چرا انسان به خدا و دین نیاز دارد/ بررسی حس کمال طلبی انسان
سرچشمه احساس مسئوليت در انسان فقط ايمان است، ايمان به خدا كه در اعماق دل و قلب شخص ديندار جا دارد و وجدان او را تحت تاثير معنوي خود قرار مي دهد و از كجروي ها و انحرافات باز مي دارد.
نخستين سوالي كه در بحث عقايد ديني پيش مي آيد اين است كساني كه از راههاي صحيح استدلالي ديني براي خود اختيار كرده اند، بايد افكار و رفتار خود را بر اساس موازين و قوانين آن دين قرار داده و عمل به دستورات آن را از جان و دل قبول كنند و هيچ يك از اعمال آنها از حدود و شئون آن دين تجاوز ننمايد، اما كساني كه هنوز ديني براي خود اختيار نكرده باشند و پايبند به قانون و دستوري نشده اند چه لزومي دارد كه درباره دين تحقيق كنند؟ مگر زندگي انسان با دين و خداشناسي بستگي دارد؟
اين اولين سوالي است كه در بحث عقايد و مذاهب پيش مي آيد و در حقيقت نخستين بحث دانشمندان عقايد كه در ادبیات علمای اسلام به صورت “وجوب معرفة الله” يا لزوم شناسايي خدا ذكر شده است.
فردي كه بتوان نام انسان را بر او گذارد، در هر موقعيتي كه قرار گرفته باشد و تحت هر شرايطي از شرايط فردي و اجتماعي واقع گردد و بالاخره هر بشري كه روي كره زمين زندگي مي كند، به حكم فطرت و به مقتضاي عقل به سوي كمال گام بر مي دارد. دانشجويي كه در دانشگاه سرگرم تحصيل است، كارگري كه در كارگاه مشغول كار و صنعت است، دانشمندي كه مشغول مطالعه و بررسي و آزمايش است همه و همه كمال خود را خواه هستند.
اگر بخواهيم عشق به كمال را در انسان به صورت يك قانون در آوريم بايد اعتراف كنيم كه قانوني است عمومي و همگاني تا آنجا كه شايد هيچ قانوني كليت و عموميت آن را دارا نباشد. عموميت اين قانون تا آن اندازه است كه به سراغ همه افراد بشر رفته و تمام افراد بدون استثنا مشمول آن قرار گرفته اند و همه مايلند كه به سوي كمال بروند و تمام كارها و كوششها به منظور كمال است و مشوق آنها در اين راه يكي پشتيباني فطرت و ديگري فرمان عقل است. البته ممكن است انسان در اثر نداشتن تعليم و تربيت صحيح در تشخيص مصداق كمال گرفتار اشتباه شود و عوض اينكه راه تكامل را بپيمايد،راه انحطاط و نقصان خود را طي كند.
كمال فردي و اجتماعي
اكنون كه مشخص شد عشق و علاقه انسان به كمال جزو فطريات اوليه، مطابق قضاوت عقل و وجدان او است، بايد دانست كه كمال در دو جنبه فردي و اجتماعي بشر تصور مي شود، زيرا شخصيت انسان داراي دو جنبه است؛ فردي و اجتماعي. شخصيت او از جهت فردي اين است كه او را قطع نظر از محيط و اجتماع و بدون توجه به موقعيت و خصوصيات اجتماعي ملاحظه كنيم و منظور از شخصيت اجتماعي اين است كه انسان را به ضميمه اجتماع و روابطي كه با ساير انسانها و محيط خارج از خود دارد در نظر بگيريم، بنابر اين كمالي را هم كه انسان در جستجوي آن است در دوجهت فردي و اجتماعي متصوراست. انسان از لحاظ فردي داراي سه جهت فكر، اخلاق و عمل است.
كمال فكري
بديهي است محتويات فكر انسان هر چه عالي تر باشد آن فكر كامل تر و عالي تر است، زيرا فكر و عقل انسان با محتويات آن رابطه نزديك دارد، بنابراين هر چه معلومات و معقولات انسان توسعه بيشتري داشته باشد به همان اندازه فكر انسان وسيعتر خواهد بود و به عبارت ساده تر، ترقي و تعالي محتويات فكرهمان ترقي فكر است بلكه مي توان گفت ميان فكر و محتويات آن تعدي در كار نيست.
از اينجا نتيجه مي گيريم فكر كامل فكري است كه متوجه عالي ترين موجودات باشد و پست ترين افكار آن فكري است كه در اطراف پست ترين موجودات دور مي زند. براي درك اين حقيقت بايد معتقدات يك فرد ديندار و بي دين را با هم مقايسه كنيم.
يك فرد مادي مي گويد عالم منحصر است به آنچه ما مي بينيم و يا علوم طبيعي براي ما ثابت كرده است، طبيعت محدود و قوانين جبري آن سازنده اين جهانند و هيچ گونه نقشه و فكري در ساختمان آن به كار نرفته است. نيروي خلاقه عالم حتي به اندازه يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد، بشر هم جزيي از طبيعت است و پس از مرگ اجزا او از هم متلاشي و تجزيه شده و دگر بار جز همين مواد طبيعي مي گردد و هيچگونه بقايي براي او نيست، در ميان انسان و ساير حيوانات چندان فاصله اي وجود ندارد.
اما يك فرد ديندار معتقد است كه عالم از آنچه ما درك مي كنيم خيلي بزرگتر و عالم ماوراء اين طبيعت به مراتب از جهان طبيعت و سيع تر مي باشد، نيروي سازنده اين عالم بي نهايت علم و قدرت دارد، هميشه بوده و همواره خواهد بود، جريان عالم بر طبق يك نقشه بسيار عميق و دقيق است و عدم اطلاع ما از اسرار آن به طور كامل، مولود ناداني ما است، نه دليل بر نبودن آن. اسرار انسان فاصله بسيار زيادي از حيوانات دارد، مرگ به معناي نابودي و فنا نيست بلكه يكي از مراحل كمال بشر است. زيرا انسان پس از مرگ وارد عالم و سيع تر و پهناورتري مي گردد.
بحث ما در اين نيست كه كدام يك از اين دو نفر صحيح فكر مي كنند و كداميك غلط، بلكه فقط منظور اين است كه ببينيم فكر كدام يك از اين دو نفر كاملتر و روح كدام يك قويتر است. جواب اين سوال ناگفته روشن است. دين است كه فكر انسان را در افقي بلندتر از افكار مادي قرار مي دهد و باز همين دين است كه روح قوي و همت عالي به او مي بخشد.
كمال اخلاقي
انسان داراي دو دسته از صفات و اخلاقيات است. يك دسته كه مي توان آنها را “غرايز حياتي”نام نهاد براي ادامه حيات ضرورت دارد و درتمام افراد ديده مي شود. افراط و تفريط در اين قسمت سبب بدبختي انسان مي گردد.مثلا علاقه به خود، علاقه به فرزند، حس انتقام، حس ترس، غريزه شهوت و غضب نمونه هايي از همان صفات حياتي است كه براي حيات انسان لازم است، اما به شرط اينكه در حد اعتدال باشد.
و اگر انسان به خودش علاقه نداشته باشد از خطرات بيم نخواهد داشت و بي پروا خود را در معرض انواع خطرها قرار مي دهد و جان خود را دستخوش فنا و نابودي مي كند و از طرفي اگر علاقه او به خود در جهت افراط و اقع شود و همه چيز را براي خود نخواهد مسلم است كه اين هم مايه بدبختي و هلاكت او است، افراد متهور و نترس غالبا عمر خود را به پايان نمي رسانند و افراد ترسو هم از عمر خود بهره مند نمي شوند و از فعاليت هاي مثبت اجتماعي محرومند. اشخاص غضبناك انسانهاي غير قابل اعتماد و معمولا بي ارزش از آب درمي آيند و در مقابل افراد خونسرد هم ناقصند زيرا در صحنه مبارزات اجتماعي قادر به دفاع از حقوق مسلم خود نيستند.ب
نابر اين هر يك از اين غرائز حدي است كه اگر از آن حد و اندازه تجاوز كنند موجب زيان انسان مي گردد و فقط در صورت اعتدال صفات مزبور بشر مي تواند ازآنها بهره مند شود و از اين نظر”كامل”مي گردد.
دسته دوم صفاتي هستند كه مي توان آنها را روحيات عالي انسان ناميد. اين دسته از صفات حد و اندازه معيني ندارندو هر قدر زيادتر باشد باعث كمال بيشتر انسان خواهند بود. صفات عدالت، حق دوستي، حق طلبي، وظيفه شناسي را مي توان در اين دسته نام برد. هر فردي كه از اين صفات سهم بيشتري دارد كاملتر است.
اين طور نتيجه مي گيريم كه ايجاد تكامل اخلاقي در انسان به تعديل تعديل غرائزحياتي وپرورش روحيات عالي انساني مربوط است.دين صحيح ضامن تكامل اخلاقي انسان است. زيرا روشن است كه اولين شرط تعديل غرائز از قبيل خودخواهي و شهوت و خشم احساس يك مسئوليت دروني و باطني است كه در همه جا حالات و افكار و رفتار انسان را كنترل كند، سرچشمه اين احساس مسئوليت فقط ايمان است. ايمان به خدا كه در اعماق دل و قلب شخص ديندار جادارد و وجدان او را تحت تاثير معنوي خود قرار مي دهد و از كجروي ها و انحرافات باز مي دارد.
از طرفي دين به منظور ايجاد “كمال اخلاقي” بهترين نويد پاداش نيك را به انسان مي دهد و براي كنترل غرائز بالاترين و عيد مجازات را گوشزد مي كند و در نتيجه با شوق او را به سوي كمالات اخلاقي سوق مي دهد و ترس از مجازات او را از صفات ناپسند و طغيان غرائز باز مي دارد.
البته نمي توان انكار كرد افرادي پيدا مي شوند كه بدون احتياج به مقررات جزا و كيفر خواهان كمال هستند و به اصطلاح كمال را به خاطر كمال مي خواهند، ولي آنچه تجربه هاي اجتماعي نشان داده اين است كه اين گونه افراد تعدادشان خيلي كم و به علاوه تاثيراين گونه روحيات در خور اين اشخاص نيز محدود است.
كمال عملي
كمال عملي انسان ناشي از كمال اخلاقي او است، زيرا عمل همان انعكاس و پرتو اخلاق است و به عبارت دقيق تر همه كارهاي انسان يك ريشه اخلاقي دارد و از همين جهت ما روحيات و صفات افراد را در طرز عمل آنها جستجو مي كنيم. البته ممكن است انسان به طور تصنع عملي را بر خلاف روحيات خود انجام دهد، اما بديهي است كه اين عمل جنبه استثنايي دارد و دوام پذير نيست، بنابراين براي اينكه اعمال و رفتار بشر خوب و كامل باشد بايد قبل از هر چيز غرائز حياتي تعديل گردد و روحيات و صفات عاليه در حال پرورش و نمو باشد و روي هم رفته مطالبي را كه در كمال اخلاقي گفتيم به ا ين مبحث مربوط مي گردد و به اين ترتيب ثابت مي شود كه كمال عملي انسان نيز در سايه ايمان به خدا انجام پذير است و بس.