سروش بازجوي منزوي در اوين بود

بعد از ده روز که به دانشگاه رفتم دیدم همه دارند خنجری نگاهم می کنند، بعد هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که «یا تقاضای بازنشستگی می کنی یا از دانشگاه بیرونت می کنیم» و من تقاضای بازنشستگی کردم و به خانه آمدم...

عصرخبر به نقل از بولتن، عرفان قانعی فرد از شاگردان قدیمی عبدالکریم سروش، در ميانه هاي یادداشت خود كه در پاسداشت از فعاليتهاي محمدرضا باطنی؛ یکی از بزرگان فرهنگ‌نویسی معاصر، چنین سروش را مورد نوازش قرار داده است:
او مي گويد: ‹‹اما بعد از او هم رسم زمانه ماست که می‌دانیم که بود و چه داشت و شاید تنها در آمریکاست که کسی مانند چامسکی چنین قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند؛ هرچقدر هم که زبانش نقد باشد و انکار… گرچه بعدها باطنی به کلاس درس آمد تا رهراونی جوان و پویا تربیت کند، اما در ایام محنت و موسم عسرت؛ از دانشگاه و تدریس و معلمی، بازنشسته‌اش کردند و خیل مشتاقانش از درس آن معلم محروم ماندند؛ همانان که سروش ادعای فرهنگ و مطالبه طیب بودنشان، کرامتی نداشت و تنها عبد توهم و قدرت بودند و ندانستند که روشنفکرانی همچو باطنی، ریشه در این آب و خاک دارند و کینه ورزیدن آنان هم مانع شمع افروزی باطنی و امثال او نمی‌شود››.
لازم به ذکر است که در ۱۸ بهمن ۱۳۹۰ در برنامه افق صدای امریکا هم قانعی فرد که در کنار پرویز ثابتی قرار گرفته بود ؛ رازی را برملا کرد که در سال ۱۳۵۸-۱۳۵۹ حسین حاج فرج دباغ – مشهور به عبدالکریم سروش – بازجوی رادمرد بزرگ علینقی منزوی – نسخه شناس معروف – در زندان اوین بوده است.
سروش اهانت هایی به قانعی فرد اظهار داشت و خواست که در برنامه صدای امریکا به دفاع از خود بپردازد اما قانعی فرد خواست که نوار ویدئویی مصاحبه با منزوی را انتشار دهد که سروش دیگر قافیه را تنگ دید و نوچه خود – علی افشاری – را به میدان فرستاد تا در رادیو زمانه علیه قانعی فرد فحاشی کند و وی را به جاسوس چند کشور بودن متهم کند !
و اما داستان اخراج استاد؛ دكتر باطني از دانشگاه تهران چيست؟ و چه رابطه اي بين اخراج اين استاد دانشگاه و عبد الكريم سروش كه اين روزها خود را عالمي فرهيخته و آزاد انديش مي نامد وجود دارد؟
در اين رابطه، دکتر محمدرضا باطنی استاد دانشگاه تهران درباره اخراجش از این دانشگاه مي گويد: “فقط به خاطر گفتن بی پروای نظرم به سروش در سال ۶۰ مجبورم کردند تقاضای بازنشستگی کنم.”
دکتر محمدرضا باطنی شرح اخراجش از دانشگاه را در صد و سی وسومین شب بخارا چنین شرح داده است: “پس از انقلاب اسلامی، یک روز اساتید انقلاب فرهنگی در دانشکده حقوق جلوس کردند و از استادان دانشکده ها خواستند که بیایند و به فرمایشات آنها گوش دهند، این اساتید جلال الدین فارسی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد و یکی دونفر دیگر بودند.
در آن جلسه داشت وقت تلف می شد و من نمی خواستم وقت تلف شود لذا گفتم:« آقایان فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد می گیریم و تا وقتی که می خواهیم بمیریم با ماست و اگر هم بخواهد عوض شود ذره ذره عوض می شود؛« با شیر اندرون شده با جان به در شود»، فرض می کنیم در فرهنگ بشود تغییرات ایجاد کرد آیا برای این تغییرات ستادی لازم است؟! فرض می کنیم که ستادی لازم باشد آیا شما پنج نفر که اینجا نشستید بهترین افرادی هستید که می تواند این ستاد را درست کنید؟!» به محض اینکه این حرف از دهان من درآمد مثل کبریتی در انبار باروت شد و اساتیدی که تا گلو بغض داشتند شروع کردند به کف زدن .
آقای سروش بلندگو را به دست گرفت که : «ما نیامدیم اینجا که به ما فحش بدهید!»
از قبل هم عده ای از مستخدمان دانشگاه را آورده بودند و آنها گوشه ای نشسته بودند که شعار بدهند تا اینکه یکی ازاساتید دانشکده حقوق آمد و کت مرا گرفت و مرا کشید بیرون و به سرسرای داشکده حقوق برد و گفت: «حالا که حرفت را زدی توصیه می کنم ده روزی به دانشگاه نیایی» و ناچار ۱۰ روز به دانشگاه نرفتم.
بعد از ده روز که به دانشگاه رفتم دیدم همه دارند خنجری نگاهم می کنند، بعد هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که «یا تقاضای بازنشستگی می کنی یا از دانشگاه بیرونت می کنیم» و من تقاضای بازنشستگی کردم و به خانه آمدم…”

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک