورای انقلاب گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید. مهمترین اشاره محمدجواد مظفر در این گفتوگو تأکید بر تفکر آرمانی حاکم بر انقلابیون آن زمان در اداره کشور است.
چه شد که شما به شورای انقلاب پیوستید و مسئول روابط عمومی دبیرخانه آن شدید؟
امام در 16 آبان 58 بعد از استعفای دولت موقت حکمی صادر کردند که شورای انقلاب مسئول اداره کشور است. روز جمعه 18 آبان مرحوم حسن اجارهدار1 که همکلاس ما بود به همراه سید همایون امیرخلیلی به منزل ما آمدند و از من خواستند دبیرخانه شورای انقلاب را تأسیس کنیم. من تازه از شیراز برگشته بودم تا درسم را تمام کنم اما گفتند الان زمان این حرفها نیست و شرایط سختی در کشور وجود دارد. در هر حال من را قانع کردند و عصر جمعه به محل سابق مجلس رفتیم که محل بررسی قانون اساسی شده بود. در طبقه دوم این ساختمان اتاقهای متعددی وجود داشت که همه خاکگرفته و بههمریخته بود و شروع به جابهجایی و تمیزکردن اتاقها کردیم تا دبیرخانه شورای انقلاب را در آنجا احداث کنیم. از صبح شنبه 19 آبان 1358 دبیرخانه شورای انقلاب را راهاندازی کردیم و ناگزیر بودیم یک سازمان اداری تشکیل دهیم، سپس توافق شد سید همایون امیرخلیلی رئیس دبیرخانه و من مسئول روابط عمومی باشیم و به تدریج نیروهای دیگری را از دانشگاهها برای کار دعوت کردیم و آنجا به مرکز حکومت ایران تبدیل شد
نخستین اقدامات شورای انقلاب از زمان ورود شما چه بود؟
در اتاق سابق شریفامامی معمولا آقای باهنر مستقر بود، آقای بهشتی و موسویاردبیلی در اتاقهای دیگری بودند. کار دبیرخانه شورای انقلاب در یک اتاق بزرگ در همان طبقه دوم شروع شد و جلسات شورای انقلاب نیز همانجا تشکیل میشد. آرامآرام در شورای انقلاب شروع به انتخاب سرپرست و وزیر برای وزارتخانهها کردند و افراد مختلفی دعوت شدند. خاطرم هست مرحوم دکتر عباسپور برای وزارت نیرو، دکتر قندی برای وزارت پست و تلگراف، مرحوم کلانتری برای وزارت راه، مرحوم هاشمیرفسنجانی برای سرپرستی وزارت کشور و آقای خامنهای به عنوان نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع انتخاب شدند. ما هر روز وزرای مختلف را میدیدیم و نامههای متعددی را که به دست ما میرسید، تفکیک میکردیم و با وزرا در میان میگذاشتیم و به همین خاطر ارتباط خوبی با وزرا داشتیم.
در واگذاری سمتها به افراد، چه مواردی ملاک بود .آیا از متخصصان در این زمینه کمک گرفته میشد؟
آن روزها واگذاری سمتها کاملا تصادفی و اتفاقی بود اغراق نیست اگر بگویم که شما یک پستی را تا حدی شانسی به دست میآوردید. فرضا اگر از یک راهرو رد میشدید و با مقامات برخورد نمیکردید اما اگر از راهرو دیگری میرفتید سمتتان عوض میشد مثلا بیکار بودید وارد میشدید و ممکن بود تا وزارت پیش بروید.
در همان سال آقای باهنر بیانیهای برای تشکیل نهضت سوادآموزی نوشتند و من آن را برای دفتر امام در قم خواندم و آنها نوشتند و بعد بیانیه با یک اصلاحاتی به نام بیانیه امام در دستور تشکیل نهضت سوادآموزی منتشر شد. شب بعد از انتشار آن نیز آقای باهنر جلسهای با عدهای برای تشکیل نهضت گذاشته بودند، یکی از دوستان من که نویسنده کتاب کودک بود برای دیداری به دفتر ما آمده بود، یکدفعه در راهرو آقای باهنر او را دید و گفت تو اینجا چه کار میکنی؟ و به زور او را به جلسه برد و بعد از مدتی آن فرد معاون نهضت سوادآموزی شد. یا زمانی هم در آبادان درگیریهای سیاسی زیاد شده بود. به من زنگ زدند که ما به شدت نیازمند مدیر برای رادیو تلویزیون آبادان هستیم. من هم سریع به آقای باهنر گفتم که مدیر نیاز داریم که یکباره گفتند خودت میروی؟ من جا خوردم اصلا چنین چیزی در خودم نمیدیدم اما به همین سادگی بود. فقط کافی بود من قبول کنم همان روز حکم مسئولیت من صادر میشد. اصلا کاری نداشتند تحصیلات و تخصص شما چیست مهم این بود که فقط جزء طیف نیروهای هوادار امام و مورد تأیید باشید.
آشفتگیها و درگیریهای اول انقلاب تا چه حد در شورای انقلاب احساس میشد؟ آیا بروز و ظهور این تحولات به صورت واقعی مدنظر اعضا بود؟
یک زمانی هم غائله حزب خلق مسلمان که هواداران آیتالله شریعتمداری بودند پیش آمده بود و یکدفعه ما شنیدیم تبریز شلوغ شده است؛ در دفتر شورای انقلاب یک تلفن به نام تلفن ویژه وجود داشت که وقتی گوشی را برمیداشتید با دو شماره با هر وزیر و مسئولی میشد صحبت کرد، من از آن تلفن به استانداری آذربایجان زنگ زدم. یک آقایی گوشی را برداشت گفتم آقای استاندار. گفت آقای استاندار فرار کرد ما استانداری را اشغال کردیم! فضای کشور همینقدر آشفته بود! مثلا آن زمان که مرحوم چمران که وزیر دفاع بود خاطرم هست یک هواپیمای مسافربری در مسیر مشهد سقوط کرد و مدتها جعبه سیاه هواپیما کنار اتاق من در راهرو شورای انقلاب بود تا وزارت دفاع بیاید و آن را تحویل بگیرد!
خاطرم هست شبها یک نفر از ما اعضای دبیرخانه و یک نفر از اعضای شورای انقلاب کشیک میایستادیم تا اگر اتفاقی افتاد تصمیمگیری کنیم. یک شب در آذر 58، نوبت مشترک من و مهندس بازرگان بود و جلوی اتاق شریفامامی قدم میزدیم. مهندس بازرگان را هم از قبل انقلاب میشناختم. آن موقع خواستم مقداری شیطنت کنم، گفتم آقای مهندس شما معتقد بودیم شاه برود ولیعهد بیاید، یکباره گفت: «من الان هم معتقدم، نهاد دولت در ایران غربی است و روحانیت ما سنتی است و این دو هیچگونه سازگاری با هم ندارند».
بهواقع مسئولان آن دوره تا چه حد شایسته سمتهایی بودند که در آن قرار گرفتند؟ آیا تخصص لازم برای اداره امور در میان آن نیروها وجود داشت؟
آقای بهشتی از نظر مدیریت یک سر و گردن از باقی روحانیون بالاتر بود و بقیه مسائل اداری و تشکیلاتی و اداره امور را یاد نگرفته بودند. خاطرم هست آقای بهشتی خیلی روی مسائل اداری و نظم تأکید داشت. یک بار هم ظهر در همان دفتر بعد از ناهار یکی از کارمندان سر خود را روی میز گذاشته و خوابش برده بود، آقای بهشتی این صحنه را دیده بود و من را صدا کرد و گفت اگر کسی خسته است 10 دقیقه استراحت کند، بعد سر کار خود برگردد.
حتی آقای هاشمیرفسنجانی که سرپرست وزارت کشور شده بود، در روزهای اول کارتابل را
را روبهروی میز او گذاشته بودند. اولا اینها کارتابل را نمیشناختند. در نامههای از پیش نوشتهشده، نام آقای هاشمی پایین نامه بهعنوان وزیر بود تا ایشان امضا کند؛ اما آقای هاشمی میگوید من کی این نامهها را نوشتهام؟ یعنی آقای هاشمی بلد نبود که در یک وزارتخانه نامهها نوشته و تنظیم میشود، وقتی قرار است برای جای دیگری برود، باید وزیر امضا کند نه اینکه هر نامهای که میرود شما باید نویسنده آن باشی. واقعا این مسائل را نمیدانستند؛ اما آقای بهشتی یک سر و گردن از تمام اینها بالاتر بود.
چه رفتار مشخصی از شهید بهشتی در شورای انقلاب و تفاوت او با دیگران را به یاد میآورید.
آقای بهشتی یک بار گفتند جلسه شورای انقلاب که تمام شد به جلسه بیایید و خود را معرفی کنید تا اعضا برای ارتباط شما را بشناسند. نوار صوتی آن جلسه نیز در سایت شهید بهشتی موجود است. جلسه که آغاز شد من بهعنوان بزرگتر بچهها با مواضع تند انقلابی شروع به انتقاد کردیم که شورای انقلاب هیچ جایگاهی در میان جوانان و نیروهای انقلاب ندارد و شما راه را غلط میروید و از این حرفها؛ صحبت من و دوستان که تمام شد، تنها کسی که موضعگیری کرد، آقای هاشمیرفسنجانی بود که گفت آقای بهشتی قرار ما این نبود، حرفهای این آقایان جواب دارد و الان زمان پاسخ آن نیست. آقای بهشتی خیلی آدم رواداری بود و گفت دوستان ما بچههای انقلابی و پایبندی هستند و میتوانیم جلسه دیگری بگذاریم و پیرامون همین مباحث صحبت شود، البته جلسه دوم برگزار نشد.
آن دوره موج ترورها و تحولات رادیکال کشور را فراگرفته بود. بروز این اتفاقات تا چه حد شورای انقلاب را تحت تأثیر خود قرار داد؟
صبح 27 آذر 58 یکی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که بعدا در حادثه هفتم تیر شهید شد3 به من تلفن زد که همین الان آقای مفتح ترور شد. من سریع به سمت اتاق آقای باهنر دویدم و با آقای معادیخواه که در آنجا ایستاده بود، گفتم همین الان خبر آمد که آقای مفتح ترور شد؛ آقای باهنر پس از شنیدن خبر گفت عجب! و دوباره به بحثشان ادامه دادند. روحیه خونسردی آخوندها برای من جالب بود. بعد از آن بهسرعت خود را به بیمارستان رساندم و هادی غفاری جلوی بیمارستان در حال شعاردادن بود. فرزندان آقای مفتح نیز آنجا بودند و گفتند فردا را تعطیل کنید؛ البته شورای انقلاب این کار را نکرد.
کدام افراد و گروهها برای ارائه طرح یا دیدار با مسئولان به شورای انقلاب رفتوآمد داشتند؟
برای دیدار با مرحوم بهشتی افراد متعددی میآمدند، ازجمله مسعود رجوی و موسی خیابانی چند بار آمدند و با دکتر بهشتی بحث داشتند، آقای بهشتی نیز خیلی خوب با آنها برخورد میکرد و میگفت مسعود جان و خیلی انسانی با آنها رفتار میکرد. آقای بهشتی معتقد بود اینها نیروهای انقلابیاند و سازمانی هستند که در بهنتیجهرساندن پیروزی انقلاب نقش دارند و خواهان ارتباط صمیمانه با آنها بود. البته من در اتاق جلسات حضور نداشتم و ضبط هم نمیشد. یک بار هم آقای عبدالله شهبازی که از نوجوانی با ایشان آشنا بودم، بهعنوان مسئول سازمان جوانان حزب توده ایران به شورای انقلاب آمده بود. عبدالله شهبازی پیش از انقلاب یار عزیز ما بود و یک گروه زیرزمینی داشتیم؛ اما در سال 50 در زندان مارکسیست شد و ما با او قطع رابطه کردیم و خبری از ایشان نداشتیم. یک شب هم آقای دعایی برای دیدار با آقای بهشتی به ایران آمده بود. قبل از انقلاب برنامه نهضت روحانیون را با صدای زیبای آقای دعایی از رادیو عراق گوش میدادیم، بعد برای اولین بار آقای دعایی را در شورای انقلاب دیدم و خیلی خوشحال شدم. آن موقع روزنامه جمهوری اسلامی مدام تیتر میزد قیام مردم عراق در کربلا، مردم عراق فلان و بهمان و… . از آقای دعایی پرسیدم این اخبار روزنامه جمهوری اسلامی از عراق درست است؟ ایشان با عصبانیت گفت والله دروغ است! این خبرها در عراق نیست و این کارها خیلی بد است که چنین اخباری را مینویسند. این اتفاق همان شبی است که بعدها روایتی از آن نقل شد که آقای دعایی هم آن را تکذیب میکند که صدام به او گفته بود به ایران برو و بگو عراق را تحریک نکنند و…
انتخابات ریاستجمهوری فصل مهمی از عملکرد شورای انقلاب است. شورای انقلاب چه عملکرد مشخصی در این زمینه داشت؟
شورای انقلاب بالاخره پنج بهمن را به عنوان روز انتخابات ریاستجمهوری اعلام کرد.آرامآرام از دیماه سروصدای کاندیداها بلند شد. بنیصدر آن زمان وزیر دارایی و سرپرست وزارت خارجه بود و وام چهار درصدی مسکن که خیلی از افراد با آن خانهدار شدند ایده بنیصدر بود. بنیصدر نیز به تنهایی تاختوتاز میکرد و زیرکانه در قم به خدمت امام رسید و هنگام خروج از آنجا گفت من کاندیدای ریاستجمهوری هستم و این تصور را ایجاد کرد که مورد تأیید امام است و باقی کاندیداها نیز به صحنه آمدند. ما در دبیرخانه جلساتی چالشی با کاندیداها برگزار کردیم و اولین جلسه را با جلالالدین فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی گذاشتیم. بعد هم با آقای بنیصدر جلسه گذاشتیم که حرفهای تندی علیه حزب جمهوری اسلامی زد. آقای امیرخلیلی نوار جلسه را به آقای بهشتی داده بود و ایشان گفته بودند هرکدام از بچهها که در جلسه بودند حرفهای من را نیز بشنوند و در نتیجه یک جلسه دو ساعته با آقای بهشتی برگزار شد و بعد از مدتی ناگهان ماجرای افغانبودن جلالالدین فارسی مطرح شد و حزب جمهوری اسلامی در این قضیه مستأصل شد و سراغ دکتر حبیبی رفتند که با ایشان و مهندس عزتالله سحابی نیز جلسه داشتیم و به این طریق پنج گفتوگو برگزار کردیم. جزئیات جلسات نیز در کتاب اولین رئیسجمهور منتشر شده و همه این مباحث در آنجا گفته شده است. نه به این دلیل که این کتاب متعلق به من است اما هر ایرانی باید این کتاب را بخواند که بفهمد چه تفکری بر مسئولان در سالهای اول انقلاب حاکم بود
ماجرای تعیین حقوق کارکنان شورای انقلاب توسط شما چه بود؟
یکی از موارد جالبی که در شورای انقلاب پیش آمد، ماجرای حقوق ما بود. جالب است تا دو ماه بچهها خجالت میکشیدند برای حقوق صحبت کنند و انگار زشت بود ما اسم پول بیاوریم، حالا شما ببینید ما از کجا به کجا رسیدهایم! من چون بزرگتر بودم طرحی را مطرح کردم. آن زمان عمده تحولات تحت تأثیر تفکر چپ بود، این طرح نیز مبنای مارکسیستی داشت اما با آب و رنگ اسلامی؛ من گفتم خداوند نمیخواهد بین بندگان در امرار معاش اختلاف ایجاد شود که یک نفر کالای درجه دو مصرف کند، یک نفر کالای درجه یک و هرکسی هر استعدادی دارد باید استعداد خود را به جامعه ارائه دهد و اگر فردی استعداد خود را به جامعه ارائه نکند حرام است. بنابراین حقوق بر مبنای نیاز است که همان تئوری مارکسیستی بود. هرکس به اندازه تواناییاش و به هرکس به اندازه نیازش! بنابراین گفتیم مبنای اجاره خانه دو هزار تومان، همسر 500 تومان، هر فرزند 500 تومان و در نهایت به یک نرخ رسیدیم. حقوق من سه هزار تومان شد؛ چون من همسر و یک فرزند داشتم آقای امیرخلیلی که رئیس بود حقوقش دو هزار تومان شد، چون در خانه پدریاش بود و مجرد بود و بالاترین حقوق به آقا ایوب، آبدارچی شورای انقلاب تعلق گرفت که هفت هزار تومان بود. آن موقع آقای حبیبی وزیر علوم و سخنگوی شورای انقلاب بود. شبها که از جلسه بیرون میآمد من خبرنگاران را سامان میدادم و کنار آقای حبیبی مینشستم و ایشان پاسخ میداد. در آنجا آقای حبیبی آرام به من گفت مظفر ماجرای حقوق در دبیرخانه چیست؟ گفتم شما از کجا خبر دارید؟ گفت آقای بهشتی امروز در جلسه رؤسای دانشگاههای سراسر کشور ماجرای حقوق شما را نقل کرد و گفت این است تحول انقلابی! جوانان عضو دبیرخانه شورای انقلاب یک چنین فرمولی برای خود ایجاد کردهاند. حالا تصور کنید من یک جوان نپخته با تفکرات انقلابی آن طرف آقای بهشتی با سن و سال و علم و معرفت این طرف آقای دکتر حبیبی تحصیلکرده فرانسه و شاگرد گورویچ و… میخواهم بگویم آرمانگرایی آن زمان ربطی به سن و سال و تحصیلات نداشت شما ببینید در چه عالمی سیر میکردیم.
انحلال روابط عمومی شورای انقلاب چگونه رقم خورد؟
بعد از انتخابات ریاستجمهوری، شورای انقلاب منحل نمیشد، چون مجلس نداشتیم. من تصمیم گرفتم از شیراز کاندیدا شوم و دوستان شورای انقلاب و مجاهدین انقلاب اسلامی و انجمن زنان مسلمان و انجمن معلمان نیز از من برای کاندیداتوری مجلس از شیراز حمایت کردند. سعید شاهسوندی از طریق مجاهدین خلق، عطاءالله مهاجرانی و صباح زنگنه و مصطفی معین نیز از دانشگاه کاندیدا شده بودند. متأسفانه چون من مدتی شیراز نبودم و یک جریان قوی در دانشگاه از صباح زنگنه و مهاجرانی حمایت میکرد، شانسم کم بود. ما شیرازیها یک ضربالمثلی داریم که ما غریبنواز و خودیگدازیم، اینکه میگویند شیرازیها میهماننواز هستند این است که با غریبه بهمراتب بهتر از خودشان هستند. در مجلس اول هم ببینید سه نماینده شیراز چه کسانی بودند، آقای معین از نجفآباد، آقای مهاجرانی از اراک و آقای زنگنه متولد عراق! یعنی محمدجواد مظفر را که در سال 49 برای دفاع از مرجعیت امام زندان رفته و در کنار خانواده دستغیب فعالیت سیاسی داشته است، کنار میزنند. آن زمان آقای سیدعلیمحمد دستغیب به من گفت تو به نفع مهاجرانی کنار برو، ما در حمایت از تو متنی را در تلویزیون میخوانیم، من هم گفتم چنین کاری نمیکنم. تعداد رأی اندکی نیز آوردم اما طبیعی بود که وقتی از سوی آنها حمایت نشدم، رأی نیز نیاوردم. سعید شاهسوندی نیز نتوانست رأی بیاورد و به این طریق من به تهران برگشتم.
پس از روابط عمومی شورای انقلاب در چه حوزهای فعالیت خود را ادامه دادید؟
مدتها بود در روزنامه اطلاعات که دست بنیاد مستضعفان بود، درگیریهای شدید بین جریان چپ و اسلامی وجود داشت. آقای دعایی هم در این زمان که بر اثر اختلافات ایران و عراق به ایران برگشته بود به پیشنهاد دکتر بهشتی قرار شد به مؤسسه اطلاعات برود. ایشان گفته بود من تیم ندارم و آقای بهشتی به ما گفت همراه آقای دعایی به روزنامه اطلاعات بروید که در شب 22اردیبهشت 59 که حکم امام در رادیو تلویزیون خوانده شد به آقای دعایی گفتیم کجا جلسه بگذاریم؟ ایشان هم جایی نداشت و کمی فکر کرد و گفت شب به خانه آقای خامنهای در خیابان ایران کنار مدرسه علوی بیایید. شب به آنجا رفتیم آقای خامنهای حضور نداشت و تعدادی پاسدار کنار خانه بودند، ما نیز مشغول بحث شدیم که فردا با وجود تنش موجود در روزنامه چگونه وارد شویم و نهایتا تصمیم گرفتیم که ما اول به داخل برویم و یک ساعت بعد آقای دعایی به روزنامه بیاید. ساعت 10 شب نیز آقای خامنهای آمدند و با اشاره به ما به آقای دعایی گفتند درست انتخاب کردید و سپس شام تخم مرغ نیمرو خوردیم.
ادامه صحبت شما با آیتالله خامنهای در چه مواردی بود؟
آن روزها بحثهای شدیدی بر سر انتخاب نخستوزیر وجود داشت. آقای خامنهای گفت آقای بنیصدر میگوید اگر حرف دلم را میخواهید بزنم بگذارید علیرضا نوبری نخستوزیر شود که بعد نیز رئیس بانک مرکزی شد؛ اگر نمیگذارید عزتالله سحابی نخستوزیر شود اما متأسفانه بر سر احساس شکستی که حزب جمهوری در انتخابات ریاستجمهوری میکرد و اختلافات جدیای که با بنیصدر داشتند، این اختلافات به سطح اجتماع آمد.
1- حسن اجارهدار در هفتم تیر 1360 شهید شد و در منطقه نظامآباد خیابانی به نام ایشان است.
2-شهید علی درخشان، مسئول مالی حزب جمهوری اسلامی