بخشی از ناگفتههای خسرو شکیبایی
به همراه ایشان به «سازمان رهبری جوانان» که در آنجا هم برنامههای ورزشی و هم برنامههای تئاتر و دیگر برنامهها برگزار میشد رفتیم در نهایت وارد سالنی شدیم که این دوست عزیز در آنجا تمرین تئاتر داشت.
عصرخبر: خسرو شکیبایی میگفت: «تلاشها و کوششهای من برای رسیدن به این جایگاه هنری و درک حرفه بازیگری از همان دوران کودکی آغاز شد. با دیدن اولین تئاتر که مربوط میشد به نمایشهای تئاتر «نصر» و همچنین تئاتر مرحوم تفکری در تماشاخانه ایشان واقع در کوچه فردوسی به این حرفه علاقمند شدم، در آن زمان 9 سال بیشتر نداشتم.»
به گزارش ایسنا، این بازیگر سینمای ایران که 28 تیر ماه، پنجمین سالروز درگذشتش است دربارهی روند ورود و علاقهاش به بازیگری در نوشتاری شرح داده است که: « بعد از دیدن تئاتر، تمام پویایی من در راستای کسب رضایت پدر برای رفتن به سینما بود که سرانجام به موفقیت منجر شد و همراه پدرم به سینمایی واقع در باشگاه افسران که در خیابان سوم اسفند سابق و سرگرد سخایی فعلی بود رفتیم.
وقتی که وارد سالن تاریکی شدیم، روبه رویم دیواری را دیدم که اتومبیل سیاه رنگی با سرعت زیادی به سمت ما میآمد که باعث شد از ترس وحشت زده فریاد بکشم که پدر پناهم داد و از آنجا بود که با سینما آشنا شدم.
در دوران کودکیام تلویزیون در خانهمان نبود از این رو گاهی ساعتها پشت شیشه مغازههایی که تلویزیون میفروختند میایستادم و تماشا میکردم چرا که تصویر برایم حکم آتش شومینه را داشت و مرا به خود جذب میکرد، همین امر باعث شد که به دلیل نداشتن تلویزیون در خانه، تمام تئاترهای مرحوم محمدعلی جعفری را از نزدیک ببینم و یکی از آرزوهای من این شده بود که روزی بتوانم نمایشی را به صورت زنده اجرا کنم. زمانی که در اداره تئاتر مشغول کار بودم با بازیگری آشنا شدم که همان شب برای اجرای نمایش تمرین داشت با التماس خواستم که مرا با خود به سرصحنه تمرین ببرد و بقدری ایشان را محکم گرفته بودم که بالاخره گفت:«حتما، به خدا می برمتون».
به همراه ایشان به «سازمان رهبری جوانان» که در آنجا هم برنامههای ورزشی و هم برنامههای تئاتر و دیگر برنامهها برگزار میشد رفتیم در نهایت وارد سالنی شدیم که این دوست عزیز در آنجا تمرین تئاتر داشت.
در سالن چند ردیف صندلی کنار هم چیده شده بود، بر روی یکی از آنها نشستم و جذب تماشای صحنه شدم، دو نفر بر روی صحنه در حال تمرین بودند و بعد از گذشت چند دقیقه نفر سومی هم به آنها ملحق شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
از آنجا بود که احساس کردم اگر بتوانم شش و یا هفت ماه به طور کامل دوره استاژ را ببینم شاید بتوانم چنین رولی را بازی کنم در چنین فکرهایی غرق بودم که آقایی از پشت سر به من نزدیک شد و گفت:آقا شما آمدید اینجا که تئاتر کار کنید؟»
در ابتدا احساسم بر این بود که دوستی که مرا با خود به آنجا برده، رضایتی نداشته و فردی را فرستاده تا عذرم را از آنجا بخواهد.
خسرو شکیباییدر ادامه گفت:«شما علاقمند به تئاتر هستید؟»
به عقب برگشتم و در جوابشان گفتم:«بله»
ایشان هم گفت:«دنبال من بیائید»
باعجله گفتم:«آقا روی من حساب نکنید من دورهای ندیدم، نمیدانم باید چه کار کنم،دفعهی اولمه!»
در حالی که از من دور میشد گفت:«باشه! خواهش میکنم دنبال من بیائید»
به همراه ایشان به «کمیتهی تئاتر» رفتم که چند صندلی تاشو و یک کتابخانهی خالی در آنجا بود در واقع این اتاق،اتاق تئاتریها محسوب میشد.
پشت میز خود قرار گرفت و یک متن سه خطی را از روی نمایشنامهی قطوری نوشت و گفت:«این متن را در منزل تمرین کنید و فردا برای تست بازیگری بیایید»
نام نمایشنامه «پنجه عدالت» بود درست اگر یادم بیاید مفهوم این متن سه خطی این بود:«ببین اگر من و تو این کار را انجام دهیم، پنجهی عدالت ما را گرفتار میکند.»
متن را گرفتم و عقب عقب رفتم، وقتی از پلهها پایین آمدم احساس کردم که میتوانم تست دهم چرا که متن را در حین راه رفتن حفظ کرده بودم برگشتم و گفتم:«من حاضرم که تست بدهم»
ایشان که هنوز در همان اتاق کمیتهی تئاتریها نشسته بودند در جوابم گفتند: «شما بروید و روی متن کار کنید، فردا از شما تست میگیرم»
خیلی اصرار کردم و گفتم:«حاضرم»، بالاخره قبول کرد و نوشته را روی میزشان گذاشتم و سه خط دیالوگ را طوری گفتم که با تعجب گفت:«شما که حرفهای هستید؟!، قبلا کجا کار میکردید»
در پاسخ گفتم:«قبلا تحصیل میکردم بعد از مدتی هم تحصیل میکردم و هم کار.»
پرسید:«کجا کار میکردی؟»
گفتم:«پیراهندوزی-کفاشی-کانال سازی کار میکردم»
از حرف من خیلی متعجب شد و اظهار داشت که منظورش این است که «قبلا کجا تئاتر کار میکردم! من هم گفتم«قبلا تئاتر کار نکردم واولین بارم است که متنی را اجرا کردم.»
سوال کردند که:«حتی در مدرسه هم تئاتر کار نکردی؟!»
گفتم:«خیر»
از کشوی میز خود نمایشنامهی دیگری را درآوردند و به من دادند و گفتند:«تمام متن را تمرین کنید.»
در راه خانه که پیاده میرفتم هرجا که نوری میدیدم میایستادم ، تا به منزل رسیدم تقریبا نصفی از نمایشنامه را از بر بودم، بعد دانستم که برای نقش اول نمایشنامه انتخابم کردهاند،دو ماه بعد این نمایشنامه با موفقیت بر روی صحنه اجرا شد.
در دوران سربازی از تئاتر فاصله نگرفتم و در همان زمان هم، تئاتر کار کردم، بعد از پایان خدمتم به سراغ هنر دوبله رفتم چرا که دوست داشتم با کسانی که فیلمها را دوبله میکنند از نزدیک آشنا شوم، آقای جنگیز جلیلوند – آقای اسماعیلی-آقای طهماسب و دیگران بسیار پیش میآمد که به میدان ارگ سابق جنب اداره تئاتر ساعتها منتظر میایستادم تا شاید آقایان: اکبر مشکین –هوشنگ سارنگ و حیدر صارمی و دیگر هنرمندان رادیو را از نزدیک ببینم و جلوی پای این عزیزان بلند شوم و سلام کنم.
استادان دوبله بعد از اعتصاب در سال 1355 به بعد از ورود افراد جدید رضایتی نداشتند. چرا که دوبلهی سینمای ایران به نوعی از کیفیت دست یافته بود که شاید بتوان گفت در دنیا به برتری رسیده بود و میترسیدند به این کیفیت به شکلی صدمه برسد، در حقیقت از نظر آنها کسانی که از هر جهت شناخته شده بودند باید کار دوبله را انجام میدادند از طرفی برای من دوبلهی فیلمها جذابیت چندانی داشت. به هر طریق هنرمندان هنر دوبله به طور مستقیم وغیر مستقیم به من آموختند که ساعتها در استودیو منتظر بمانم تا بتوانم فقط یک خط را دوبله کنم که بعدها به عنوان «مردی گو» دوبله مطرح شدم.
قبل از رفتم به استودیو شهاب با آقایی به نام «هوشنگ کاظمی» کار میکردم، ایشان یک سری حوزه را برای تربیت تعدادی از شاگردان ایجاد کرده بود که به آن «سینک» میگویند و فراتر از آن به شکل حرفهای تر آموزشهایشان را انتقال میدادند،آقای کاظمی در اکثر کارهایشان نقشهای کلیدی نمایشنامه را برای کار دوبله به عهده من میسپردند.
بعد از انقلاب هم اولین کار سینمایی خود را با کارگردان مطرح قبل از دوره انقلاب «آقای مسعود کیمیایی» در فیلم «خط قرمز» آغاز کردم و بعد هم در سایر فیلمهای سینمایی چون هامون –کیمیا-حکم و اتوبوس شب و … توانستم فعالیت بازیگری را تجربه کنم. در بعضی از کارهایم بعد از مدتی متوجه میشدم که در هنگام صداگذاری از صدای دوبلورها استفاده کردهاند البته افتخاری برایم بود که بزرگان هنرمند دوبلور به جای من صحبت کردند اما همیشه دلم میخواست در اکثر کارهایی که ایفای نقش میکنم از صدای خودم استفاده شود.چون که احساس میکنم 50 درصد نقش به بازی بازیگر و حرکات بازیگری او بستگی دارد و 50 درصد قضیه هم که تاثیر بسزایی در نقش دارد صدا و احساس در بیان بازیگر است.
در تمام نقشهایم سعی کردم که با حس و با تکنیک بازیگری که به صورت اکتسابی آموختم و با باوری که از تجربه و تحلیل کارکتر مورد نظر در خودم ایجاد میکنم ایفای نقش را بعهده بگیرم. در حقیقت نقشها ورود مهمان به ذهن هنرمند است که با باور و ایمان به درک از آن نقش، از مهمان پذیرایی میشود و این نقشها میهمانانی هستند که بعد از مدتی ذهن را ترک میگویند و هنرمند فقط مدتی با آنها زندگی میکند و بعد پذیرای مهمان جدیدی میشود.»
خسرو شکیبایی – بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون – 7 فروردین 1323 متولد شد.
این بازیگر در حدود 40 فیلم سینمایی حضور داشته است که از میان آنها میتوان به «خط قرمز»، «دادشاه»، «صاعقه»، «دزد و نویسنده»، «رابطه»، «ترن»، «شکار»، «عبور از غبار»، «ابلیس»، «جستوجو در جزیره»، «بانو»، «پرواز را به خاطر بسپار»، «سارا»، «یک بار برای همیشه»، «بلوف»، «پری»، «درد مشترک»، «لژیون»، «عاشقانه»، «خواهران غریب»، «سایه به سایه»، «سرزمین خورشید»، «روانی»، «زندگی»، «میکس»، «کاغذ بیخط»، «دختری به نام تندر»، «مزاحم»، «صبحانهای برای دو نفر» ، «نسکافه داغ داغ» ،«دلشکسته» و «حیران» اشاره کرد.
شکیبایی 28 تیرماه 1387 صحنهی هنر و زندگی را ترک گفت واز دنیا رفت.