زن، راز شوهرش را 17 سال پنهان کرد اما…
گریهها و التماسهایش باعث شد دلم به حالش بسوزد و من هم این موضوع را 17 سال از همه پنهان کردم اما دیگر از این همه شستوشو و سختی زندگی خسته شدهام همسرم هیچگاه حاضر نمیشود برای درمان بیماریاش نزد پزشک برود؛ همیشه باید فضای خانهام را با اسپند و خوشبوکننده هوا معطر نگه دارم تا کسی متوجه بوی نامطبوع نشود زخمهای روی دلم بیشتر از زخمهای روی دستم است و نمیدانم به دو دخترم که بزرگ شدهاند چه پاسخی بدهم. دیگر چارهای جز طلاق برایم نمانده به همین خاطر تقاضای طلاق دادم.
«17 سال تمام این راز را در سینهام پنهان کردم و با همه سختیها و مشکلاتی که داشتم، لب به اعتراض نگشودم اما دیگر واقعاً از این وضعیت خسته شدهام و نمیدانم به دخترانم چه جوابی بدهم…»
به گزارش عصر خبر، روزنامه خراسان در شماره امروز خود نوشت: زن 38 ساله در حالی که دستکشهای سفید را از دستش خارج میکرد و زخمهای رقتانگیز انگشتانش را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری الهیه مشهد نشان میداد، به بیان مهمترین راز زندگیاش پرداخت و گفت: تنها دختر دیپلمه فامیل هستم و دو خواهر کوچکتر از خودم دارم. همه دخترهای فامیل هنوز به 15 سالگی نرسیده ازدواج میکردند اما من 21 سال داشتم و هنوز در منزل پدرم بودم. این موضوع برای خانوادهام به یک فاجعه تبدیل شده بود آنها با نیش و کنایه از من میخواستند نزد فالگیر بروم تا شاید بختم باز شود و بتوانم ازدواج کنم.
از سوی دیگر نیز مادرم نگران دو خواهرم بود که به خاطر ازدواج نکردن من در خانه مانده بودند آن روزها من در یک شرکت کار میکردم و درآمد خوبی هم داشتم تا اینکه سر و کله اولین خواستگار پیدا شد. خانوادهام که ذوقزده شده بودند بدون کمترین تحقیقی فقط به خاطر این که دایی او پولدار و سرشناس بود، مرا به عقد «قادر» درآوردند.
من لباس سپید عروس را نه به خاطر آرزوهای خودم بلکه برای هزار دلیلی که خانوادهام داشتند، به تن کردم و به این ترتیب تن به ازدواج با قادر دادم اما تنها سه شب از ازدواجمان میگذشت که متوجه فاجعه زندگیام شدم. همسرم شبادراری زیادی داشت و آنها این موضوع را از همه پنهان کرده بودند. آن روز قادر جلویم زانو زد و در حالی که دستهایم را محکم در دستانش میفشرد با التماس از من خواست تا در این باره به کسی چیزی نگویم.
گریهها و التماسهایش باعث شد دلم به حالش بسوزد و من هم این موضوع را 17 سال از همه پنهان کردم اما دیگر از این همه شستوشو و سختی زندگی خسته شدهام همسرم هیچگاه حاضر نمیشود برای درمان بیماریاش نزد پزشک برود؛ همیشه باید فضای خانهام را با اسپند و خوشبوکننده هوا معطر نگه دارم تا کسی متوجه بوی نامطبوع نشود زخمهای روی دلم بیشتر از زخمهای روی دستم است و نمیدانم به دو دخترم که بزرگ شدهاند چه پاسخی بدهم. دیگر چارهای جز طلاق برایم نمانده به همین خاطر تقاضای طلاق دادم.
با راهنماییهای مددکار اجتماعی کلانتری، قادر حاضر شد برای درمان بیماریاش اقدام کند و بدین ترتیب زن جوان نیز دادخواست طلاقش را پس گرفت.