گزارش سیمین دانشور از نقشه شاه برای «کشتن» مصدق / «پیرمرد شجاع هوشیار» چگونه از «دربار» گریخت؟
نقشه این بوده است که شاه تظاهر به رفتن بکند و مصدق و دار و دسته او و علمای اعلام را به کاخش برای خداحافظی بکشاند. یک عراده توپ و یک بیرق ایران هم در کاخ حاضر بوده است. اراذل و اوباش از شعبان بیمخ و طیب و دیگران هم دور کاخ جمع بشوند و مصدق که از کاخ درمیآید، بکشندش و بعد علمای اعلام بر جنازه مصدق نماز بگذارند و جنازهاش را روی عراده توپ بگذارند. بیرق ایران هم رویش بکشند و تشییع مفصلی از او بنمایند و حتی شاه هم لابد چند قدم دنبال جنازه برود
نامه سیمین دانشور به جلال آل احمد:
جلال عزیزم!
خدا را شکر که نامه تو خبر قسر در رفتن تو و برادرت و ملکی و دیگران را داد وگرنه پا می شدم خودم میآمدم. از کله نترس تو میترسیدم و میدانم که نامههایم آشفته بوده: مساله پاسپورت، نامه خانم هما، معالجه خودم، اوضاع وطنم و حالا هم جواب آزمایش منفی تو! جواب آن را الان نمیدهم، آرامتر که شدم میدهم و این آرامش را به تو هم تلقین میکنم، با دانستن نسبی آنچه در وقایع اخیر ایران پشت پرده میگذشته است و این دانش نسبی را با دو وسیله بهدست آوردهام، علاوه بر خواندن و شنیدن آنچه از اخبار ایران در روزنامهها و رادیو در اینجا منعکس شده، یادت است که برایت نوشتم یک شب استاد تاریخ دانشگاه استنفورد، ایوب دوستدار مرا به شام دعوت کرده بود و برایت نوشتم که پیشبینی مدهوشی نسبت به ایران میکرد؟
رفتم به گروه تاریخ و پیدایش کردم. توصیه کرد که تفسیر اخبار رادیو را که ساعت ۱۱ از ایستگاهی در سانفرانسیسکو پخش میشود بگیرم و بعد برویم در union با او ناهار بخورم. (ناهارخوری استادان و کارمندان در خود دانشگاه که گران هم هست.) تفسیرها را با جین شنیدیم و ناهار را خوردیم و از مجموع آنها این نتیجهگیری را میکنم که لابد تو و ملکی بهتر میدانید و اگر نمیدانید آیا صلاح است این برداشتها را در روزنامههایتان منعکس بکنید؟ البته نه با انشای خاله زنکانه من بلکه با قلم غیر خاله زنکانه تو. میبینی که من هم پایم به سیاست کشیده شد؛ اما پای مملکتم درمیان است.
نقشه این بوده است که شاه تظاهر به رفتن بکند و مصدق و دار و دسته او و علمای اعلام را به کاخش برای خداحافظی بکشاند. یک عراده توپ و یک بیرق ایران هم در کاخ حاضر بوده است. اراذل و اوباش از شعبان بیمخ و طیب و دیگران هم دور کاخ جمع بشوند و مصدق که از کاخ درمیآید، بکشندش و بعد علمای اعلام بر جنازه مصدق نماز بگذارند و جنازهاش را روی عراده توپ بگذارند. بیرق ایران هم رویش بکشند و تشییع مفصلی از او بنمایند و حتی شاه هم لابد چند قدم دنبال جنازه برود.
من از استاد تاریخ پرسیدم چرا روی عراده توپ؟ گفت چون مصدق وزیر دفاع هم هست. اما مصدق زرنگی میکند. در تفسیر اخبار گفت که از راننده خود شاه میپرسد در خروجی دیگر کجاست و آن شیر پاکخورده راهنماییاش میکند و مصدق و وزرایش در میروند. پیرمرد شجاع هوشیار!
اما استاد تاریخ میگفت سقوط مصدق حتمی است و من گفتم برای ما تازگی ندارد.همه قهرمانهایمان را همینطور از دست دادهایم. امیرکبیر، فراهانی و غیره و در کشوری مثل ما که دم به دم قهرمان به وجود نمیآید. حالا سوال این است که چرا شاه با مصدق، با خود مصدق نمیسازد؟ و جواب این است: چون خودش نوکر بیگانه است اما مصدق که قسم خورده تاج و تخت را حفظ بکند و قسم نامه را پشت قرآن نوشته، امضا و مهر کرده و برای او فرستاده.