بازگشت طالبان بدبختی افغانستان را معنا میکند!
به نظر میرسد تاکنون احکام تندروهای همسو با آخوندزاده مانند "عبدالحکیم حقانی" رئیس دستگاه قضایی و "محمد خالد حنفی" وزیر امر به معروف و نهی از منکر بر تلاشهای پراگماتیستها (عملگرایان) غالب شدهاند. با این وجود، این گروه دوم است که در نهایت مهمترین نقش را در شکل دهی آینده بلند مدت افغانستان ایفا خواهد کرد صرفنظر از آن که طالبان در قدرت باقی خواهند ماند یا خیر.
فرارو- نزدیک به دو سال از خروج ایالات متحده از افغانستان میگذرد و طالبان هم چنان به طور قاطعانه رهبری میکند. علیرغم پیشبینیهای اولیه درباره احتمال بروز جنگ داخلی هیچ مقاومت قابل توجهی وجود ندارد که قدرت این گروه را به چالش بکشد اگرچه افغانستان با یک بحران انسانی مداوم دست و پنجه نرم میکند.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، اقتصاد نوپای به شدت وابسته به کمک خارجی افغانستان منقبض شده، اما هنوز با فروپاشی کامل مواجه نشده است. علیرغم آن که تورم در کالاهای غذایی در حال کاهش است با این وجود، اقتصاد افغانستان به مثابه قطار شکست خوردهای است که به کُندی حرکت میکند. این یک قطار غرق شده با حرکت آهسته است که هیچ راه حل بلندمدت ظاهری پیش روی خود ندارد. در حالی که تروریسم کماکان یک نگرانی است اما افغانستان به طور کامل به کانون نیروهای افراطی تبدیل نشده است.
با این وجود، وضعیت افغانستان به طرز غم انگیزی برای زنان و آن دسته از افغانهایی که خواستار جامعهای فراگیرتر و متکثرتر هستند بدتر شده است. جامعه بین المللی، به شکلی محتاطانه با رهبری طالبان تعامل کرده است.
مجموعه اقدامات سخت گیرانه طالبان زندگی افغانها و دیپلماسی را به شدت چالش برانگیز کرده است. تازهترین اقدام تعطیلی سالنهای زیبایی بود؛ یکی از معدود مکانهایی که زنان میتوانستند آزادانه در خارج از خانه خود جمع شوند. به نظر میرسد اعضای کابینه طالبان که با دیپلماتهای خارجیِ نگران ملاقات میکنند بیشتر به عنوان رابط عمل میکنند تا تصمیم گیرندگان واقعی و اظهاراتشان اغلب با تصمیمهای مقامات داخلی در تناقض است.
در زمانی که بسیاری از نویسندگان و مفسران، پروژه شکست خورده آمریکا در افغانستان را بررسی میکنند و کالبد شکافیهای تحلیلی انجام میدهند کتابی تازه چاپ شده توسط انتشارات دانشگاه ییل تحت عنوان “بازگشت طالبان: افغانستان پس از خروج امریکاییها” نوشته “حسن عباس” رویکردی متمایز را اتخاذ کرده است.
این کتاب به جای پرداختن به رویدادهای گذشته نگاهی کوتاه به آینه عقب تاریخ میاندازد و تمرکز اصلی خود را بر ظرفیت آیندهای عملگرایانهتر و امیدوارکنندهتر معطوف کرده است. کتاب با انتقادی کوبنده از وضعیت جمهوری افغانستان در ماههای منتهی به خروج ایالات متحده و فروپاشی همزمان آن آغاز میشود. در آن زمان جوانانی چاپلوس “اشرف غنی” رئیس جمهور وقت را محاصره کرده بودند و فرهنگی را پرورش داده بودند که در آن مخالفت کردن جرم قلمداد میشد. نویسنده توضیح میدهد زمانی که “زلمای خلیل زاد” نماینده ویژه آمریکا وارد مذاکره مستقیم با طالبان شد “افغانستان هیچ پایی برای ایستادن نداشت و در نهایت غنی در موقعیتی نبود که فکر کند میتواند به صورت مستقل در مورد افغانستان تصمیم گیری کند”.
در ماههای پیش از فروپاشی جمهوری، انتقاد آشکار از غنی هنوز تابو محسوب میشد. هرگونه انتقادی از ترس متهم شدن به تضعیف دولت افغانستان یا بدتر از آن همسویی با طالبان بی سر و صدا مطرح میشد. تنها در مورد حقایق ناراحت کننده از جمله نرخ بالای فساد و خویشاوندسالاری، زمزمههای محتاطانه مطرح میشدند.
عباس مینویسد ترامپ درک روشنی از بیهودگی پروژه شکست خورده آمریکا در افغانستان داشت و برای مشارکت در مذاکرات با طالبان از خود شجاعت سیاسی نشان داد. با این وجود، ادامه مسیر غیر شفاف بود. روند بعدی صلح با بی صبری و طغیان ترامپ تضعیف شد. غیرممکن است که فکر نکنیم اگر قاطعیت ترامپ با درایت باراک اوباما همراه میشد چه دستاورد مهمی حاصل شده بود. در واقع، هر دو تلاش در افغانستان به دلیل ملاحظات سیاسی داخلی تضعیف شدند. اعلام تاریخ پایان مشخص حضور نیروهای امریکایی در افغانستان از سوی اوباما به طالبان اجازه داد تا زمان بخرد و در مقابل، ترامپ روند مذاکرات دوحه را سرعت بخشید به این امید که خروج نیروهای امریکایی با انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ میلادی مصادف شود.
خلیل زاد، نماینده ویژه آمریک خود را در موقعیتی چالش برانگیز دید که بین وظیفه اصلی اش یعنی تضمین خروج ایمن ایالات متحده از افغانستان و اعتقاد واقعی او به این که میتواند با صلح بین الافغانی به موفقیت دیپلماتیک دست یابد، سرگردان بود. پیش از آن چنین تلاشهایی بیهوده به نظر میرسیدند. اکثر قراردادهای صلح با هدف پایان دادن به جنگهای داخلی به هر حال بدون پیروزی مشخص از بین رفته بودند. زمان که در مورد انتقاد غنی از تلاشهای خلیلزاد سوال شد، او پاسخ داد:”من نماینده ایالات متحده بودم تا دستور رئیس جمهور را اجرا کنم”. با این وجود، او مدعی شده است که “افغانی بودن” اش باعث شده تا “شدیدا با احساسات مردم افغانستان همدلی” داشته باشد.
هویت دوگانه افغان -آمریکایی خلیل زاد او را قادر ساخت تا با طالبان مذاکره کند. هم چنین باعث شد که بسیاری از افغانهای خارج از طالبان و در دیاسپورا (خارج از افغانستان) او را به عنوان یک شرور تلقی کنند. آنان در نهایت او را بیش از آن که یک دیپلمات امریکایی ببیند که کاری غیر ممکن توسط رئیس جمهوری پریشان به او محول شده بود را انجام داده از وی به عنوان یک افغان یاد میکنند که کشورش را فروخته است.
خلیل زاد توئیتهای چهار سالش را از نوامبر ۲۰۱۸ تا ژانویه ۲۰۲۳ حذف کرد از جمله موضوعات متعددی که خشم بسیاری را در دیاسپورای افغانستان برانگیخت. او اصرار دارد که اگر غنی از کابل فرار نمیکرد امکان تشکیل یک دولت انتقالی وجود داشت و هم چنین استدلال میکند که اجرای کامل توافق نامه دوحه از جمله مذاکرات بین الافغانی امکان پذیر است. به نظر میرسد که این موضوع با واقعیت ارتباطی ندارد، زیرا او نشانههای واضحی را نادیده میگیرد؛ این که طالبان علاقه چندانی به سازش با دیگر افغانها از خود نشان نداده اند.
از آنجایی که ایالات متحده به طور انحصاری بر عقب نشینی نیروهایش خود تمرکز کرده بود بدون آن که نگرانی زیادی برای مترجمان و شرکای سابق اش داشته باشد و دولت غنی نیز به خاطر توهمات خود فلج شده بود طالبان آماده شد تا قدرت را به دست بگیرد. مانند یک مار بوآ که طعمه خود را خفه میکند طالبان با تصرف روستاها شروع کردند سپس به سمت شمال حرکت کردند و به طور خاص دولت افغانستان را تضعیف کرده و سپس گذرگاههای مرزی را تصرف کردند تا دولت افغانستان را از عواید محروم کند. در نهایت، طالبان به سادگی وارد کابل شدند.
یکی از جنبههای قابل توجه این کتاب اطلاعاتی است که در زمینه پیشینه و پویاییهای بین فردی میان چهرههای امروز طالبان ارائه میدهد. این بخش تقسیمات مختلف درون طالبان را توضیح میدهد مانند شکاف نسلی بین اعضای جوان و پیر گروه و تجارب متضاد کسانی که زمان قابل توجهی را در پاکستان یا مناطق شهری گذرانده اند در مقابل فرماندهان میدانی. همین طور تمایزات بین “طالبان دوحه” و کسانی که در قندهار با رهبر عالی در ارتباط هستند را نشان میدهد.
عباس تاکید میکند که داشتن اعتبار مذهبی قوی و خلوص ایدئولوژیک عامل اصلی اعمال نفوذ در بالاترین سطوح طالبان است. ملا برادر بسیار شبیه خلیل زاد همتای خود از زمان مذاکرات تاکنون با سرنوشت ناامیدکننده مشابهی روبرو شده است. علیرغم آن که برادر به طور بالقوه مسئول بازگشت طالبان به کابل است، عملگرایی اش پس از احیای قدرت طالبان کم ارزش قلمداد میشود و امور اقتصادی به او واگذار شده است. با این وجود، به نظر میرسد برادر با اشتیاق به این نقش میپردازد و اغلب در کنار پروژههای زیرساختی ظاهر میشود.
به نظر میرسد تاکنون احکام تندروهای همسو با آخوندزاده مانند “عبدالحکیم حقانی” رئیس دستگاه قضایی و “محمد خالد حنفی” وزیر امر به معروف و نهی از منکر بر تلاشهای عملگرایان غالب شده اند. با این وجود، این گروه دوم یعنی گروهی که درگیر وظایف اساسی مانند تهیه کمکها و تعمیر و توسعه زیرساختها هستند در نهایت مهمترین نقش را در شکل دهی آینده بلندمدت افغانستان ایفا خواهد کرد صرف نظر از اینکه طالبان در قدرت باقی میمانند یا خیر.
یکی دیگر از کمکهای قابل توجه کتاب که به ندرت برای خوانندگان انگلیسی زبان قابل دسترسی است کاوش آن در مورد دیوبندیسم و نسخه متمایز طالبان از آن است. دیوبندیسم که در ابتدا پاسخی الهیاتی به استعمار در آسیای جنوبی قرن نوزدهم بود در درون طالبان دستخوش دگرگونی شد و به گونهای سختتر و افراطیتر تبدیل شد. این تغییر تحت تاثیر نیروهای خارجی از جمله مداخلات نظامی شوروی و ایالات متحده، تاثیرات اسلامگرایان از عربستان سعودی و جنبشهای سلفی عرب و تاثیرات ایدئولوژیک درون مدارس پاکستان رخ داد. نویسنده بخش قابل توجهی از متن را به تاکید بر رواج تصوف در افغانستان و ماهیت ترکیبی اسلام در جنوب آسیا پیش از نفوذ گونههای خشونت آمیز سلفی اختصاص داده است.
بازگشت طالبان بدبختی افغانستان را معنا می کند/ از جوانان چاپلوس اطراف اشرف غنی که از انتقاد کردن می ترسیدند تا کمین طالبان همانند یک بوآ برای بلعیدن کابل؛ در روزهای منتهی به قدرت گیری دوباره طالبان در افغانستان و پس از آن چه گذشت؟
برخی از جنبشهای بارلوی در پاکستان علیرغم احترامی که نسبت به زیارتگاههای صوفی قائل هستند از خود ظرفیت افراط گرایی را نشان داده اند. این نکته توسط عباس نادیده گرفته نمیشود، زیرا او مکررا این هشدار را مطرح میکند که دیوبندیسم را نباید با افراط گرایی خشونت آمیز یکسان دانست اگرچه برخی از خوانندگان کتاب ممکن است این تمایز ظریف را نادیده بگیرند.
این کتاب خواندنی با کاوش در مورد چگونگی آماده شدن کشورهای همسایه افغانستان برای تسلط طالبان در آینده به پایان میرسد. کنترل افغانستان توسط طالبان یک نگرانی قابل توجه برای همه کشورهای همسایه به ویژه پاکستان ایجاد میکند که شاهد افزایش خشونت از سوی گروه تحت حمایت طالبان بوده است.
عباس میگوید غرب باید با طالبان تعامل داشته باشد. او استدلال میکند که تعامل سازنده طالبان را ملزم میسازد از توهمات خود دست بردارد. عباس نشان میدهد که چگونه طالبان خود را به عنوان یک داوود پیروز قلمداد میکنند که در برابر جالوت مهیب یعنی ارتش امریکا پیروز شدند.
در حالی که ممکن است از افغانستان در نوشته “اقبال لاهوری” شاعر و نویسنده پاکستانی به عنوان “قلب آسیا” یاد شده باشد با این وجود، اهمیت ژئوپلیتیک آن کشور محدود است. اما به هر حال، امریکا نباید افغانستان را نادیده بگیرد. بریتانیا و اتحادیه اروپا دیپلماتهای خود را برای دیدار با شخصیتهای طالبان در داخل افغانستان اعزام کرده اند و هند نیز اقداماتی را برای بازگشایی سفارت خود انجام میدهد. چرا کشوری، چون امریکا که بیشترین منابع را در افغانستان هزینه کرد و جان سربازان اش در آنجا گرفته شد در آنجا حضور ندارد؟