ماجرای مرد معتادی که برای راضی کردن یک زن به ازدواج، سرش را محکم به دیوار کوبید
خراسان نوشت: زن 42 ساله که به همراه شوهر خواهرش وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که برای ازدواج تهدید به مرگ شده است، با مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت وگو کرد.
او گفت: در یک خانواده 11 نفره متولد شدم و در یکی از روستاهای تایباد به مدرسه رفتم اما به دلیل این که علاقه ای به درس نداشتم، در همان کلاس اول ابتدایی چند سال مردود شدم و دیگر به مدرسه نرفتم. به همین دلیل هم بی سواد ماندم و در روستا به خانواده ام کمک می کردم. هنگامی که به 20 سالگی رسیدم «غلام» به خواستگاری ام آمد. او تبعه خارجی بود و رانندگی خودروهای سنگین را به عهده داشت.
«غلام» گاهی برای انتقال کالا به افغانستان سفر می کرد و گاهی نیز در جاده های ایران به حمل و نقل مشغول بود. خلاصه وقتی دیدم او جوانی شایسته و موقر است پای سفره عقد نشستم اگرچه می دانستم که ازدواج با اتباع خارجی دردسرهای زیادی دارد و در آینده حتی فرزندانم نمی توانند شناسنامه بگیرند و دچار مشکلات زیادی می شوند ولی می ترسیدم چون بی سواد هستم، کسی با من ازدواج نکند! با وجود این، غلام مردی آرام بود و هیچ گاه مرا کتک نزد. در چند سال اول زندگی مشترک، او همه تلاشش را برای رفاه و آسایش من می کرد و سفرهای بیشتری به افغانستان می رفت ولی در یکی از همین سفرها که بار روغن خوراکی داشت، ماموران در یکی از ایست و بازرسی های جاده ای به او مشکوک شدند و کامیون را بازرسی کردند. آن جا بود که مشخص شد درون همه قوطی های روغن، مواد مخدر جاسازی شده است که به این صورت محموله سنگین مواد مخدر به پای شوهرم نوشته شد. او اگرچه ادعا کرد که مالک آن مواد مخدر به افغانستان گریخته است ولی ادعاهایش بی فایده بود و دادگاه او را به اعدام محکوم کرد. هنگامی که شوهرم به زندان چناران منتقل شد، من هر هفته به دیدارش می رفتم اما بعد از 3 سال دادرسی و طی مراحل قانونی بالاخره حکم اعدام او در دیوان عالی کشور تایید شد و همسرم پای چوبه دار قرار گرفت. در این میان یک روز مردی از زندان با من تماس گرفت و خودش را دوست غلام معرفی کرد. او گفت با غلام مانند برادر است و با یکدیگر هم بند بودند. آن روز او خبر داد که 3 روز دیگر غلام را اعدام می کنند. بعد از این ماجرا ما برای آخرین ملاقات به زندان رفتیم و بعد هم همسرم اعدام شد.
اما هنوز در سوگ شوهرم بودم که «پرویز» دوباره از زندان با من تماس گرفت و گفت: «غلام» قبل از مرگش مرا قسم داده بود تا هر کمکی که از دستم برمی آید برای شما انجام بدهم! من هم از او تشکر کردم و گفتم فعلا به چیزی نیاز ندارم!
با وجود این اصرار کرد مبلغی را به حساب بانکی ام واریز می کند تا مخارج عزاداری را بپردازم! من هم شماره حسابم را دادم و او 6 میلیون تومان به حسابم ریخت.
چند ماه بعد او ماجرای خواستگاری را مطرح کرد و مدعی شد که قصد ازدواج با مرا دارد! من هم پیشنهادش را رد کردم و گفتم هنوز یک سال از مرگ همسرم نگذشته است ولی او اصرار داشت که باید مرا ببیند به همین دلیل هم وقتی به مرخصی آمد، بلافاصله آدرس منزل پدرم را پیدا کرد و من برای اولین بار وقتی او را دیدم در شوک فرو رفتم چرا که همه جای دستانش آثار خراشیدگی با تیغ و چاقو بود. هنگامی که با دیدن این صحنه ها به او گفتم قصد ازدواج ندارم ناگهان چهره وحشتناکی به خود گرفت و سرش را محکم به دیوار کوبید! خیلی ترسیده بودم. او همان شب خودش را از پنجره به داخل اتاقم انداخت تا مثلا مرا راضی کند! از ترس زبانم بند آمده بود. وقتی فهمیدم به مواد مخدر صنعتی هم اعتیاد دارد، دیگر از وحشت به خود می لرزیدم که از خانه بیرون آمدم و به منزل خواهرم رفتم تا چند روزی از این مرد فاصله بگیرم اما متاسفانه او با تعقیب من، نشانی منزل شوهر خواهرم را پیدا کرده بود و در آن جا آبروریزی به راه انداخت و مدعی شد که من با او ارتباط داشتم و پول اخاذی کرده ام.
شوهر خواهرم ابتدا حرف هایش را باور کرد ولی زمانی که پیامک هایش را نشان دادم، حرفم را پذیرفت و با من به کلانتری آمد تا از «پرویز» شکایت کنیم چرا که او اکنون من و خانواده ام را تهدید به مرگ با شلیک گلوله می کند و مدعی است اگر با او ازدواج نکنم باید مبلغ 50 تا 60 میلیون تومان بپردازم و …