رهبری: چاه جمکران سند درستی ندارد
نامه ی داخل چاه و اینها لزومی ندارد. نه یک سند درستی دارد، نه لازم است. حالا به فرض، سند هم داشته باشد، چیز لازمی نیست. آنهایی که قدرت کار را دارند، می توانند تصرف کنند، آنها محتاج به نامه نیستند. وقتی خواستی حرف بزنی، دلت به حرکت می آید، به حرف می آید. برو با دلت با آنها حرف بزن.
عصر خبر: به گزارش شفقنا حالا آن نامه را نمی خواهد آنجا بیندازید. شما جمکران اگر رفتی، برو آنجا، یک آقایی وجود دارد که بدان این آقا می شنود حرفت را. مخاطب قرارش بده. خودت بدان داری با یکی حرف می زنی. «مسیح در شب قدر» عنوان کتابی است که انتشارات «صهبا» دی ماه سال گذشته منتشر کرده است و در آن مجموعهی خاطرات و تصاویر دیدارهای رهبر انقلاب با خانواده های شهدای ارمنی و آشوری منتشر شده است.
این کتاب در بخش 25 خود به ماجرای دیدار رهبر انقلاب با خانوادهی شهید «آلفرد گبری» در تاریخ 28 بهمن 1389 می پردازد و این دیدار را از زبان «روبرت گبری» برادر شهید روایت می کند. شفقنا نوشت: در بخشی از این روایت «روبرت گبری» به حضور خود در مسجد جمکران اشاره می کند. متن اظهارات برادر شهید و پاسخ رهبر انقلاب به نقل از صفحات 431 و 432 این کتاب به حضور مخاطبان محترم تقدیم می شود:
«[روبرت گبری:] من خودم عاشق هیأتم، محرم هر شب می روم. تازه جمکران هم رفته ام. وقتی این را به ایشان می گویم اصلا تا اسم جمکران را می شنوند، یک لبخند زیبا می زنند و می گویند؛ جمکران، به به.
میگویم که من نامه نوشته ام و در چاه جمکران انداخته ام.
[آیت الله خامنه ای:] «حالا آن نامه را نمی خواهد آنجا بیندازید. شما جمکران اگر رفتی، برو آنجا، یک آقایی وجود دارد که بدان این آقا می شنود حرفت را. مخاطب قرارش بده. خودت بدان داری با یکی حرف می زنی. با او حرف بزن، بدان که خدای متعال جواب می دهد. تردید در این نداشته باش، درست می شود. نامه ی داخل چاه و اینها لزومی ندارد. نه یک سند درستی دارد، نه لازم است. حالا به فرض، سند هم داشته باشد، چیز لازمی نیست. آنهایی که قدرت کار را دارند، می توانند تصرف کنند، آنها محتاج به نامه نیستند. وقتی خواستی حرف بزنی، دلت به حرکت می آید، به حرف می آید. برو با دلت با آنها حرف بزن.
من یک وقتی یک شعری گفته بودم درباره امام زمان سلام الله علیه. رفتم جمکران و خب تضرع و توجه و نماز و همین اعمال که هست، دیدم آرام نمی گیرم، راحت نمی شوم. بلند شدم و ایستادم. دفترم هم در جیبم بود، دفتر شعر. درآوردم، گفتم آقاجان این شعر را برای شما گفته ام، می خوانم برایتان. شروع کردم شعر را خواندن، آهسته البته. هیچکس هم متوجه نبود. یک غزلی بود از ابتدا تا آخر غزل را خطاب به حضرت خواندم، گمان می کنم تأثیری که آن غزل در حال من کرد، آن نماز مخصوص و آن چیزها نکرد. آدم با دلش که حرف بزند، اینطوری است».