یکی از انقلابیون تقلبی مبارزه با شاه را حرام می دانست/ رهبری از 48 تا 57 با آن آقا حرف نزد
هاشمی می گوید برخی ها توانسته اند با تقلب انقلابی شوند، خاطره ای هم از
یکی از همین آقایان با ذکر نامش تعریف می کند، موضوع خاطره هم مربوط به سال
48 است. هاشمی می گوید دو نفری – به اتفاق آقای خامنه ای- صبحانه رفتیم
منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود.
به گزارش عصرایران نقل
از پایگاه اطلاع رسانی اکبر هاشمی رفسنجانی، نشستیم تا ظهر با او بحث
کردیم تا قانعش کنیم. برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من مبارزه با شاه را
حرام می دانم! آقای خامنه ای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟. آن آقا در جواب
گفته بود: مبارزه ای که مجاهدین و چپی ها در آن باشند، حرام است!. آقای
خامنه ای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن
ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!. هاشمی می گوید از کم فروشی
این آقا، کار بجایی رسید که رهبری 10 سال –تا ابتدای انقلاب – با او قهر
بودند. شاید از همین روست که هاشمی عنوان علامه را فقط برای شخصیتی مثل آیت
الله طباطبایی می برد و بس.
خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی هاشمی در
حاشیه دیدار رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با بیت شهید آیت الله قدوسی نوشت:
هاشمی دل نگران شأن لباس روحانیت است. شأن لباس پیامبر(ص). لباسی که برخی
گویی– به اشتباه- فقط برای قیّمی بر مردم آن را پوشیده اند. هاشمی در این
روزها از ورای تمام القاب و رقابتها، با عبور از کنار تمام جایگاهها و
پستها، فقط به آن می اندیشد که تنها طلبه ای در کنار مردم باشد. “روحانی
متفاوت” بودن این روزها تنها یک شعار نیست . یک پرچم است برای روحانیتی که
می خواهند”روحانی مردمی” بمانند، از برای شأن لباسی که مهم ترین حرمتش، حبّ
مردم بوده و هست و خواهد بود. لباس پیامبری(ص) که خدایش فرمود: و قُل
انّما اَنَا بشَرَّ مِثلُکُم.
در متن کامل این حاشیه نگاری آمده است:
در
یکشنبه روزی از میانه شهریور 93 به مجمع می رسم. امروز قرار دیدار با
اعضای بیت شهید آیت الله قدوسی است. امروز روز بازخوانی چهره ای ممتاز از
السابقون انقلاب است. چهره ای که هم روحانی بود، هم انقلابی و هم کارآمد.
آنهم در دوران سربالایی های دوران مبارزه.فرق عجیبی دارند آن انقلابی ها با
انقلابی های امروز. اصلاً بوی دیگری می دهند. انقلابی گری آنها نه شعار
هماوردطلبی داشت و نه رنگ رجزخوانی. انقلابی گری السابقون انقلاب درست مثل
خود امام بود. با یک اصل اساسی و بنیادین. «روحانیت انقلابی خودش را قیّم
مردم نمی داند». فرق بزرگی است بین انقلابی گری السابقون انقلاب و ….
میهمانان
هنوز درست در جای خود ننشسته اند که آقای هاشمی وارد می شود. گویی هاشمی
هم برای دیدار خانواده یار دیرین انقلاب تعجیل دارد. سلام و احوالپرسی
بسیار گرم و صمیمانه است.عکسهای گرفته شده حتماً نمی تواند برق چشمان
میهمانان در هنگام مصافحه با هاشمی رابه خوبی منعکس کند.
احوالپرسی
های هاشمی با همسر شهید قدوسی از همه گرم تر می شود. آقازاده های شهید
قدوسی در پاسخ به سوالات به مادر کمک می کنند. گله های کوچکی از قوه قضائیه
دارند که مایه تعجب هاشمی می شود. تظلّم خواهی آنهم از سوی خانواده اولین
دادستان کل انقلاب.
احوالپرسی ها که تمام شد، سخن میهمانان شروع می شود.
اولین میهمان یک روحانی است. صاف می رود سراغ برخی گلایه ها خیلی صریح می
گو ید: آقای هاشمی! چه شد که آن اهداف انقلاب اسلامی به خوبی اجرا و دنبال
نمی شود. اسلامی که آبروی مومن بردن را مذمت می کند. اجرای اسلامی که حتی
خانواده بنی صدر را هم پناه می داد. یادتان هست برخورد شهید قدوسی را
درباره همسر بنی صدر. گفته بودند حالا که بنی صدر فرار کرده حکم بدهید تا
همسرش را بگیریم تا شاید برگردد!. شهید قدوسی هم محکم جواب داده بود اسلام
پای این حکمی که شما می خواهید را امضاء نمی کند.
میهمان آقای
هاشمی این حرفها را با حرارت می زند و در پایان می گوید: آقای هاشمی! امروز
مردم این اسلام و روحانیت را می خواهند. نه کسانی که به اسم اسلام به
راحتی تهمت می زنند، آبرو می ریزند و زندگی را بر مردم تنگ می کند و بعد
هم بگویند «ما مکلفیم که اسلام را زنده نگه داریم!». به چهره آقای هاشمی که
نگاه می کنم، کاملاً رضایت مشهود است. گویی با نگاهش به آن روحانی جوان می
گوید: جانا سخن از زبان ما می گویی!.
کلام دلسوزانه این روحانی
جوان نسبت به آینده روحانیت. اصلی ترین دلمشغولی هاشمی در سالهای اخیر است.
مهم ترین انگیزه هاشمی در حرکت و پویایی این روزهاست. هاشمی سالهاست که با
انگیزه تر از همیشه درهمین مسیر در حرکت است. حرکتی که چون از برای خود
نیست. برکتش نیز روزافزون شده. هاشمی دل نگران شأن لباس روحانیت است. شأن
لباس پیامبر(ص). لباسی که برخی گویی– به اشتباه- فقط برای قیّمی بر مردم
آن را پوشیده اند. هاشمی در این روزها از ورای تمام القاب و رقابتها، با
عبور از کنار تمام جایگاهها و پستها، فقط به آن می اندیشد که تنها طلبه ای
در کنار مردم باشد. “روحانی متفاوت” بودن این روزها تنها یک شعار نیست . یک
پرچم است برای روحانیتی که می خواهند”روحانی مردمی” بمانند، از برای شأن
لباسی که مهم ترین حرمتش، حبّ مردم بوده و هست و خواهد بود. لباس
پیامبری(ص) که خدایش فرمود: و قُل انّما اَنَا بشَرَّ مِثلُکُم.
از
جمع میهمانان فقط یک نفر صحبت می کند. همه می خواهند زودتر صحبتهای حاج آقا
را بشنوند. آقای هاشمی هم معطل نمی کند و رشته سخن را به دست می گیرد. در
همان ابتدا می گوید با خاطراتی که از شهید قدوسی تعریف کردید، ما را به
فضای دوست داشتنی تاریخ بردید. فضایی که با همت بزرگانی نظیر شهید قدوسی،
چراغ آن در دوران مبارزه روشن ماند. هاشمی هنوز بعد از گذشت چند دهه وقتی
از دوران مبارزه می گوید، چشمانش برق می زند. گرمای آن روزها هنوز در رگهای
هاشمی جاری است. گرمای حضور امام. گرمای مبارزه با ستم. گرمای همراهی با
مردم.
هاشمی از خاطرات شیرین دوران مبارزه که می گوید. از خاطرات
تلخش هم می گوید. جالب است که تلخ و شیرینش خاطراتش، هر دو از روحانیت
است!. خاطره شیرینش که از شهید قدوسی بود. خاطره تلخش امّا از روحانیت کم
فروش است. نام شخصیتی را هم می برد در مصداقش– که البته من نمی نویسم!-
،شخصیتی که این روزها خیلی از اسلام و انقلاب می گوید. از امام می گوید.
ولی در سال 48 در اوج غربت امام گفت : من دیگر مبارزه نمی کنم. مبارزه حرام
است!. می خواهم کار علمی و فرهنگی کنم. هاشمی می گوید از کم فروشی این
آقا، کار بجایی رسید که رهبری 10 سال –تا ابتدای انقلاب – با او قهر بودند.
هاشمی می گوید اینها خون به دل امام کردند، شاید از همین روست که هاشمی
عنوان علامه را فقط برای شخصیتی مثل آیت الله طباطبایی می برد و بس. حذف
عنوان آیت الله از سایت آقای سیستانی هم شاید بی ارتباط با اعتراض به چنین
اشخاصی نباشد. آقای دکتر روحانی چند روز قبل – در نکوهش بورسیه های
غیرقانونی- گفته بود با تقلب که نمی شود استاد دانشگاه شد.امّا انگار
اینها توانسته اند با تقلب، انقلابی شوند!.
هنوز در حال نوشتن این
جملات بودم که آقای هاشمی خاطرهای هم در همین ارتباط تعریف می کند. خاطره
ای از همراهی با آقای خامنه ای برای مجاب کردن همین آقا برای ادامه مبارزه.
موضوع خاطره هم مربوط به سال 48 است. هاشمی می گوید دو نفری – به اتفاق
آقای خامنه ای- صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم
تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم. برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من
این مبارزه را حرام می دانم!، به جامعه مدرسین هم گفته ام، مبارزه با شاه
حرام است!، آقای خامنه ای از او پرسیدند: دلیلت چیه؟. آن آقا در جواب گفته
بود: مبارزه ای که مجاهدین و چپی ها در آن باشند، حرام است!. آقای خامنه ای
هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی
لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن!. آقای هاشمی در ادامه می گوید
رهبری از سال 48 تا سال 57 با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد. اینها را که می
شنوم فکر می کنم آن روحانی جوان باید پاسخش را از لابلای همین خاطره آقای
هاشمی گرفته باشد.
آقای هاشمی در انتهای سخنان خود به تجلیل از
خانواده شهید قدوسی می پردازد. از تلاش آنها برای ترویج تفکر آیت اللهِ
شهید. از تلاش خانواده ای که نسبت از دو سو به بزرگان دارد. تقوی و تدبیر
از شهید قدوسی. تعمیق و تفلسف از علامه طباطبایی. آقای هاشمی می گوید
نگذارید بر آیینه یاد ایشان در جامعه غبار بنشیند. غبار فراموشی در فتنه
اغیار انقلاب.
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
روایت مصلحت همچنان باقی است …..