ماجرای شیرین تشکیل خانوادۀ امام خمینی(س)
البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور می شود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمی شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمی دانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمی تواند زندگی کند. ما می خواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایه ای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه می کرده است و چه بسا از آن صیغه یکی دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین می رود و خیال پدر دختر را راحت می کند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روح الله به ارمغان می آید.
عصر خبر به نقل از هفته نامه حريم امام: اشاره:مانند همه آدمها، آنها هم یک روز رفتهاند خواستگاری، یک روز بله گرفتهاند و یک روز داماد شدهاند. مانند همه آدمها آن یک روز، روز آنها بوده، روزی که زندگیشان سروسامان گرفته و خانهبخت، خانه جدید آنها شده است. بزرگان عرصه سیاست و معنویات را میگویم.
حکایت سادگی ازدواج امام خمینی(س) در ازدواج های بزرگان باعث دلگرمی و الگو پذیری در زندگی است.
از آن رو که اولین گام برای تشکیل خانواده ای سالم و سعادتمند، ازدواج است و در تحلیل مسائل مربوط به خانواده، ملاک ها و معیارهای صحیح در ازدواج همواره مورد نظر بوده و هست؛ به سیره عملی امام در ازدواج می پردازیم.
امام خمینی(س) در سال ۱۳۰۸ در ۲۷ سالگی با خانم خدیجه ثقفی معروف به «قدس ایران» (۱۳۸۸-۱۲۹۲) فرزند آیت الله حاج میرزا محمد ثقفی ازدواج کردند. آنگونه که از خاطرات خانم ثقفی و سایر اعضای خانواده امام بر می آید این ازدواج، زندگی عاشقانه ای را در پی داشت و امام خمینی(س) در جایگاه یک روحانی بلند پایه و مبارز سیاسی در زندگی شخصی اش با عشق و احترام ویژه ای به پیمان زناشویی اش با خانم ثقفی پرداخت.
ثمره این ازدواج تولد سید مصطفی، فرزند اول آنها در آذر ۱۳۰۹؛ سید احمد در ۲۶ اسفند ۱۳۲۴ و خانمها سیده فریده، سیده زهرا و سیده صدیقه بود.
***** انتخاب همسر:
آنچه مایه آشنایی حاج آقا ثقفی و حاج آقا روح الله بود، دین و دیانت بود. حاج سیدمحمد صادق لواسانی، دوست مشترک ثقفی و خمینی مایه آشنایی را پربار می کرد و او بود که به حاج آقا روح الله گفت: «چرا ازدواج نمی کنی؟» که او پاسخ داد: «من تاکنون کسی را برای ازدواج نپسندیده ام و از خمین هم نمی خواهم زن بگیرم. به نظرم کسی نیامده است.» در این هنگام لواسانی به او پاسخ می دهد: «آقای ثقفی دو دختر دارد، خانم داداشم می گوید: خوبند.» اینگونه می شود که آقای لواسانی ماموریت خواستگاری از این خانواده را برعهده می گیرد، اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش می آمد و زندگی با طلبه را نمی پسندید؛ چراکه «طلبه ها معمولا خشک بودند، وضعیت مالی خوبی نداشتند و گاهی برخی از آنها احترام به زن نمی گذاشتند. البته دلیل اصلی عدم تمایل به سکونت در قم بود.» به هر حال یکی از نوادگان امام، ماجرای خواستگاری از «خانم» را «شیرین» توصیف می کند: «۱۰ ماه طول می کشد تا خانم جواب مثبت دهند. ۵ بار خواستگاری انجام می شود که آقای سیدمحمدصادق لواسانی تشریف می آورند، نه آقای کاشانی. البته پدر خانم اصرار داشتند.»
ناگهان با این سوال روبرو می شویم که چگونه خانم با این همه مخالفت جواب مثبت می دهند؟ او می گوید: «حین همین جلسات که آقای لواسانی می آیند و می روند، خانم خوابی می بینند: «ایشان وارد اتاقی می شوند که سه سید نورانی نشسته بودند. یک پیرزنی آمد و من [خانم] از او پرسیدم که اینها چه کسانی هستند؟» او گفت: آن وسطی پیامبر(ص) است و آنکه سمت راست نشسته امیرالمومنین(ع) است و سمت چپی امام حسن(ع) است، اما تو که از اینها بدت می آید! من پاسخ دادم که از اینها بدم نمی آید، اینها ائمه من هستند. چرا باید بدم بیاید؟ خیلی هم دوستشان دارم. پیرزن بار دیگر اصرار کرد که نه، تو از اینها بدت می آید! از خواب بیدار می شوند و برای خدمتکار منزل نقل می کنند. او به ایشان گفت که چون این سید [امام] را رد می کنی، این خواب را دیده ای. در نهایت با توجه به این خواب و نظر مثبت پدرخانم، ایشان جواب مثبت می دهند. یک ماه ابتدایی پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن به قم می روند.
البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور می شود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمی شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمی دانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمی تواند زندگی کند. ما می خواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایه ای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه می کرده است و چه بسا از آن صیغه یکی دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین می رود و خیال پدر دختر را راحت می کند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روح الله به ارمغان می آید.
***** اصالت خانوادگی همسر:
این خانم کیست که «روح الله» خمینی با همه قدرت و عظمت سیاسی و دینی اش به قربانش می رود، تصدق اش می شود، نور چشم و قوت قلبش می خواند و حتی در ساحل زیبای بیروت صد حیف می خورد که محبوب عزیزش همراهش نیست؟!
خدیجه خانم ثقفی معروف به «قدسی ایران» دختر میرزامحمد بود که «آیت الله سیدمحمد صادق لواسانی» او را به امام خمینی برای همسری پیشنهاد داد. دختر روحانی ای که خود او درباره پدر می گوید: «پدرم خوش تیپ، شیک و خوش لباس بود؛ مثلا در آن زمان پوستین اسلامبولی می پوشید و از خانه بیرون می رفت و همه طلبه ها تعجب می کردند.» از او درباره نام خانوادگی اش می پرسیم، می گوید: «ثقفی به نام عشیره ای از اجدادمان باز می گردد که در کربلا در رکاب سیدالشهدا(ع) جنگیده بودند.» اگرچه، پدر او عالم دینی بود، اما تا دبیرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جدید تحصیل کنند. خدیجه خانم می گوید: «پدرم با دبیرستان رفتن من مخالف بود، چون روحیه اش متجددانه نبود. او می گفت: چون در دبیرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.» به هر حال او تا کلاس ششم تحصیل کرد؛ با چاقچور و لباس آستین بلند. پس از آن «از طرف خانواده مادری برای ایشان خانم معلم کلیمی جهت تدریس زبان فرانسه استخدام کردند که بین ۶ ماه تا یک سال به ایشان فرانسه درس می داد.» زمانی که پدر او به قم رفت، خدیجه خانم با محیط قم آ شنا شد و آن را نمی پسندید: «قم مثل امروز نبود، زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و کوچه ها خیلی باریک بودند. به همین خاطر زود از قم می آمدم و آن دو ماهی هم که پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم.» چراکه او، از خانواده ای مرفه بود و با مادربزرگ مادری اش در تهران خو گرفته بود. مادرش هم دختر خزانه دار ناصرالدین شاه بود و به این دلیل «خازن الملوک» نامیده می شد. پدرش هم اگرچه روحانی بود، اما از سوی دیگر، با سیاست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زمانی که این خانواده با امام وصلت کرد تا آخر روابط سیاسی برقرار نبود و به یک معنا اصولا سیاسی نبودند، یعنی هیچ وقت وارد مسائل سیاسی نمی شدند و تنها در این حد از سیاست می دانستند که مثلا شاه عوض شد. خود پدر هم گرچه روحانی بودند؛ اما «روحانی صرف» بود؛ یعنی نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سیاسی دخالت نمی کردند.»
***** رفتار شایسته با همسر نمونه:
خدیجه خانم، «قدسی ایران» به منزل آیت الله خمینی(س) وارد می شود و با عالم دینی ای روبرو می شود که نهایت احترام را برای او قائل است. البته خود خانم هم در ابتدای زندگی این مساله برایش اهمیت داشت: «رابطه خانم با آقا یک رابطه بسیار محترمانه ای بوده است. خانم در اول زندگی به آقا گفتند که بیایید تعبیرات مان را با یکدیگر محترمانه بکنیم و همدیگر را محترمانه صدا بزنیم. هیچ وقت امام یک کلام بی احترامی به خانم نکردند و ایشان هم همین طور. در طول زندگی ۷۰ ساله آنها هم هیچ گاه امام با صدای بلند با ایشان صحبت نکردند. در اواخر حیات امام، خانم به شاه عبدالعظیم برای زیارت رفته بودند و دیر شده بود. در حالی که آقا معمولا ساعت ۲ بعدازظهر ناهار می خوردند. امام یک ساعت و نیم سر سفره نشسته بودند تا خانم بیاید و غذا نخورده بودند. هیچ گاه امام از خانم نخواستند که فلان چیز را برایشان بیاورند؛ آب، چای و…»
خدیجه خانم در بیان خاطراتش در این باره می گوید: «حضرت امام به من خیلی احترام می گذاشتند و خیلی اهمیت می دادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمی زدند. امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بی احترامی و اسائه ادب نمی کردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می کردند تا من نمی آمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی کردند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من می گفتند: «جارو نکن». اگر می خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم می آمدند و می گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی…» امام حتی در مسائل شخصی خانم دخالت نمی کرد و در مورد لباس و رفت و آمدهای او نظر نمی داد. نوه امام از قول مادربزرگش می گوید: «اصلا امام کاری به رفت و آمد ایشان نداشت. فقط در ابتدا، امام باید خانواده یا فرد مورد نظر را می شناختند، اما پس از آن دیگر حرفی نمی زدند. در مورد لباس خانم هم که لباسشان از سوی مادرشان از تهران فرستاده می شد، هیچ وقت امام درباره نامناسب بودن آن سخنی نمی گفتند. حتی روزی آقا برای دخترشان که ۱۲ ساله بودند کفش قرمز رنگ می خرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران باید کفش سیاه پا می کردند. البته خود خانم هم مراعات می کردند، اما خود ایشان می فرمودند که هیچ گاه نشد که در نوع پوشش یا رفت و آمدم با کسی اظهارنظر کنند.»
نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهی ۷۰ ساله او با ایشان می گوید: «خانم واقعا همراه امام بودند. شک ندارم که اگر خانم امام نبود، امام به هیچ وجه به این موفقیت ها نمی رسیدند. نقش خانم در خانواده نقشی فوق العاده است و یک محوریت واقعی دارند. ایشان شرایط امام را در تمامی مقاطع درک می کردند و ریاست منزل همواره بر عهده ایشان بود.»
سوالی پرسیده می شود که پس امام به همسر و فرزندانش چه توصیه می کرد که آنان اینگونه در مسیر راستی راه می پیمودند؟ «امام کلاً در زندگی به یک اصل معتقد بودند که خانم این اصل را اینگونه روایت می کنند: اگر می خواهید به بهشت بروید؛ دو کار انجام دهید: اول اینکه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهید و هرچه حرام دانسته، انجام ندهید. امام فقط این دو قید را گذاشته اند. البته خانم و خانواده کاملا رعایت می کردند چرا که آقا، فردی نبودند که در برابر خلاف شرع سکوت بکنند.»
***** اتفاقات جالب:
۱- همسر امام(س) در خصوص مراسم عقد می گوید: عقد ما در سال ۱۳۰۸ با حضور آقای پسندیده برادر بزرگ و آقای نورالدین هندی برادر دیگر آقا، خدمتکارشان مشهدی مسیب و آقا سیداحمد لواسانی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خوانده شد. آقای لواسانی وکیل عروس و مهریه مبلغ هزار تومان بود.
۲- هیچ زنی از خانواده داماد در مراسم عقدکنان حضور نداشت؛ زیرا مادر داماد درگذشته بود و خواهر داماد و همسر آقای پسندیده هم تازه زایمان کردهبودند و امکان سفر از خمین به تهران برایشان وجود نداشت.
۳- خوشحالی آیت الله کاشانی از انتخاب روحالله:
از جمله اتفاقات جالب این است که حضرت آیت الله کاشانی در مجلس عقد حضرت امام حضور داشتند و با دیدن حضرت امام به آیت الله سقفی می گویند: «این عجوبه را از کجا آورده اید!»