امام رضا به جان رضا شد

محمد علي معلم دامغانی، رييس فرهنگستان هنر، اشعاری با عنوان «از مروه به مرو؛ قَافِلَه الاَدَب، سِلسِلَه الذَّهَب» و «امیرا هر دو می لرزیم» براي شهادت جانگداز هشتمين امام همام، امام رضا(ع) سروده است. 
از مروه به مرو میرود ماههان حُکم کن ای حکیم آگاه
سعد است ستاره یا که نحس استنُه قافله عازمند بر راه
مه یوسف عالم است آنک
وقت است که تا برآید از چاه
گویند که مصر و عرض جاه استصعب است دهد فریبش این جاه
خود میرود و نمی رود دلدل واپس خانه است و درگاه
او را به مدینه نیز جانی استاز جان نتوان برید بی گاه
نا گاه شود به مشهد آن جاناز آه کند حنوط این شاه
کان قافلة نهم جواد استبی حرز سپردمش به الله
او نیز ز فتنه نیست مأموندر عالم فتنه خواه و ناخواه
امروز رضا به جان رضا شدفردا جگرش جگر خورد آه
ای کاش نبود ماه و خورشیددر طالع مردمان گمراه
یا ابر شدیم یا شب تارای خالق ظلمت از ظُلَم کاه
پدرش موسی مادرش سوسنمی دمد از شرق آفتاب من
پور آناهیت مدفنش دریاستمسکنش صحرا ضامن ثامن
خفتن بغداد صبح نیشابورراهی مَرو است مروه اش مأمن
کاروانگاهی کهنه بر راهیکاروان از نو ماند از رفتن
مومن و کافر مردم خاورچشم در راهش مانده بر دامن
ناقه زانو زد که بنا میزددور چشم بد سر زد از مکمن
گفت بسم الله ای همه در راهتا شوید آگاه بشنوید از من
لا اله الا ربنا حِصنیحصن الله است دون اهریمن
مأمن روح است کشتی نوح استاز بلا امن است وادی ایمن
حصن را دریاب اندرا بشتابشاید از غرقاب وارهانی تن
بیع مشروط است قوّت و قوت استمردم از قحطی جان توان بردن
عرض مهمانی استلطف را خانی است
لابد ایمانی استتا شوید ایمن
میرخوان ماییم خوان بیاراییمدر چو بگشاییم برخورید از دَن
برخورید از خوان برخورید از نانبرخورید از جان نذر جانان تن
چیست تاوانا نرخ تن جاناصرفه تان مانا چند از این ماندن
در جهان دون نیست کس مأمونکاندر این هامون ره زند رهزن
باش تا از طوس نوبت ناموسبر زنند از کوس خود به تن ، تن تن
جور شد بی حد طوس شد مشهدراهشان شد سد زین برافکندن
کینه ور آدم گرچه شد زین غمماند در عالم مِهرِ بر خاتم مُهر ما کندن
پسر سوسن پسر مریمگر نه مصلوبند چیست این ماتم
دارشان رنج است گنج را مارانمی‌کشند از خاک پرده بیش و کم
پرده خورشید است شام تاریک استپرده گفتار مردم ابکم
روی خوب از کور تاری و تیره استبانگ خوش از صُم جانِ کش از سَم
پور نرگس تا کی رسد از راهقد سروش تیغ پشت تیغش خم
ای سنابرق ای صاعقه در زنآتشی در این قریه کژدم
تا بیارامد دل ز نامردمتا نیازارد ایزد از آدم
تا شود باغ و بوستان خرمتا بُوَند از نو دوستان با هم
تا طرازد سنبل به می طرهتا بنوشد گل خون مل کم کم
تاوزد در بستان صبا خوش خوشتا ببارد ابر کرم نم نم
امیرا هر دو می لرزیم ؛ به حضرت هادی مهدی و مهدی هادی علیهم السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
حقیر بن حقیر آن شب به خود پیچید ، مأمون گفتکبیر بن کبیر آنجا شود باید به هارون جفت
کجا در طوس فردا بعد از آن در عالم ناموسوزیرش گفت امیر من بگو بردارد آن فانوس
به که؟کی؟ پور سهل انگار رفته نیمه‌ای زین شبندیمات غلامانت چراغ و هیمه‌ای کین شب
سیاه و سرد و تاریک است و باد از کوه می‌آیدامیرا هر دو می لرزیم آنک خفته در بستر چنین بشکوه می‌آید
اگر ناگاه برخیزد که با ظلمت درآویزدخَمُش بِن سهل صعب اندیش کآبش بر جگر ریزد
مگر آتش نیفکندیم زآنسان بر جگر گاهشبر آتش آب می‌ریزی به نزد جان آگاهش
تمامی ترس بود و بیم اگر کردیم مهمانشبه مدهوشی صلا دادیم گاه و جاه و عنوانش
کجا دیدی شهی باشد ولیعهد ولیعهدیعجب طفلی تو و من نیز طفلی طفل در مهدی
رضا ای کاش مهدی بود و ما در مهد می‌مردیمو یا ما مَرد دین بودیم و سَر بر عهد می‌مردیم
برای کفن و دفن او فرود مدفن هارونبگو صدر و حنوط آرند بن موساست من قارون
خدا را کاش این هارون برادر بود با موسیکه قُمری‌ها نمی‌گفتند با هادی که کو موسی
بکش فانوس را صبح نخست از خاوران بر شدشب سرد و سیاهی بود حالی یاوران سر شد
کلنگ و بیل و اسباب حنوط ای قوم بشتابیدمگر خوابم اگر خوابم اگر خوابید هم در نوم بشتابید
همین جا بسته در پای خلیفه خسته را جای استاگر سر زیر پای افتاد لابد حرمت پای است
امیر من زمین یخ بسته از سرماست چون سنگیدر این دم خیره در گوش خلیفه گفت سرهنگی

رسیدند آنکه می‌گفتند آمد یکه سروی ساده‌ای بشکوهبر اسبی صخره‌ای بر صخره‌ای آزاده‌ای بر کوه
فرود آمد کنون دروازه خود بگشود بر رویشبه قهر است این و یا مهر است بیخود می‌روم سویش
عمو زاده دهد صبر جمیل اجر جلیلت اوعمو انَا لله و الیه راجعون برگو خلیلت کو
عمو کار قضا بود و قدر آری قضا آریرضایست اوست رضا آیا رضا گردد خدا باری
نکوبید آهن سرد این نخواهد شد فراتر شورفیق گورکن در کار گوران سوی دیگر شو
حنوطش با من است و خواجه از ما دورتر یارانپدید آمد پدید آمد مگر دریاست خَمُش باشید و آسوده اگر شد بیشتر باران
برون آمد حسینی در کفن آنک حسن آسازماهی بحر خالی شد ستاره یوشع و موسی
همان یونس همان تابوت یوسف نیکتر در آبجهان را می رهاند نور هادی از غم غرقاب

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک