حالا محمد همدانی، «پسر شهیدِ» جدیدِ جمع است
پرده کنار که می رود غروب میشود و فرشچیان بغض میکند، اسب پدر این بار در هیات ارابهای بی چرخ و چوبی ظاهر می شود که دست به دست به معراج رسیده است، محمد با التماس به مردی نگاه میکند که پرده را کنار زده، که پرده برداری نکند از صورت جدید پدر، حرف نمیزند، اما انگار میخواهد بفهماند که جلوی دختر شهید این رفتار درست نیست.
عصر خبر: داود کریمی، مهدی همت، مهدی باقری و مهدی دستواره میآیند، همه به تازه وارد سلام می کنند و به آغوشش میکشند. محمد همدانی حالا فرزند شهید جدید جمع است. مهدی دستواره تا که میگوید خدا صبر بدهد، مهدی همت تلخ میخندد: مگر سی سال صبر داد که امروز بدهد؟
به گزارش خبرگزاری تسنیم؛ “مرتضی درخشان” یکی از مشهورترین کاربران شبکههای اجتماعی فارسی است. او در کنار پیکر شهید همدانی متن زیر را از معراج الشهدای تهران تا همدان روایت کرده است.
یکنشسته است درست روی نقطه ثقل تابوت، وزن تمام خانواده را باید از فردا بکشد، دارد تمرین تعادل میکند.
پرده کنار که می رود غروب میشود و فرشچیان بغض میکند، اسب پدر این بار در هیات ارابهای بی چرخ و چوبی ظاهر می شود که دست به دست به معراج رسیده است، محمد با التماس به مردی نگاه میکند که پرده را کنار زده، که پرده برداری نکند از صورت جدید پدر، حرف نمیزند، اما انگار میخواهد بفهماند که جلوی دختر شهید این رفتار درست نیست.
انگار دارند سرب داغ توی چشمم میریزند، انگار دارند شب سوم را تعزیه خوانی میکنند، انگار یکی روضه شام میخواند. الشام الشام الشام.
دوتو که سربازی، تو چرا اینطور گریه میکنی؟ برو و این چندماه آخر را هم حال کن، اینها بدهکار اشک اند، تو چرا میسوزی؟
هرچه نگاهش میکنم نمی بیند، چشمانش قفل شده است روی پرچم و های های گریه میکند.
سرباز غریبه چنان دل داده که دل میبرد، هرچه محمد “به” سینه می ریزد غریبه “از” سینه میریزد.
سهداود کریمی، مهدی همت، مهدی باقری و مهدی دستواره میآیند، همه به تازه وارد سلام می کنند و به آغوشش میکشند، محمد همدانی حالا فرزند شهید جدید جمع است.
مهدی دستواره تا که میگوید خدا صبر بدهد، مهدی همت تلخ میخندد: مگر سی سال صبر داد که امروز بدهد؟
زبان بگیر مهدی، نمیبینی این یک وجب آش خور غریبه دارد گریه بالا میآورد؟ نمیبینی به اندازه همه دارد گریه میکند؟
چهارزبان بگیر محمد، اینطور ترک میخوری، اینطور میپوسی، اینطور میشکنی.
برو یک گوشه و زبان بگیر و گریه کن، اصلا برو به آغوش این همه مهدی که هر یکی یک روز یک پدر را به یاد سپرده است.
حالا امروز باید پدر را کفن پیچ کنی، اسمع افهم کنی، به عزت و شرف لا اله الا الله…
پنجهمدان، تا آنجا که شد پشت سرت آمدیم، تا آنجا که میشود پیشوازمان بیا.